روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

وسط هفته با طعم زمستان

سلام

روز و روزگارتون پر از هیجان و شادی


باید خدا را شکر کنم که هر روز انرژی و شادی را بهم میرسونه

کله سحر خواب بودم ، که دیدم گوشیم زنگ میخوره

خواهر بود، گفت پشت در هست ، با شوهرش که میخواسته بره سرکار اومده بود

ساعت شش و نیم

با ذوق فراوووووون در را براشون باز کردم و بعدهم کلی فندق را بغل کردم... بوسیدم و بوییدم

اخ که این نی نی ها چه بوی خوبی دارن... مطمئنم بوی بهشت میدن

فندق نزاشته بود خواهر دیشب بخوابه و به محض رسیدن خواهر بالشت و پتو را برداشت و ... خر و پف

من موندم و فندق و شیطون و دوتا چشم سیاه

دوساعتی بازی کردم باهاش و ماساژش دادم و اون هم خوش اخلاق فقط نگام کرد... بعدم خوابوندمش و پیش به سوی دفتر

نیم ساعتی دیرتر از هر روز اومدم و حسابی برنامه هام ریخت بهم

تندتند کارها را مرتب کردم و کاری که قول داده بودم را با یک ساعت تاخیر دادم به پیک تا ببره تحویل بده

الان که دارم مینویسم تازه کارهام مرتب شده




از الان دل تو دلم نیست که برای آخر هفته با مغزبادوم قرار بیرون رفتن بزاریم

تو زمستون بیرون رفتنها مزه های خودشون را دارن

بخصوص که با بچه ها بری بیرون...

یه جاهایی با هم میدویم تا گرم بشیم...

یه جاهایی هم می ایستم و دستاش را ها میکنم تا گرم بشه

از کلاه و دستکش خوشش نمیاد... میبرم براش ولی خیلی استفاده نمیکنه

اگه جایی هم آب روی زمین یخ زده باشه با پاهامون روش لیز میخوریم و میخندیم

یا یخ ها را با پاهامون میشکنیم و بهش خوش میگذره

با من که بیاد بیرون حتما سراغ کتاب فروشی را هم میگیره

یه جای دنج سراغ دارم که برای خودم کتابهای دست دوم میخرم

یه آقای مهربون داره که به مغزبادوم کتابهای خوبی معرفی میکنه...

اونبار یه کتاب قصه ی خیلی قشنگ مصور رنگی بهش معرفی کرد که 35 تا قصه ی کوتاه داشت

از خوندنش سیر نمیشد... تندتند میخوند و من کیف میکردم... همون آقا بهش یه کتاب هم هدیه داد

اینبار هم بریم بیرون میرم سروقتش... بازم کتاب میخریم ... هرچند قول دادم تا این کتابها راتمام نکنم کتاب نخرم ... ولی میخوام بزنم زیر قولم



پ ن 1: دارم یه کارت تولد برای داداش درست میکنم که با وسیله هایی که براش میفرستیم براش بفرستم

پ ن 2: آخ آخ خانوم مشتری با نون بربری وارد شد و من دلم ضعف رفت...

پ ن 3: دلم آفتاب میخواد

نظرات 6 + ارسال نظر
جزر و مد سه‌شنبه 4 دی 1397 ساعت 14:02

آدم تعریفای شما رو می شنوه دلش میخواد خاله بشه
من خاله ی خوبی میشم مطمئنم

زندگی من بعد از خاله شدن واقعا تغییر کرد
کاش زودی تجربه کنی

قلب من بدون نقاب سه‌شنبه 4 دی 1397 ساعت 14:27

سلام بر تیلو جان
فندوق رو جای منم ببوس
از کجا کتاب دست دوم میخری؟؟
من از اول خیابان سپه
اون زیر زمینی می خرم
همه کتابی هم داره
اخر هفته نوش جان

سلام به روی ماهت عزیزدلم
اخ اخ فندوق را باید خورد
از همون اول سپه... از همون زیرزمین ... دقیقا همه کتابی داره

فندوقی سه‌شنبه 4 دی 1397 ساعت 16:21 http://0riginal.blogfa.com/

وای چه خوب. روزی که با عشق خوشگل خاله شروع شه مگه میشه بد باشه.
بابا بهترن؟
تو و مغز بادوم بی نظیرید. روی ماهشو ببوس. خیلی بهتون خوش بگذره عزیزم

میدونم که این عشق فسقلی را خوب میشناسی و از نزدیک یکیش را داری و حسابی از بودنش کیف میکنی
خدا را شکر خیلی بهترن
روی ماهت را میبوسم ... ممنون

فرهاد چهارشنبه 5 دی 1397 ساعت 00:21 http://an-rozha.blogsky.com

منم یه خواهرزاده فندق دارم که عشقه ، دخترم هست دیگه عشق تر .
خدا حفظ کنه فندقتونو و دلتون همیشه شاد

من یه خواهر زاده عشقولک دارم مغزبادوم که دختر هست و دنیای منه
یه خواهر زاده عشقولک فسقلی دارم که فندق هست و زندگیه
الهی آمین

رسیدن چهارشنبه 5 دی 1397 ساعت 04:26

کامنت ساعت 4.24 بیخوابی .
این خواهرزاده ها عشقن.
خدا حفظ شون کنه . چقدر خوب که یه پایه کوچولو برای بیرون رفتن داری . و چقدر خوب که اون تو رو داره . خیلی خوب که اینقدر براش وقت و حوصله و هزینه میذاری و برات مهم نیست که چرا با یکی هم سن خودت بیرون نمیری . کیف میکنم از حال مهربونی ت

دوباره بیخواب شدی مگه؟
فکر کردم بیخوابی هات خوب شده
اره والا این فسقلیا به آدم انرژی و شور زندگی میدن

خانووم چهارشنبه 5 دی 1397 ساعت 09:22

تیلو جان میدونستی خیلی خوشبختی؟
یه نی نی کنارت داری که هروقت دلت بخواد میتونی بوش کنی.

عزیزم بهم لطف داری
ولی کنارم نیست که ... جمعه به جمعه میبینمش... حالا خیلی زیاد بشه یه روز هم وسط هفته...
اگه نزدیکم بود که احتمالا باید کارم را تعطیل میکردم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد