روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

در انتظار دیدار

سلام

روز و روزگارتون لبریزاز حس های خوب


همچنان شلوغم

همچنان تا در توانم هست از مامان مراقبت میکنم

همچنان دارم اسباب کشی و بردن وسیله ها را انجام میدم

و همچنان حال دلم خوبه


یکشنبه تا ساعت 5 موندم سرکار

بعد بدو بدو خودم را رسوندم خونه... با بابا سریع کار را شروع کردیم

شوهر خواهرم هم اومد کمکمون

تا نزدیک ساعت ده و نیم یکسره کار کردیم و حسابی خسته شدیم

صبح دوشنبه نزدیک ساعت 8 بیدار شدیم و بعد از صبحانه مشغول شدیم

خواهرم و فندق 9 اومدن

خاله جان هم ظهر اومد

اونیکی خواهر و مغزبادوم هم ساعت 4 عصر اومدند

دست به دست هم دادیم و حسابی وسیله ها را جابجا کردیم

اما هنوزم این قصه ادامه داره



پ ن 1: دیروز موقع جابجا کردن کارتن کتابهام یه لحظه همینطوری که با خاله حرف میزدم متوجه پله ها نشدم و از پله افتادم پایین

تصور کنید تیلویی را که بایک کارتن بزرگ کتاب داره از پله ها میاد پایین و یهو سقققققوووووط....

فکر میکنید چی شد؟

اونقدر خندیدم و اونقدر بقیه خندیدن که دیگه نای حرکت نداشتیم

امروز تازه بدن درد اومده سراغم

ولی به اونهمه خنده می ارزید


پ ن 2: گرونی ...


پ ن 3: داریم با آقای دکتر تلاش میکنیم برای یک قرارعاشقانه...

نمیدونم وسط این شلوغیها میسر میشه یا نه؟


پ ن 4: از امروز باید مامان را ببریم فیزیوتراپی

امیدوارم هرچه زودتر به زندگی روزمره شون برگردن و از این حال بیمار دور بشن


پ ن 5: اونقدر لابلای جابجایی انباری خاطره دیدم که مغزم درد گرفته بود

تمام خاطرات بد را به زباله ها سپردم

قسمتی از خاطرات اگه جایی ثبت نشن بعدها به کلی فراموش میشن... چه خوب باشن چه بد....

نظرات 7 + ارسال نظر
رسیدن سه‌شنبه 23 بهمن 1397 ساعت 12:02

خدا رو شکر که حالت خوبه


قربونت عزیزدلم

بهامین سه‌شنبه 23 بهمن 1397 ساعت 12:52 http://notbookman.blogsky.com

الان خوبی تیلو،؟؟
مراقب خودت باش موقع پله بالا رفتن اونم با کارتن وسایل


لبخند خدارا میشه حس کرد وقتی تواینقدر هوای مادرتو داری:)

خوبم
مراقب بودم ... ولی یهو پیش اومد
کاش همیشه کارهایی بکنیم که لبخند به لب خدا بیاریم

قلب من بدون نقاب سه‌شنبه 23 بهمن 1397 ساعت 14:31 http://daroneman.blog.ir

دقیقا می فهمم
خود من الان تمام وسیله هام کارتن شده و بسته بندی و باز نشده است
فکر کن من هشتاد درصد جهازم رو اصلا هنوز باز نکردم استفاده کنم
چند وقت پیش باید سری قابلمه هام رو بعد چند سال عوض می کردم
خوب من چند سری قابلمه نو دارم
هر کاری کردم مامان راضی نشد کارتن قابلمه رو باز کنه
و استفاده کنیم
یعنی حاضره من برم الان با این قیمت ها ی سری جدید بخرم
ولی دست به اون قدیمی ها نزنم!!
به قول تو امید داره حتما کنج دلش
که دوباره در ی زندگی جدید استفاده بشن

می فهممت
ولی حیف بوده وسیله ها اون گوشه بمونه

دقیقا متوجه شدی چی میگم
میدونم که حیف بود... ولی کاری نمیشه کرد

نل سه‌شنبه 23 بهمن 1397 ساعت 22:42

من کار ندارم.قرار عاشقونه میخوام


کوفتگی فقط کوفتگی بعد از یک قرارعاشقونه


مراقب خودت باش دوست من

دوست جان نظرم کاملا با نظر شما هماهنگه... اصلا انگار یه آهنگه...

فندوقی چهارشنبه 24 بهمن 1397 ساعت 08:07 http://0riginal.blogfa.com/

الهی بمیرم. چیزیت نشده که؟ بدنتو گرم نگه دار.
انشالله مامان روز به روز بهتر شن. کاراتون داره عالی پیش میره. اثاث کشی کیه؟
به آقای دکتر بگو بجنبه و تو حق داری یه تایمی رو برای خودت بزاری و خوش بگذرونی عزیز دلم. حتماً این کارو کن. انرژی میگیری و دلت گرم میشه.
بیشتر مواظب خودت باش


از داشتن دوستی مثل تو قلب آدم گرم میشه
دلم قوت گرفت

روشن چهارشنبه 24 بهمن 1397 ساعت 09:42

عزیزممم ماهم درحال جابجایی به خونه ی جدید هستیم ..
واقعا این خاطره ها که با جابجایی ها به چشم میاد خیلی خیلی زیادن ...
بیشتر مراقب خودت باش عزیزجانم...

چه تفاهمی
چقدر خوب که شما هم این روزهادر حال تغییر و تحول هستید
انشاله که بهترینها در انتظارتون باشه

گندم جمعه 26 بهمن 1397 ساعت 13:54 http://http

مامان بنایی و تغییر تحول داشتند و از انباری خاطرات منم به بیرون سرک کشیدند و اولین دفتر چرک نویس شعرهای جوونی ام هم پیدا شد وقتی خوندمشون از خجالت آب شدم من چطوری این مزخرفات رو توی شب شعر با افتخار می خوندم و بعد با خودم فکر می کردم بقیه باید عاشق من بشن با اینهمه نبوغ نه واقعا چرا حالیم نبوده

حال جوانی و نوجوانی حال غریبی هست... حال بی تکراری که نباید به خاطرش خجالت کشید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد