روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

نوجوانی

یک دختر نوجوان از در دفتر وارد میشه

سلام نمیکنه ... همینطوری میاد تو و میگه ببخشید خانم میشه به من برگه سفید بدید؟

میرم جلو یه لبخند بهش میزنم ومیگم : سلام ... بله ... چند برگ میخوای؟

(به این امید به این نوجوانان این نسل سلام میکنم که شاید محبت و سلام و لبخند و ادب و معاشرت یاد بگیرند)

میگه : میخوام بدم برام صحافی کنند  و  بعد بشه دفتر خاطراتم...

بهش میگم : نظر من این هست که یه دفتر خاطرات آماده بخری ... هم خیلی خیلی مقرون به صرفه هست و هم جمع و جور و هم اینکه خیلی وزن کمتری داره و برای حمل با کیف خیلی خیلی راحت تر هستی...

در این حین مامانش هم وارد میشه ...

یه سلام و احوال کوچولو میکنیم و مامانش میگه : خب ایشون دارن درست میگن ... همینکارو بکن

دختر نوجوان میگه: نه من صرفا میخوام اینطوری دفتر خاطرات درست کنم، میخوام یه عمر خاطره بنویسم داخلش

دارم میرم براش برگه سفید بیارم و بهش میگم یه سری برگه حاشیه دار هم داریم میخوای ببینی؟

میگه : بله میشه ببینم

میارم برگه ها را مامانش اصرار میکنه از این حاشیه دارها بردار خیلی خوشگل تر هستند

براش برگه حاشیه دار میشمارم و یک بسم الله خوشگل هم میزارم روی برگه ها و میگم اینم برای اول دفترت

میگه: نه بسم اله را نمیخوام

میگم : پولش را ازتون نمیگیرم ... خودم دلم خواست گذاشتم

میگه : نه نمیخوام ... میخوام به سبک خودم بنویسم بسم الله را ...

یهو انگار پرت میشم به روزهایی که عشق نوشتن خاطره و روزانه بودم

یاد روزهایی  کامپیوتر و موبایل نبود... توی دفترهامون کلی چیزای خوشگل مینویشتیم و ذوق میکردیم

حتی خودکارهای به این خوبی و خوشگلی هم نداشتیم

چقدر خط مون اون روزها خوب بود

چقدر با حوصله بودیم

تکرار و تمرین اینهمه محبت برام میشد سرلوح و هر روز مهربون تر و دلنشین تر میشدیم

یاد دفترهای خاطراتی میفتم که همشون را تو اسباب کشی ریختم رفت...

یاد نوجوانی و سرودن شعرهای بی سر و ته

نوجوانی بازی های مخصوص به خودش

نوجوانی و شیطنت هاش


نظرات 7 + ارسال نظر
ریحانه سه‌شنبه 30 بهمن 1397 ساعت 18:23

وااااو. نوجوانی .... چه قدر قشنگ بود این روزانه. چقدر زیبا بود.

تیلو دعا لازمم. از الان تا ۲-۳ هفته دیگه!!! انرژی مثبت زیاد میخوام. لطفا همراهیم میکنی؟

البته که همراهیت میکنیم
همه مون با هم
توی دعاهای روزانمون ازت یاد میکنیم و از خدا میخوایم که هرجا هستی بهت کمک کنه

ریواس سه‌شنبه 30 بهمن 1397 ساعت 20:59 http://egghead.blogsky.com

شاید اعتقاد نداشته که بسم الله نمی خواسته، اون روزها برای نوشتن ذوقمون خیلی زیاد بود و نه دفتر خوشگلی بود و نه این همه روانویس های رنگی رنگی اما دلمون دل بود مثل الان حسمون پژمرده نبود.

شاید ...
ولی اون روزها روی تکه های کاغذ هم مینوشتیم
نوجوانی حس و حال مخصوص خودش را داره... حس و حالی که احساس میکنی همه ی دنیا داره روی محور وجود تو میچرخه...
واقعا که احساسهای پرشور نوجوانی هیچ زمانی بر نمیگردند

نسترن چهارشنبه 1 اسفند 1397 ساعت 00:50

انقد روزهات شلوغ پلوغ شده که حتی از خوندنشون سردرد میگیرم...خداقوت پهلوان
تیلو کی به سلامتی کلا میرید خونه جدید و از این شلوغی ها رها میشید؟

این شلوغی ها پر از حس خوب هستند
رفتیم دیگه نسترن جان
از جمعه عملا داریم توی خونه جدید زندگی میکنیم
فقط گاه گاهی برای آوردن وسایل و خرده ریزه ها میریم یه سری به خونه قدیم میزنیم و بر میگردیم

نسترن چهارشنبه 1 اسفند 1397 ساعت 00:51

دلت اومد دفترچه هارو بندازی دور؟؟؟ راهی نیست برگردونیشون؟ آخه چرا؟

نسترن جان ... حجم خیلی زیادی از دلنوشته ها و دست نوشته های نوجوانی که واقعا جا براشون نبود
اما یه قسمتی از خاطرات را نگه داشتم
مثلا دفتر خاطراتم را
دفتر شعرم را
و دفتری که دوستام برام نوشته بودند

هفت دقیقه چهارشنبه 1 اسفند 1397 ساعت 07:27 http://7min.blogsky.com

چه سخخخخت به نظر من که دو روز مینویسه ول میکنه

حال نوجوانی عین بهار میماند
بارون های تند و زودگذر
دقیقا همینطوریه
دو روز مینویسه و رها میکنه

نسترن پنج‌شنبه 2 اسفند 1397 ساعت 00:12

به به...به سلامتی..ان شالله کلی اتفاقای خوش بیوفته و خاطره های قشنگ بسازید تو این خونه...

اعه پس خوب خوباشو نگه داشتی...


ممنون عزیزدلم
انشاله که هرکسی هرجایی که هست دلش خوش باشه

فرساد پنج‌شنبه 2 اسفند 1397 ساعت 14:24

سلام
بسیارخوشحالم که حالتون خوبه و مادرتون دارن بهتر میشن و تبریک میگم برای انتقال خونه
بسیار خوشحالم که آقای دکتر را در این دوران تنها نمیزارید و در شلوغی دور برتون ایشان را فراموش نمی کنید
خیلی خوبه که آدم از تغییرات لذت ببره، با خوندن این یادداشت شما و نوشتن با دست خط، یاد دوران لیسانس افتادم و اولین جاییکه کار میکردم و روز شب برای رفتن از ایران برنامه ریزی و تلاش میکردم، روزانه هدفها و برنامه هایم را به خط تحریر انگلیسی می نوشتم
شاید الان چندسال باشه که حتی یک صفحه هم به تحریر انگلیسی ننوشتم
واقعا گوشی های هوشمند جای همه چیز گرفتن

شاد و سلامت پرانرژی باشید

سلام به شما دوست خوبم
ممنونم
دقیقا همه چیز هوشمند شده و ما روز به روز از خیلی از چیزهای قشنگ و دلنشین دور و دورتر میشیم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد