روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

زندگی و سوپرایزهای تازه

سلام

صبحتون خوش و خرم

امروز داره بارون میاد از اون بارونهای درست و حسابی

وقتی میخواستم از ماشین پیاده بشم ، کلاه کاپشنم را گذاشتم سرم و چند دقیقه ای دستم را نگه داشتم زیر بارون

انگار لمس دونه های بارون برام حس دستای مهربون خداوند را داشت

اگه چشمامون را باز کنیم نشونه های وجود یه خالق مهربان را همه جا میبینیم


خدا را شکر که صدام خیلی خیلی بهتره

البته که هنوز به حالت عادی برنگشتم ولی خیلی خیلی بهترم


غیبت دیروز تقصیر فندق کوچولو بود

راستش را بخواین صبح در خواب ناز بودم که با صدای تلفن بیدار شدم... طبق عادت دیرین منتظر بودم صدای آقای دکتر را بشنوم که دیدم خواهر میگه پشت درم ... بیا در را باز کن...

ساعت 6 و نیم بود

در را باز کردم و پذیرای فندق و خواهر شدیم

دوازده روز بود ندیده بودمشون

و خیلی خیلی دلتنگ بودم... چقدر فندقکم تغییر کرده بود

و اینطوری شد که دلم نیومد از فندقک دل بکنم و موندم خونه



یه قصه ی دیگه از روز دوشنبه تو زندگیمون کلید خورد

یه قصه که امیدوارم پر از خیر و صلاح و خوشی باشه

البته که سختی زیادی در پیش روی داریم و البته که باید خیلی خیلی تلاش کنیم ولی من امیدوارم

من و بابا دوباره تصمیم گرفتیم و میخوایم عملیش کنیم

یه تصمیم یهویی و بزرگ و قدمهای مهم اول را هم دیروز برداشتیم و این شد که تا دوازده و نیم شب گرفتار جلسه و حرف و رفت و آمد بودیم

توکل میکنم به خداوند و میسپاریم به خودش

(یه کمی قضیه جدی تر و قطعی تر بشه میگم براتون)



پ ن1 : به شدت دلتنگ مغزبادوم هستم الان سیزده روز هست که ندیدمش


پ ن 2:  امروز بابا میرن دنبال کارهای بیمه و پروتز های پای مامان

شمارش معکوس شروع شد و هفته بعدی عمل میشن به امید خدا


پ ن 3: نیازمند دعاهای خیرتون هستم

نظرات 12 + ارسال نظر
لاندا چهارشنبه 19 دی 1397 ساعت 10:10

ای جان. به سلامتی. ایشالا هفته دیگه با خبر خوب در مورد تصمیمتون و موفقیت آمیز بودن عمل مامان بیای. خودت هم زودتر خوب بشی و مغز بادوم و فندق رو ببینی همش

انشاله
به دعاهاتون نیازمندم عزیزدلم

هدی چهارشنبه 19 دی 1397 ساعت 10:39

سلام تیلویی جونم موفق باشید انشالله هم مادر بخیر و خوشی سلامتی عمل میکنن

سلام عزیزدلم
متشکرم
ممنون که اینهمه همراه و اینهمه مهربونی

علیرضا چهارشنبه 19 دی 1397 ساعت 10:44 http://donyayedigar.blogfa.com

سلام
ارزوی بهترینها برای شما و عمل موفقیت امیز برای مادرتون. و البته صداتون

سلام
متشکرم

رسیدن چهارشنبه 19 دی 1397 ساعت 10:57

سلام خوبی صبح بارونی ت شاد شاد .
خدا را شکر که از سایلنت دراومدی.
چرا این همه وقت مغز بادوم ندیدی چون مریض بودی نمیومدن؟
انشاءالله کار جدید تون پر از موفقیت باشه .
مامانت هم سلامت باشه و سرپا

سلام عزیزدلم
فدای مهربونیات
بله
سرماخوردگی خیلی سختی داشتم و دوست نداشتم عزیزانم هم گرفتارش بشن
بخصوص که ویروسی بود
و بدتر اینکه خود مغزبادوم هم مریض بود

مهربانو چهارشنبه 19 دی 1397 ساعت 11:06 http://baranbahari52.blogsky.com/

عزیزم امیدوارم هر قدمی که برمیدارید به خیر و صلاح باشه و خدا کمک کنه .
حتما مامان میخوان پروتز مفصل زانو بذارن ؟ مامان من هم تقریبا شش ماه قبل انجام داد .
خیلی خوبه اونم به سلامتی باشه

انشاله که اینطوری باشه
نه مامان زانوهاشون پرانتزی هست... خدا سلامتی بده به مادر شما و همه ی مادرها

SOLY چهارشنبه 19 دی 1397 ساعت 12:58 http://SOLY61.BLOGSKY.COM

سلام
روز و روزگارت خوش باشه. ان شالاه هرچی مصلحته همون بشه با خیر و خوشی.

سلام عزیزدلم
متشکرم
انشاله

قلب من بدون نقاب چهارشنبه 19 دی 1397 ساعت 13:43

چقدر عالی
عاشق این باز شدن صفحه های جدید تو زندگی هستم
انشالله برات خیر پیش بیاد
عزیزم

با این مریضی تحریم ملاقات بودی پس

خداروشکر بهتری

اره خیلی خوبه
بخصوص که آدم را به چالش و تلاش میکشه
اره به شدت... البته بایدم با این ویروس بلا تحریم میشدم

قلب من بدون نقاب چهارشنبه 19 دی 1397 ساعت 13:45

گوشیم زنگ خورد
نمیدونم کامنتم ارسال شد یا نه؟

بله که ارسال شده
پیام محبتتون به دست من رسید

هفت دقیقه چهارشنبه 19 دی 1397 ساعت 13:48 http://7min.blogsky.com

سلام تیلو جان خوبی ؟
عزیییزمممم :* چقدر این حس های خوبتو دوس دارم وقتی با ما شیر میکنی :)
دلیل خاصی داشت فندق رو دوازده روز ندیدی ؟! و اونم ساعت شش صبح یدفعه دیدیش ؟ هرچیز غیر منتظره ی زندگی خواهرت منو نگران میکنه .
مغزبادوم چرا نمیاد دیگه چند تا امتحان داره مگه
ایشالا به خیر و خوشی و سلامتی عمل مادرتون با موفقیت تمام پیش بره

سلام به روی ماهت
چقدر تو خوبی عزیزم که اینهمه به من انرژی مثبت میدی
اره دیگه مریض بودم
خیلی خیلی بد سرما خورده بودم
اخیش تو پستای قبلی توضیح کامل داده بودم برای همین دوباره نگفتم
وقتایی که خواهر تصمیم میگیره با شوهرش صبح بیاد و ظهر بره به خاطر اینکه شوهرش اون ساعت میره سرکار مجبوره کله سحر بیاد باهاش
مغزبادوم خودش سرما خورده ... منم که مریض بودم
این بود که تحریم شده بودیم

فندوقی چهارشنبه 19 دی 1397 ساعت 18:00

الان رسیدم بخونمت. من مطمئنم موفق میشی.
وای فندوق چه کار خوبی کردی موندی خونه. مگه زندگی چیه جز همین لذتها؟
دلم تنگته . صدات خوب شد؟ چرا با اینکه ندیدمت شدی یه تیکه از وجودم و مدام بهت فکر میکنم؟:

سلام عزیزدلم
از بس شلوغی میدونم
فندوق ما و فندوق شما... چون داری خوب حس میکنی چی میگم
صدام خوبه ... راحت شدم ... حرف میزنم ... تعارف میکنم... لبخند میزنم... اخیش
والا دل به دل راه داره
لابلای کارهام یهو یادت میفتم

الی چهارشنبه 19 دی 1397 ساعت 19:42 http://elhamsculptor.blogsky.com

امیدوارم کاهات خوب پیش بره و عمل مامان هم به خوبی انجام بشه

ممنونم عزیزدلم به دعاهاتون نیازمندم

خانووم پنج‌شنبه 20 دی 1397 ساعت 14:49

تیلوی مهربونم
خدا رو شکر که بهتری. ایشالا عمل مادرتون هم عالی انجام بشه و خیالت بابت سلامتیشون راحت بشه.
چشمت روشن به دیدن فندق. تا باشه از این دیدارهای یهویی و دوست داشتنی.

ممنون عزیزدلم

تازگی یه فیلمی به اسم خانوم دیدم... که البته خیلی هم تحت تاثیرش قرار گرفتم و ازش خوشم اومد

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد