روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

شمارش معکوس برای روزهای تازه

سلام

صبحتون شاد و پر نور


امروزم را هم زود آغاز کردم و تا الان هزارتاکار مرتب کردم

دیشب خیلی دیر خوابیدم

تا دیر وقت با پدرجان در حال جمع و جور کردن فرش ها برای قالی شویی بودیم

بعدش هم مقدمات ناهار امروز را فراهم کردم

بعد با آقای دکتر حرف زدم

یک طبقه از کتابخانه را بسته بندی کردم

و بعدش رفتم حمام... یک حمام درست و حسابی...

بعد اومدم برای خواب... این شد که دیر شد

ولی صبح پر انرژی و شاد بیدار شدم ... چشمام را که باز کردم دیدم تو تاریک روشن هال مامان دارن از تخت بلند میشن، با چشمای نیمه باز نگاهشون کردم ، آروم آروم از تخت پایین اومدن و شروع کردن قدم زدن و این حال دلم را خوب کرد... با یه لبخند گنده بیدار شدم

اول از همه یه لیوان بزرگ شیر و بادام و خرما برای مامان آماده کردم

بعد ماهی ها را انداختم تو ماهیتابه

آب برنج را گذاشتم تا جوش بیاد

زیر کتری را روشن کردم

برای صبحانه بابا گردو شکستم

نان سنجد برای مامان از تو فریزر درآوردم

قرصهای مامان و بابا را آماده کردم

برنج را آبکش و بعد دم گذاشتم

آشپزخونه را مرتب کردم

صبحانه خوردیم

به قالیشویی زنگ زدم

یه مقدار رختخواب برای جایی جدا کرده بودم که قرار بود امروز بیان ببرن... اونا را پیچیدم داخل یک پارچه بزرگ و آوردم توی پارکینگ

یه مقدار هم لباس های داداش را قرار بود به کسی بدیم که اونا را هم داخل کاور چیدم و آوردم داخل پارکینگ

برای دو تا خانم تمیزکار چای و قند و شیرینی آماده کردم که بابا با خودشون ببرن

ناهار ظهرم را توی ظرف کشیدم

یک لیوان بزرگ آب پرتقال برای مامان گرفتم و راه افتادم سمت دفتر....


امروزم را شروع میکنم در حالی که یک لیست بزرگ همراهم هست

هم کارهایی که باید انجام بدم و هم کارهایی که باید هماهنگ کنم

یه سری کار را هم نوشتم که میدونم باید انجام بدم ولی تو این گیر و دار براشون وقتی ندارم

یه سری خرید هم هستند که باید آروم و سرصبر انجام بشن

خلاصه که زندگی با ریتم تند ادامه داره...

نظرات 8 + ارسال نظر
الی دوشنبه 15 بهمن 1397 ساعت 10:27

خداروشکر که مامان بهترن
منم تو همین دو ماه گذشته پروسه سخت و نفسگیر تعویض خونه رو داشتیم
داغون شدم یعنی
البته کلا دست تنها بودم از پیدا کردن خونه جدید و خرید و قرارداد و بعدم جمع و جور و اسباب کشی
تازه غرولند هم بهم کردن که خونه جدید قفل درش مشکل داشته مگه چک نکرده بودی؟؟؟
حالا بقیش رو نمیگم
یعنی خستگی به تنم موند

آخ آخ
تعویض خونه و جابجایی ...
خیلی سخته
تازه خونه ای که ما میخوایم بریم توش نو ساز هست... میدونی که چقدر دردسر مخصوص به خودش داره... راه اندازی هر گوشه اش یه پروژه سخت و نفس گیر هست
البته من دست تنها نیستم
ولی غرغر بقیه واقعا تمام خستگی را به تن آدم باقی میزاره

فندوقی دوشنبه 15 بهمن 1397 ساعت 10:54 http://0riginal.blogfa.com/

سلام صبحت بخیر عزیز دل من. خدا بهت سلامتی بده.
کاش میشد یه مدت دیگه نری سره کار. خیلی خسته میشی. خودتو تقویت کن و از آبمیوه هایی که برای مامان میگیری برای خودم بگیر. الهی مامان زودتر خوب شن و کارا هم زودتر تموم شن.
بهت افتخار میکنم پرنسس زیباا و مهربونم

سلام همه ی عمرت به خیر و شادی
نمیشه نرم سرکار... کفگیر خورده ته دیگ... باید بیام کار کنم پول در بیارم
فدای مهربونیات

رسیدن دوشنبه 15 بهمن 1397 ساعت 11:40

تندرست باشی تیله رنگی من
همیشه بچرخی د بگردی به شادی

وای ممنونم دختر مهربون

ریحانه دوشنبه 15 بهمن 1397 ساعت 13:05

دنت گرم تیلو. تو چقدر خوبی. آفرین. واای من پیش تو سوپر تنبلم. واقعا لذت میبرم از نوشته هات. هر روز بنویس بلکه منم متنبه بشم.

فدای شما بانو
عمرا تنبل نیستی... ولی دیگه منم زیادی رو دور تند هستم

خانووم دوشنبه 15 بهمن 1397 ساعت 16:23 http://kamalat97.blogfa

خدا رو شکر بابت بهبود مادرت. اینکه ببینی خودش بدون کمک راه بره مطمئنا خیلی زیاد دلت رو خوش میکنه.
امیدوارم خونه جدید پر از خیر و برکت باشه برای همه تون.

خدا را سپاس
دلم میخواد از بستر بیماری کامل جدا بشه و شور و حال خودش را به دست بیاره
براشون خیلی سخته اینکه میخوایم اسباب کشی کنیم و هیچ کاری نمیتونن بکنن

نل دوشنبه 15 بهمن 1397 ساعت 19:08

ی دونه از این فرشته که دور آدم بگرده میخوام

تیلو وقتی میخوندم.میدونی چی توی ذهنم اومد؟تصورم چی بود؟
ی پدر و مادری که عشقشون گذاشتن برای یک نفر
حالا برعکس شده.اون ی نفر عشقشو میزاره برای پدر و مادرش.
بعد تصور میکردم چقدر قشنگه ها..یک سیکل درست یعنی این

امیدوارم پدر و مادرت روز به روز سلامتتر و قبراقتر بشن.

پرتوان باشی دختر مهربون

فدای مهربونیات دختر پر انرژی
سیکل درست خانواده همین هست... باید این عشق و انرژی بین افراد بچرخه

هفت دقیقه دوشنبه 15 بهمن 1397 ساعت 23:55

خسته نباشی تیلوی مهربون توی این زیاد مشغول بودنا مواظب خودت باش :* به خودت برس تا ضعیف نشی :*

متشکرم خوشگل بانو
والا برای خودم اصلا وقت ندارم

رهآ سه‌شنبه 16 بهمن 1397 ساعت 01:11 http://rahayei.blogsky.com

خسته نباشی تیلوجان
الهی این روزها پر انرژی تر از همیشه باشی و به همه کارآت برسی.
ان شالله مادرت دوران بعد عمل رو به خوبی و خوشی و سلامتی بگذرونن.

متشکرم رها جان
ممنونم که برام وقت میزارید
این روزها نمیرسم به تک تک تون سر بزنم
وقتی اینجا میبینمتون بی نهایت لبریز شادی میشم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد