روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

روزه داری سخت

سلام

روزتون شاد و پر انرژی


قضیه نایاب شدن کاغذ و سهیمه بندی و این حرفا را که شنیدید

منم از این قصه مستثنی نیستم

این که امروز صبح پدرجان فرمودند بریم دنبال کاغذ، اتحادیه بهمون برگه سهمیه میده...

پدرجان نظرشون این بود که با اسنپ بریم ولی من گفتم چون پدرجان هنوز درد گرفتگی کمر و شانه را داشتند با ماشین من بریم راحت تریم

تازه احتمالا باید چند جا سربزنیم و اسیر میشیم

خلاصه از این ور شهر رفتیم اونور شهر برای اتحادیه... به زور حق عضویت یک سال جلوتر را ازمون گرفتند و بعد بهمون معرفی نامه دادند

دوتا معرفی نامه یکی برای 5 کارتن امروز ... یکی 10 کارتن فردا

تو این آفتاب سوزان و هوای خیلی گرم و زبان روزه راهی یه سمت دیگه شهر شدیم برای کاغذ

یکساعتی تو صف موندیم

بعد کاغذ را گرفتیم و تو آفتاب سوزان راهی شدیم

من واقعا دیگه داشتم میمردم

با پدر رفتیم دفتر کاغذها را گذاشتیم و اندازه یک وانت وسیله که باید از دفتر میبردیم خونه را جمع کردیم

رسماً داشتم از تشنگی و گرما له له میزدم

پدرهم حال خوشی نداشتند دیگه

سرراه رفتیم نانوایی

بعدم میوه فروشی

اونقدر حال نداشتم که با وجود علاقه وافر به میوه فروشی حتی پیاده هم نشدم از ماشین

رسیدیم خونه و ماشین را خالی کردیم و وسایل را به انباریهای خودشون منتقل کردیم

خودمو رسوندم به حمام

صندلی را گذاشتم ... دوش را تنظیم کردم روی کمترین مقدار آب و دما روی سردترین حالت

نشستم زیر آب یخ.... چند دقیقه بعد حس کردم دارم بهتر میشم

برای انجام کاری باید بر میگشتم دفتر

الانم کار مورد نظر را انجام دادم ولی واقعا دیگه هیچ نایی ندارم...



پ ن 1: شب قدر به یاد تک تک تون بودم


پ ن 2: دیروز سحر خواب موندم و روزه بی سحری خیلی بهم فشار آورد


پ ن 3: دیشب بعد از مدتها یک دل سیر با آقای دکتر حرف زدیم و یک عاشقانه غلیظ را تجربه کردیم


پ ن 4: داره ماه رمضون بهم خیلی سخت میگذره با وجود تمام مراقبتها... تمام عشق بازیها.. تمام شوق و هیجانها


پ ن 5: احتمالا فردا هم نتونم بیام و بنویسم

نظرات 11 + ارسال نظر
فندوقی سه‌شنبه 7 خرداد 1398 ساعت 17:47 http://0riginal.blogfa.com/

سلام. دردرت به جونم. واقعا ناراحت شدم انقدر اذیت شدی. نمیتونستن بزارن برای بعد ماه رمضون؟
به منم روز بی تو خیلی سخت گذشت. ممنون که خبر داده بودی

سلام به روی ماهت
این چه حرفیه
الهی همیشه سالم و شاد باشی عزیزدلم
نه نمیشد... زمان داشت... باید درزمان مشخص انجام میشد

الی سه‌شنبه 7 خرداد 1398 ساعت 19:03

خداقوت
خسته نباشی تیلوی پرانرژی
خوبه که هستی و مینویسی
هروقت خیلی درمونده میشم میام یه سر میزنم وبلاگت تا یاد بگیرم چطور باید صبوری کنم و از کوچکترین چیزها یک منظومه شادی و دلخوشی بسازم تا روزهای سخت آسون تر بگذرن

ممنون الی جانکم
کاش اینطوری باشه... کاش واقعا بلد باشم اینهمه شادی های ریز ریز را جمع کنم و شادی های بزرگ و ماندگار تو قلبم بسازم
ممنونم که اینهمه خوبی

امیر سه‌شنبه 7 خرداد 1398 ساعت 19:15

با سلام
با آرزوی قبولی طاعات و عبادات شما و خانواده محترم و اینکه انشالله در شب قدر بهترین ها برایتان مقدر شده باشد . در شب قدر برای تک تک دوستان و از جمله شما هنگام قرآن بسر گذاشتن دعا کردم و خوشبختی و سلامتی تان را از خداوند و ائمه اطهار خواستار شدم . زندگی سخت شده و خیلی هم سخت شده اما با این وجود هنوز هم زیباست همین تلاش ها برای ادامه زندگی همین گوش دادن به ربنای شجریان همین دعای افتتاح که سحرگاهان پخش میشه همین که هر چند لحظه یک بار اعلام میشه تا اذان صبح چقدر باقی مانده همین گوش دادن و خواندن دعای جوشن کبیر و زمزمه جمله الغوث الغوث خلصنا من النار یا رب بیانگر وجود عشق و نیاز به بندگی خداوند است.
خدا را شکر که در کنار عشق به خدا و بندگی اش با عشق و معشوق زمینی اش نیز دل و جان را صفا بخشیدی و انرژی مضاعفی برای ادامه گرفتین .
خواهشا در هنگام سجود برای خالق یکتا در اخرین سجده نماز صبح گاهی ات این جانب را در نظرت مجسم کن و دعا برای سلامتی و شفا بفرمایید از آنجایی که خدا هم ترا دوست دارد دعایت مستجاب خواهد شد و من نیز همین گونه دعایت خواهم کرد.
هیچ چیز همانند لحظه ای که اذان مغرب شروع می شود و ندای الله اکبر سر داده می شود خوشایند روح و جان نیست . از داداش و زن داداش هم خبر برایمان بزار
خدا پشت و پناهت

سلام به شما دوست خوبم
متشکرم
امیدوارم طاعات هممون مورد عنایت پروردگار قرار گرفته باشه
زندگی سخته ولی ما از زندگی سخت تریم ... مقاوم تریم ... محکم تریم
انشاله که روزهای آسان و شادی در پیش خواهیم داشت
اگه قابل باشم دعاگوی شما هستم... خیلی زیبا لحظه دعا را ترسیم کردید

سعید سه‌شنبه 7 خرداد 1398 ساعت 20:50 http://www.zowragh.blogfa.com

سلام تیلو دختر عموی لج بازم
خوبی؟
با خودت لج داری دختر خوب؟
حتما لج داری که انقد رو خودت فشار میاری
باشه آوردن کاغذ واجب بود درست
اما یه وانت وسیله آوردن که واجب نبود میذاشتی واسه فردا
فشارت بیاد پایین هر جا که باشی از حال میری

سلام پسرعموجانم
متشکرم
خوبم و پر انرژی
نه باور کن کاری به لج و لج بازی نداره... مجبور بودم
فعلا که خوبم
ببین من چقدر قوی هستم

x سه‌شنبه 7 خرداد 1398 ساعت 22:58 http://malakiti.blogsky.com

سوزن خشک عالیه
جایی پیدا کنی که خوب انجام بدن بسیار بسیار نتیجه دهی سریع و خوبی داره نسبت به ترمیمی بودن کار
انشالله سریع خوب بشن

متشکرم از راهنماییت
اونجایی که گفتم را اطلاع نداری کارشون خوب هست یا نه

سارا سه‌شنبه 7 خرداد 1398 ساعت 23:48

سلام تیلو جان
این روزهای اصفهان خیلی گرمه ، کاشکی پدرجانت را با خودت بیرون نبری
آخه گناه دارند، بابای منم یه 4 سالی میشه بازنشسته شده اند، اونا تا باید کار می کردند، انجام دادند و الان باید تو خونه استراحت کنند.
البته میدونم که خود باباها دوست دارند همراه فرزندشون باشند و کمکشون بکنند و یه جورایی دوست ندارند تو خونه بشینند.
انشااله هرچه زودتر این درد گرفتی عضله یشان بهتر بشه.
موفق و سلامت باشی

سلام به روی ماهت
بله این روزها اصفهان خیلی گرم هست
خودشون اینطوری حس بهتری دارند
انشاله

soly چهارشنبه 8 خرداد 1398 ساعت 09:09

عزیزم
طاعات و عباداتت قبول باشه . ان شالاه به حق این شبهای عزیز ،خداوند خودت و خونوادتو و همه عزیزانتو به مراددلشون برسونه.آمین

سلام عزیزدلم
طاعات شما هم قبول
متشکرم از دعای خوبت
منم برای خودت و عزیزانت همین آرزو را دارم

هدی چهارشنبه 8 خرداد 1398 ساعت 12:33

سلام عزیزم واقعن روزه داری داخل این هوا و کار بیرون طاقت فرساست خدا به همه روزه دار ها توان بده مخصوصن به تیلوی دوست داشتنی

سلام به روی ماهت
بینهایت متشکرم
روزه داری بالاخره سختی های خودش را داره
من دیشب خوابت را میدیدم

x چهارشنبه 8 خرداد 1398 ساعت 12:35

بذار یه پرس و جو می کنم خبرشو بهت میدم که ترجیحا نزدیک خودتون باشه مسیرش

نمیخوام خودت را به زحمت بندازی
همون شماره و آدرس که دادی بی نهایت متشکرم
ببینم میتونم راضیشون کنم
ازت خیلی متشکرم

مریم چهارشنبه 8 خرداد 1398 ساعت 13:43

سلام.چقدر نازید کاش یک خواهر یا یک دختر مثل شما داشتم پاینده باشید صد و بیست ساله ان شاالله زیر سایه پدر و مادرتان و امام زمان


بهم لطف دارید
متشکرم
شرمنده اینهمه تعریف شدم

هدی شنبه 11 خرداد 1398 ساعت 07:55

سلام تیلو جونم خوبی عزیزم خواب من ؟ واقعن چی بود چقد هیجان زده شدم

سلام به روی ماهت
اره تو خوابم میدونستم که این هدی هست که دوست وبلاگیم هست
ریزه کاریای خواب یادم نیست
ولی میدونم که با هم داشتیم به کسی کمک میکردیم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد