روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

در باب همسایه

یه کوچه کنار دفترم هست که تماما ساختمانهای مسکونی هستند

اهالی یکی از خونه ها عوض شده ... نمیدونم  مستاجر بودن ... فروختن یا هرچیزی

بهرحال یه نفر تازه وارد تو این کوچه امروز خیلی زیاد رفت و آمد کرد

بعدازظهر در ساعاتی که همه جا تعطیل هست ، بدو بدو آمد و یه عالمه آشغال و تکه های چوب درختی که هرس کرده بود را گذاشت دقیقا جایی که محل رفت و آمد دفتر من هست

حالا از شانس بد این آقا منم اون ساعت تعطیل نبودم ... نور افتاده بود رو شیشه و ایشون منو نمیدید

البته که اگه منم در حال کار کردن بودم و سرم تو کامپیوتر بود ایشون را نمیدیدم ...

اما من داشتم از سکوت بی نهایت ظهرگاهی کوچه لذت میبردم و ذره ذره دمنوش بهاریم را مزمزه میکردم ...

منم که معرف حضورتون هستم ... زبون دراز

معطل نکردم

پاشدم رفتم و تا آقا برسه دم در خونش ، صداش زدم

گفتم : ببخشید اینا را چرا گذاشتید اینجا؟

اقاهه همچین یه کمی شوک شده بود، گفت : پس بزارم کجا؟

گفتم : به نظرتون جلوی دفتر من مناسب ترین جا برای گذاشتن آشغال هست؟

گفت : نه ولی نمیدونم بزارم کجا...

منم یه مکثی کردم و گفتم : به نظرم باید بزارین دم در خونه خودتون....

خب مسلماً نمیتونست آشغال ها را این وقت روز بزاره جلوی در مجتمع و همه شاکی میشدن....

منم لیوان به دست همونجا ایستاده بودم تا ببینم عکس العملش دقیقا چیه...

رفت از خونشون پلاستیک زباله آورد، همه آشغالها را جمع کرد و برد خونشون تا احتمالا شب، در زمان معین بیاره بزاره برای شهرداری....



همسایه های خوبی باشین،

شاید در پشت این شیشه های به ظاهر تعطیل ، چشمهای همیشه نظاره گری وجود داشته باشه....


و از اون حساس تر اینکه ، یادمون باشه همیشه نظاره گری وجود داره......

نظرات 5 + ارسال نظر
چیکسای یکشنبه 25 فروردین 1398 ساعت 20:04 http://havali38.blogfa.com

چقدر پستت خوب بود شاید بی ربط باشه ولی با خوندن پستت یاد یه خاطره بامزه افتادم من و دختر عموم میخواستیم بریم بیرون ظهر بود توی کوچه دختر عموم توی شیشه یه ماشین خودشو نگا میکرد و روسری و صورتشو داشت مرتب میکرد که یهو شیشه ماشین پایین اومد و چهره یه اقای جوان که از فرط تعجب داشت شاخ در میاورد نمایان شد ...ما رو میگی فرار کردیم تو حیاط خونه عمو اینا و تا شب بیرون نیومدیم


همچین بی ربط هم نبود ... اونم منو نمیدید

الی یکشنبه 25 فروردین 1398 ساعت 22:53

کار خوبی کردی تذکر دادی والاااااا

لازمش بود

ریحانه دوشنبه 26 فروردین 1398 ساعت 00:33

اقا دمت گرم‌. چقدر خوب که حرفتو زدی. من اینقدر دوست دارم به کسانی که آشغال میریزن تو خیابون یا عابرهایی که وقتی چراغ عابر قرمزه رد میشن یه چیزی بگم. ولی هیچ وقت روم نمیشه

من در این موارد با قاطعیت تذکر میدم
همون چراغ را هم دقیقا تذکر میدم

soly دوشنبه 26 فروردین 1398 ساعت 09:54

کارشون اصلا درست نبوده.همه جا سطلای اشغال بزرگ تعبیه شده .منم واقعا با عابران چراغ قرمز مخالفم. تازه دستشونم به حالت ایست میگیرن که انگاری مقصرراننده. یه چیز دیگه هم هست وقتی چراغ قرمز میشه کاش روی خط عابر پیاده که وسط خیابونا هست نایستیم.

اینجا چون کوچه هست از این سطلای بزرگ نیست ، ولی بازم دلیل نمیشه بیاره بریزه جلوی دفتر من.... روی خط عابر بایستیم جریمه میشیم... با دوربین
ولی عابرا واقعا رعایت نمیکنند و من هرجا ببینم حتما تذکر میدم

مهربانو دوشنبه 26 فروردین 1398 ساعت 15:57 http://baranbahari52.blogsky.com/

آخ آخ انقدر دلم می خواد در همون زمان مناسب جلوی در خونه باشم و ببینم کی همچین کاری می کنه که بهش تذکر بدم
(بخون دعواش کنم )
والا خجالتم خوب چیزیه جای مخصوص جمع اوری زباله اون طرف خیابونه اونوقت من نمیدونم کدوم بی فرهنگی میاد زباله ش رو میذاره پای تیر چراغ برق جلوی خونه م

من دقیقا به موقع رسیدم به اون آقاهه
اخه من نمیدونم این چه حسیه که هرجا تیربرق میبینن حس میکنن باید کنارش آشغال بزارن
منم دقیقا همین تیربرق را کنار در دفتر دارم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد