روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

آخرین یکشنبه فروردین

سلام

روزتون فروردینی و بهاری


کی فروردین به جایی رسید که بتونیم بگیم آخرین یکشنبه؟

بهار هم عین ماهی میماند، تا به خودمون میایم از دستمون لیز خورده و رفته

بعد به خودمون میگیم چقدر قدم زدن به خودم بدهکارم

چقدر پیاده روی

چقدر نفس های عمیق

چقدر میتونستم با دوستام بخندم

چقدر میتونستم کتاب بخونم

چقدر میتونستم پیام های خوب بنویسیم

چقدر میتونستم مهمونی های خوب بدم

چقدر میتونستم ....

پس تا دیر نشده دست بجنبونید....

حتی لحظه ها را از دست ندید

باید لحظه لحظه های زندگی را زندگی کنیم ... از تک تک ثانیه ها لذت ببریم

بله میدونیم که زندگی بالا و پایین داره ... میدونم که زندگی مشکلات خودش را داره ... میدونم که سیاهی و تاریکی هم قسمتی از روزگار هست

ولی هنوزم میشه خندید

میشه دلیل برای خوب بودن و شاد بودن پیدا کرد

لطفا دلیل های کوچولو را هم نادیده نگیرید

حتی یک چای ساده کنار یک دوست در یک عصر بلند بهاری میتونه کلی حال آدم را خوب کنه



یکی از دوستای خوب وبلاگیم داره میاد اصفهان ، اونقدر ذوق دارم که نمیتونم حسم را در قالب کلمات نشون بدم

دوست خوبم هرچند نمیتونم اونطوری که دلم میخواد پذیرات باشم، هرچند محدودیت های خانوادگی برام وجود داره

هرچند پدر سخت گیر هست و من نمیتونم روابطم را به شکلی که خودم میپسندم مدیریت کنم

ولی برای آمدنت لحظه شماری میکنم



پ ن 1: پدر آقای دکتر مرخص شدند و منتقل شدند به منزل

خدا را شکر حالشون خیلی بهتره ... ولی با توجه به تعویض مفصل راه درازی تا بهبودی کامل در پیش دارند


پ ن 2: لنگه کفش فندوق تو ماشینم جا مونده بوده

کذاشتمش جلوی مانیتور و هی قربون صدقه اش رفتم ...


پ ن 3: مغزبادوم منو دعوت کرده به بازارچه خیریه مدرسه شون

روزش اصلا برام مناسب نیست ، ولی باید هرجوری شده یه زمانی براش پیدا کنم


پ ن 4: این گنجشک های پر انرژی روی شاخه ها چه حس های خوبی با خودشون منتقل میکنند


پ ن 5: میخوام تلاش کنم ببینم با فیلم های آموزشی و خودآموز میتونم نواختن یه موسیقی ساده را یاد بگیرم یا نه

نظرات 6 + ارسال نظر
رسیدن یکشنبه 25 فروردین 1398 ساعت 10:33

ای ول دختر پر انرژی . فندق برام ببوس بگو از یه خاله مجازی

متشکرم
منتظرم یه روزی بیای خودت ببوسیش بشی خاله واقعیش

ریحانه یکشنبه 25 فروردین 1398 ساعت 12:09

تیلو جان شما اگهی ترحیم هم میزنین؟ (کسی فوت نشده ها :))) )

ریحانه جانکم جز کارهای تعریف شده دفاتر تایپ و تکثیر آگهی ترحیم هست
و سود خیلی خیلی خوبی هم داره
ولی من استثنائا نمیزنم
خوشم نمیاد
اینهمه کار شاد و مفرح هست از زدن آگهی ترحیم بدم میاد
یه عالمه آدم سیاه پوش بدعنق حالم را بد میکنن

رافائل یکشنبه 25 فروردین 1398 ساعت 12:15 http://raphaeletanha.blogsky.com

من میدونم کی میاد پیشت. یه قرار بذارید توی نقش جهان و اونجا کلی با نورها و سایه ها بازی کنید. جای منوهم خالی کنید.
خوشحالم که خطر برطرف شده و حال پدر آقای دکتر بهتره!
تا بجنبیم بهار تموم میسه. باید حسابی ازش لذت ببریم.

کاش تو هم میومدی
چی میشد اونوقت
میدون نقش جهان را که همه بلدن با هم برن
قصد این هست که اگه بشه با هم بریم کلیسا وانک
بعدم بستنی بخوریم
کلی تو نظر قدم بزنیم و شاید خرید کنیم

نسترن یکشنبه 25 فروردین 1398 ساعت 15:18

لنگه کفش جامونده فندق را خریداریم

رهآ یکشنبه 25 فروردین 1398 ساعت 16:52 http://Rahayei.blogsky.com

چه پست پرانرژی و خوبی.
نع تنها بهار، که همه فصل های سال زود زود میگذره ...

من دو تا بهار به خودم بدهکارم .. برای خوش نبودن و لذت نبردن و راه نرفتن و ...
ولی این بهار تا اینجا در کنار سختی ها و دلشکستگی ها سعی کردم لذت ببرم و زندگی کنم.

چقدددر خوب که قرار ی دوست وبلاگی رو ببینی :) قطعن خوش میگذره :)

رها جان من منتظر روزهای بهترت هستم
راست میگی ... همه فصل ها زود میگذرن
این بهار را از دست نده
هر لحظه را باید زندگی کرد
امیدوارم به دوستم هم خیلی خوش بگذره

مهربانو یکشنبه 25 فروردین 1398 ساعت 18:14 http://baranbahari52.blogsky.com/

سلام به روی ماهت تیلوی نازنین
تو سرشار از انرژی های مثبتی و دیدن چند باره ی وبلاگت هر روز مثل تور انرژی درمانیه .
امیدوارم با دوست وبلاگیت خیلی خوش بگذرونی و چقدر عاالیه که همه شرایط و محدودیت های هم رو درک کنیم و با احتساب اون ها اوقات خوشی برای هم بسازیم
برای آقای دکتر و پدر محترمشون خوشحالم

سلام به روی مهربانوی عزیزم
منم روزی چند بار وبلاگ شما را باز میکنم
از بس حس خوب توش فراووووونه
منم امیدوارم لحظه های بینظیری بسازیم
متشکرم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد