روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

تیلوی پرکار

سلام

روزتون آفتابی و شاد

امروز خبری از آفتاب نیست اینجا

هوا ابریه...

میدونید که هر هوایی رو با هر حس و حالی در جایگاه خودش دوست دارم و الان حالم خوبه و از هوای ابری لذت میبرم




ضرب آهنگ تند زندگیم همچنان نواخته میشه

و من دارم سعی میکنم به بهترین نحو از این روزها استفاده کنم

حقیقتش این هست که دارم زیر پوستی لذت میبرم از اینکه از مامانم مراقبت میکنم

مامان من در کل خیلی فعال و پر انرژی هستند ... کلا هیچوقت استراحت و خواب زیاد تو برنامه شون نبوده... منم حالا که مجبور هستند زمان بیشتری را توی تخت بگذرونن و خیلی از کارها را نمیتونن انجام بدن دارم از این فرصت استفاده میکنم و کنارشون لذت میبرم

خانم پرستار تو یکی از روزهایی که مامان را برده بودیم دکتر بهم گفت: من به مامانت حسودیم شد

اون یکی خانم پرستار گفت: از بس قربون صدقه ی مامانت رفتی دلم برای مامانم تنگ شد...

و این یعنی اینکه دارم سعی میکنم بینهایت عشق بدم به مامان....




با خواهرم سر یه موضوع بیخود و بیجهت کمی سرسنگین شدیم

بزارین تعریف کنم براتون

من کلا از اینکه دیگران در مورد کنترل گر باشن خیلی بدم میاد... و خواهرم خیلی زیاد این اخلاق را داره....

همونطوری که میدونید خواهرم با خانواده شوهرش خیلی خیلی زیاد مشکل داره و مدتهاست که کلا با هم رفت و آمدی ندارند

از اون طرف مادر شوهر خواهرم ، مدیر یه مدرسه هستند و من از چندین سال پیش کارهای مدرسه این خانم را انجام میدم

امسال هم آبان ماه این خانم زنگ زد و کارهاش را به من سفارش داد

نزدیک زایمان خواهر بود و من اصلا صلاح ندونستم ذهن خواهر را درگیر کنم

از طرفی هم دیدم  به هرحال خواهرم داره با این مرد زندگی میکنه و در نهایت باید بپذیره که این خانم مادرش هست... این بود که بدون هیچ بی احترامی یا احترام خاصی کارش را عین یه مشتری معمولی انجام دادم و با پیک براش فرستادم و تمام

حالا خواهرم این موضوع را فهمیده و با الفاظ خیلی بدی که اصلا لایق من نبود بهم فهموند که خیلی خیلی عصبانیه

من بهش توضیح دادم که باید جای من بودی که میدیدی هیچ تصمیم دیگه ای نمیتونستی بگیری... ولی اون گوشی را قطع کرد

دیروز هم بهش زنگ زدم و اصلا جوابم را نداد



اگه بخواین از حال و احوال اسباب کشی بدونید باید بگم که دیروز بعد از اینکه از دفتر رفتم خونه .. اول یه املت خوشمزه درست کردم و با مامان و بابا خوردیم

بعدش هم برای هرکدوممون یه لیوان کاپوچینو درست کردم

بعد هم رفتم تو آشپزخونه و دوتا کابینت را ریختم بیرون و کامل شستم و بسته بندی کردم...

البته که تا آخر شب دستم به این کار بند بود

و کله سحر هم حوله ها را دسته بندی کردم و اولین دسته را ریختم تو ماشین


خلاصه که تیلوتیلو داره با تمام توان زندگی را جلو میبره...

شما هم قدمهای بلند بردارید... من این روزها به همین قدمهای کوتاه دلخوشم

نظرات 12 + ارسال نظر
رابعه سه‌شنبه 16 بهمن 1397 ساعت 11:06

همیشه پر انرژی تیلوجان سایه پدر و مادر صد و بیست سال بالاسرتون.

الهی آمین
متشکرم دوست خوبم

بهنام سه‌شنبه 16 بهمن 1397 ساعت 12:23 http://harfehesabi.blogsky.com/

عه سلام
پس برگشتی :)
تو اینهمه کار میکنی کی وقت میکنی پست بنویسی پس؟ :))
در مورد خواهرتم دیگه بهش زنگ نزن بابا بچه پررو رو :)
تو زندگی خودت رو داری و اونم زندگی خودش رو
چه حرفا
تلفن قطع میکنه حالا؟! :)) اینقدر بدم میاد یکی تلفن رو قطع کنه! یعنی قطع کرد دیگه کلا تمومه..!!!!

سلام دوست جان
بله برگشتم
از کارها کم میزارم میام مینویسم
راست میگی چه معنی داره کسی گوشی را قطع کنه
من یه بار آقای دکتر وسط دعوا گوشی را قطع کرد، دیگه هر بار دعوا شد وسط حرفاش گوشی را قطع کردم...کاررسید به جایی که خودشون مساله را باز کردند و عذرخواهی کردند و کلا قضیه فیصله یافت، دیگه هیچکی برای هیچکی گوشی را قطع نمیکنه

نل سه‌شنبه 16 بهمن 1397 ساعت 13:31

من
از میان واژه‌های زلال
« دوستی » را برگزیده‌ام ،
آن‌جا که
برف‌های تنهایی
آب می‌شوند
در صدای تابستانی یک دوست . .


دلم برات ضعف رفت

هدی سه‌شنبه 16 بهمن 1397 ساعت 14:07

سلام تیلوی مهربون قابل تحسینی دوست من خدا بهت توان بده
انشالله مامان هم خوب خوب میشه
بنظرم در رابطه با مادرشوهر خواهرتون بهترین کار رو انجام دادید باعث بیشتر شدن اختلاف نشدید خیلی خوب مدیریت کردید افرین
اقای دکتر این پست کم بود

سلام به روی ماهت
خوبی دوست جان؟
ممنونم از تاییدت
راست میگی... پست بدون آقای دکتر اصلا مزه نداره

نسترن سه‌شنبه 16 بهمن 1397 ساعت 14:31

من جای کنترل گری اسمش رو میذارم بی منطقی!
از هرطرف به این قضیه نگاه کنی،مشکل ایشون با مادرشوهرش هیچ ارتباطی به شما و شغلت نداره!

والا من چی میتونم بگم
یه طوری قیافه حق به جانب گرفته بود و یه طوری باهام حرف زد که کلا مونده بودم چی بگم

نگار سه‌شنبه 16 بهمن 1397 ساعت 16:04

سلام خسته نباشى
احسنت به دختر اصفهانى و همشهرى زرنگ خودم که در همه حال و در هر شرایطى هواى پدر و مادرش را داره خدا قوت
تعارف نکن کمک خواستى سه سوت خودم در خدمتم
واى منم در حال کمک به مامان و بإبرام البته أونا بازسازى داشتن یک هفته است داریم کار میکنیم تمومى نداره
انشأ ا... خدا بهمون توان بده بتونیم کمک حال دیگران و خانواده هامون باشیم
در مورد خواهرت هم سخت نگیر شاید یه چیزایى تو دل اون بنده خدا هست که شما خبر ندارى اتفاقا به نظر من خوب شد که تلفن را قطع کرد شاید نمیتونست خودش را کنترل کنه و کار به جا هاى باریک میکشید
شما خانمى کن به روش نیار البته براش عنوان کن شغل من اینه و ربطى به روابط شما نداره

سلام به روی ماهت
خسته نیستم همشهری جانکم
بهم لطف داری دختر گل
بازسازی هم خیلی کار سختی هست
من که کلا هیچی را سخت نمیگیرم... همه تلاشم در زندگی همین هست

خانووم سه‌شنبه 16 بهمن 1397 ساعت 17:17 http://kamalat97.blogfa

تیلوی مهربون میشه از خواهرت ناراحت نشی؟ دیگه زنگ نزن ولی توی این موقعیت و این همه کار ناراحت هم نشو.


یه چیزی بگم؟ من به جای اینکه به مادرت حسادت کنم، واقعیتش به خودت حسادت کردم. دلم میخواست مادرم بود و منم قربون صدقه ش میرفتم. خدا سایه شون رو از سرت کم نکنه.

اتفاقا بهش بازم زنگ زدم وبعدش خیلی سرد و رسمی جواب داد
بازم میزنم و اصلا ناراحت نیستم
اون خواهرمه
اگه رفتارش نادرسته داره خودش را اذیت میکنه

عزیزدلمی
خدا رحمت کنه مادرتون را

ریحانه سه‌شنبه 16 بهمن 1397 ساعت 18:11

تیلو جان حرفهای خواهرت را به دل نگبر. خیلی از زن هایی که دوران پس از بارداری را طی میکنن رفتارهاشون تند میشه. خواهر من تا یک سالگی دختر خواهرم بسیاااار حساس بود و سر کوچکترین حرفی ناراحت میشد. دوستم چندین بار تو این دوران جنگ جهانی با خانواده خودش و همسرش راه انداخت. حساس هستند و شکننده و خسته.

حرفات کاملا درست هست
من اصلا ازش به دل نگرفتم
گفتم که حتی بهش زنگ زدم
حق باشماست
خیلی نکته خوب و ظریفی را گفتی

مخمور سه‌شنبه 16 بهمن 1397 ساعت 19:21 http://mastoori.blogfa.com

سلام بر تیلو بانو
اول از همه یک دست مریزاد و خسته نباشید اساسی بابت همه زحمتهات
خداوند بر قوت باطن و ظاهرت اضافه کند بیش از پیش
این شعر هم تقدین به تو جهت خیته نباشی
اگرچه احساس من از جنس زنان است ولی
صحبت عشق که شد مرد حسابم بکنید


سلام بر عزیزدل

بهامین سه‌شنبه 16 بهمن 1397 ساعت 21:38 http://notbookman.blogsky.com

چه خوب هوای مامانت داری:)
حس خوبی داره عشق و محبت نثار مادر کردن.


خواهرتم بنظرم خیلی زود از رفتارش ناراحت میشه،چون تو بهترین کار رو انجام دادی

خداقوت تیلو جان*.*
کمک نمیخوای؟؟

مادرا خودشون منبع عشق هستند
چقدر مهربونی دختر جان
ممنونم که دوست خوبی هستی

لاندا چهارشنبه 17 بهمن 1397 ساعت 09:23

تیلوی عزیزم، چقدر خوبه این روزات. قدرشون رو بدون. یه پرکاری خوش حسی داری الان. و خدا رو شکر که بهت توان داده که بتونی همه کارا رو خودت هندل کنی و کمک حال مامان و بابا باشی.
از دست خواهرت هم غصه نخور، کار تو منطقی بوده. یه روزی خودش میاد عذرخواهی می کنه.
امیدوارم روز به روز مامان بیشتر خوب بشن و کارهای اثاث کشیتون هم عالی پیش بره

لاندای پر انرژی و فعال ممنونم که بهم انرژی میدی
اره این روزها یه پرکاری خوشحال دارم... یه حس خوب
من عذرخواهیش را نمیخوام همین که بفهمه من بهش بدی نکردم برام کافیه
انشاله

چیکسای پنج‌شنبه 18 بهمن 1397 ساعت 00:51 http://havali38.blogfa.com

من خواهر بزرگه ام وقتایی شده که حسابی از دست خواهرای کوچیکتر غصه ام شده یا دلخور شدم اما هییییچ حرفی نزدم حتی گاهی به روی خودمم نیاوردم تازه تلفن رو هم ابدا بروی کسی قطع نمیکنم یعنی من در این حد دل به نشاطم کلا بیخیال همه چی میشم پوستم کلفت شده

منم خواهر بزرگتر هستم
اصلا تلفن قطع کردن کار قشنگی نیست

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد