روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

بعداز حدود 20 روز...

سلام دوستای بی نهایت مهربونم

زبانم از تشکر بابت اینهمه محبتتون قاصر هست

دوستای زیادی که از بهم پیام دادید و هر روز سراغم را گرفتید... دوستای زیادی که اینجا برام پیام گذاشتید و هنوز نتونستم دقیق بخونم و جواب بدم و تایید کنم

من از همتون سپاسگزارم و نمیدونم چطور میتونم اینهمه محبت را جبران کنم

ولی خوب میدونم که تو روزهای سخت پیامها و توجهات شما دلم را گرم کرد و بهم انرژی داد

بازم تشکر میکنم و ممنونم و از داشتنتون به خودم می بالم



اگه بخوام ریز جریانات را تعریف کنم میشه یه مثنوی هفتاد من...

اما روز سه شنبه (بعداز دوشنبه ای که اینجا بودم) مامان بستری شدن... یک روز تحت نظر بودند و چهارشنبه ساعت هفت صبح راهی اتاق عمل شدند

از لحظه بستری شدن من کنارشون بودم و وقتی آماده شدند برای اتاق عمل با اینکه هیچی نمیگفتند یه حس ترس و غصه عمیق را تو صورتشون میدیدم که این منو به شدت ناراحت کرد

روز عمل برام روز خیلی خیلی سختی بود.... مامان را تا دم در اتاق عمل همراهی کردم و بعد اشکام جاری شد... دیگه اشکام بند نمیومد

بابا اومدند بیمارستان و با توجه به اینکه اصلا براشون اونجا موندن و استرس خوب نبود فرستادمشون برن خونه

و این شد که من پشت در اتاق عمل تنهای تنها بودم... دوستام و خواهرا و خاله ها به کرات بهم زنگ زدند و دلداریم دادند

ولی تمام نزدیک به 5 ساعتی که مامان در اتاق عمل بودند اشکای من بند نیومد

تا وقتی آوردنشون ریکاوری و من تونستم با دکترشون حرف بزنم... با اینکه خودشون را ندیدم ولی خیالم راحت شد و یه نفسی کشیدم و تازه اشکام بند اومد

و بعد یک ریکاوری طولانی 4 ساعته... بعدازظهر خاله اومدند بیمارستان کنار من

مامان را از اتاق عمل منتقل کردند بخش

و من موندم کنارشون

عمل سختی بود... به مراقبت بی نهایت دقیق و لحظه به لحظه نیاز بود... و من سعی کردم هیچی کم نزارم

لحظه های سخت زیاد داشتیم... لحظه های دردناک... لحظه هایی که از خودم تعجب کردم که اینهمه صبور و مقاوم شدم ... ولی خدا را شکر گذشت

جمعه صبح دکتر اومدند و اجازه مرخص شدن دادند و تا ظهر کارهای اداری انجام شد و اومدیم خونه

بازم سخت بود ولی هرچی گذشت اوضاع بهتر شد

دوبار تو این فاصله رفتیم دکتر و معاینات بعد از عمل انجام شد و دکتر کاملا راضی بود

مامان خیلی خیلی ضعیف شدند و این روزها نیاز به مراقبت دارند

ولی شکر خدا همه چیز رو به بهبود هست و خیلی خیلی حالشون بهتر از روزهای اول هست



از یک طرف دیگه ماجرا فروش خونه و خرید خونه تازه و اسباب کشی هم این وسط وجود داره

که بهر حال من تو روزهایی که خونه بودم سعی کردم آروم آروم و در حد توانم یه چیزهایی را جمع و جور کنم

خیلی از چیزهای اضافی باید جدا بشن و به تناسب یا به کسی بدیم ... یا بفروشیم

یه قسمتی از وسایل خودم را تو سایت دیوار گذاشتم و به مرور در حال فروختنشون هستم

همونطور که میدونید این کار هم خودش یه پروسه وقت گیر و انرژی بر هست



من همیشه به تغییر با دید مثبت نگاه میکنم

از اینکه داریم جابجا میشیم و کلی تغییر و تحول تو زندگیمون اتفاق افتاده خوشحالم ...

ولی با توجه به اینکه سرآغاز تمام این تغییرات من بودم ، اون تیلوی محتاط درونم بهم نهیب میزنه و میگه تو همه چیز را بهم ریختی

تقریبا کل زندگیمون از روال خارج شده

به طبع این مساله فعلا چیزی به نام آرامش و راحتی هم چندان معنایی نداره

کل خونه به خصوص طبقه ی بالا انگار یه زلزله رخ داده... همه چیز بهم ریخته

بعد از فروش خونه ی خاطره هامون همه افراد خانواده ابراز دلتنگی و غصه کردند....

و حالا باید یواش یواش آماده بشیم برای خداحافظی از باغچه

مسلماهمه این تغییرات با یه سری تنش و سختی و غصه همراه هست... و من امیدوارم به روزهای روشن آینده

از اون طرف با بابا داریم سعی میکنم کارهای خونه جدید را به نحو احسن پیش ببریم

سعی کردیم همه چیز را مرتب کنیم و با توجه به نوساز بودن خونه یه سری کار و تغییرات که باب میل خودمون باشه داریم اعمال میکنیم....




پ ن 1: همچنان به انرژی و دعاهای خوبتون نیازمندم

پ ن 2: آقای دکتر را خیلی وقته ندیدم و دلتنگی دلم را مچاله کرده

پ ن 3: دلم یه دوست نزدیک میخواست که این روزها به دادم برسه ... ولی فهمیدم همچین کسی را تو زندگیم کم دارم

پ ن 4: تو روزهای سخت خواهرم به شدت هوامو داشت و این یعنی باید بیشتر و بیشتر هواشو داشته باشم

پ ن 5: مغزبادوم و فندوق روز به روز شیرین تر میشن و من این روزها خیلی کم برای عزیزانم وقت دارم

نظرات 12 + ارسال نظر
فندوقی شنبه 13 بهمن 1397 ساعت 10:27 http://0riginal.blogfa.com/

خدا رو شکر که تو و مامان بهترید. بهت افتخار میکنم. تو بی نظیری.
خدا دردی رو میده طاقت صبر و تحملشم میده.
با خیال راحت نذرمو ادا میکنم.
ببخش اگه دوست خوبی نبودم. نمیخواستم مزاحمت باشم.
به نظر من هممون تنهاییم ذات آدمی اینه که تنها میاد و تنها میره.
خیلی دل تنگته خیلی

تو دوست بی نظیری هستی
با پیامها و مهربونیات تو شرایط بد بهم حال خوب میدادی
ازت ممنونم

نل شنبه 13 بهمن 1397 ساعت 10:30

اخ که بالاخره برگشتی
سلام عزیزم.داشتم نگرانت میشدم دیگه و البته حق هم داری.
عمل و اسباب کشی و کار باعث میشد بگم نه.همه چی خوبه.وقت نمیکنه
درکت میکنم تیلوی نازنین.مامانتخووووب میشن بزودی.خونه جدید خاطرات جدیدی میسازین
ممنون که بین تمام شلوغیها نوشتی

باید برمیگشتم به شدت دلم براتون تنگ شده بود
سلام به روی ماهت
امیدوارم این خونه هم پر از خیر و برکت باشه و یه عالمه خاطرات خوب داشته باشیم باهاش

نون سین شنبه 13 بهمن 1397 ساعت 10:40 http://free-like-a-bird.blogsky.com

وای تیلو هی از بقیه میپرسیدم و دنبالت بودم!
خدا رو شکر ... من نگران بودم واقعنی ولی خوشحالم که به خیر و خوبی گذشته و داره میگذره همچنان
جات خیلی خالی بودا! بمونی برامون:)

عزیزمی
ببخش که نگرانت کردم
روزهای سخت و شلوغی بود... حتی برای خواب هم به اندازه کافی وقت نداشتم
شماها هم بمونید برام
چقدر خوب و مهربونید

لیلی شنبه 13 بهمن 1397 ساعت 12:00

سلام گندم جان خداروشکر که اومدی و صدمرتبه شکر که حال مادر عزیزتون خوبه مادر منم تابستان اینده چنین عملی رو در پیش دارن
عزیزم هرروز بهت سر میزدم چند بار و منتظر بودم بیای ولی خب میدونستم طول میکشه
امیدوارم خدابهت توان مضاعف بده
دوست دارم

سلام به روی ماهت
ممنونم عزیزدلم
امیدوارم عمل مادرتون عالی باشه و خیلی زود سرپا بشن و از این نگرانی در بیاین
ممنونم که به یادمی
اگه دیدی تجربه های این عمل که ما پشت سرگذاشتیم به دردت میخوره بهم خبر بده

هدی شنبه 13 بهمن 1397 ساعت 13:04

سلام تیلو جونم وای چقد دلم تنگ شده بود روزی چند بار چک میکردم خبری شده ازتون یا نه
خداروشکر مادر عملشون بخیر و خوشی گذشت انشالله خدا بهت توان و سلامتی بده بازم هزار بار شکر شما به نحو احسن مراقب مامان بودی
خونه جدید هم انشالله پراز اتفاقهای خوب و قشنگ میشه مبارکتون باشه به دل خوش برید

سلام به روی ماهت
دل به دل راه داره باور کن
خدا را شکر ... من به دعاهای شما ایمان دارم
انشاله
انشاله

قلب من بدون نقاب شنبه 13 بهمن 1397 ساعت 13:36 http://daroneman.blog.ir

خداروشکر که اومدی
نگرانت بودم

ممنون عزیزدلم

رسیدن شنبه 13 بهمن 1397 ساعت 13:51

سلام خوبی عزیزم رسیدن بخیر . خسته نباشی. خدا به مامان سلامتی بده . تو هم خدا قوت .
کاش من میتونستم جای خالی اون دوست رو برات پر کنم ..

سلام به روی ماهت
ممنونم بابت همه ی مهربونیات
متشکرم
تو دوست خوبی هستی... ولی این فاصله اجازه نداده که از نعمت کنارت بودن بهره مند بشم

خانووم شنبه 13 بهمن 1397 ساعت 14:17 http://kamalat97.blogfa

سلام تیلوی مهربون
خدا رو هزار بار شکر که عمل مادرتون خوب بود.
خسته نباشید و خدا قوت.
در عین حال که مواظب مادر هستید، از خودتون هم مراقبت کنید. پرستار گاهی اوقات از خود مریض بیشتر نیاز به رسیدگی و مراقبت داره.
خیالت راحت همون طور که عمل مادرتون عالی پیش رفت، اوضاع جابجایی خونه هم روبراه میشه.

سلام به روی ماهت
خدا را سپاس
متشکرم
والا دیگه وقتی برای رسیدگی به خودم ندارم
انشاله
من به دعاها و انرژی های شما دلخوشم

روشن* شنبه 13 بهمن 1397 ساعت 15:21

عرض سلام وادب و احترام
حسابی خداقوت و خسته نباشی تیلو خانم
خدا رو شکر که عمل مادرگلتون و دوران نقاهت بعداز اون باتمام سختی ها ودردها تموم شده،ان شاءالله روز به روز حالشون بهتر بشه و سلامت وشادباشن.
منزل نو مبارک،ان شاءالله به سلامتی و شادی و دل خوش ساکن بشین و آرامش وشادی قرین لحظه به لحظه تون باشه.
راستی یه سوال هم داشتم: میشه اگه زحمتی نیست اسم وآدرس یا شماره تلفن مطب دکتر مادرتون رو بفرمائین واین که تخصص اصلی شون چیه،برای مادرم میخوام،ایشون هم مشکل زانوشون حاده دنبال پزشک خوب هستیم براشون،همچنین اگه براتون مقدوره وامکان عمومی کردنش هست هرموقع وقت کردین تجربه های عمل مادرتون رو برامون بازگو کنین،خیلی ممنونم از لطفتون.
درپناه نگاه خداوند شاد و سلامت و پرانرژی باشین ان شاءالله.

سلام به روی ماهت
ممنونم
من به دعاهای شما خیلی خیلی دلخوشم
متشکرم
دکتر مامان دکتر بسیار خوبی بودند و ما از کارشون ، برخوردشون و عملکردشون به شدت راضی هستیم، دکتر مهدی مویدفر، متخصص ارتوپدی و فوق تخصص زانو - توحید میانی - کوچه بهار... دکتر بی نهایت خوبی هستند

به نظرم هرسوالی که تو ذهنت هست از عمل بپرس
من خودم خرد خرد یه چیزایی را تعریف میکنم ولی نمیدونم دقیقا چه چیزهایی را میخوای بدونی

هفت دقیقه شنبه 13 بهمن 1397 ساعت 21:11

به به ببین کی اومده

ای جان

فرشته یکشنبه 14 بهمن 1397 ساعت 12:28

دلم برای نوشته هات تنگ شده بود خدارو شکر که برگشتی عزیزدل
وبلاگت شده یه دلخوشی بزرگ
دوست خوب تویی تو

وای چقدر خوشحالم از خوندن این حرفا
امیدوار میشم

بهامین یکشنبه 14 بهمن 1397 ساعت 15:46 http://notbookman.blogsky.com/

سلام عزیزم
خوبی؟؟
خداراشکر که حال مادرت بهتره
هیچ وقت بیخبرمون نزار تیلو

سلام به روی ماهت
ممنون
خوبم خدا را شکر
چشم
اصلا بیخبری خوب نیست... خودم هم هروقت دوستان یهو نمینویسن شاکی میشم
سعی کردم قبل رفتن بگم که اوضاع چطوریه و چند روزی نیستم
ولی بازم چشم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد