روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

زمستان هم از راه رسید

سلام

روز زمستونیتون پر از حس خوب


همونطوری که یواشکی با گوشی براتون نوشتم یک عاشقانه ی بینظیر داشتیم

دلم خیلی براش تنگ شده بود ...

اومد و با لبخندش همه دلتنگی ها را بیرنگ کرد

اینکه میگم با لبخندش همه دلتنگی ها رفت ، نشات از اون حس رضایت و آرامش میگیره، وگرنه ما هیچوقت زیاد در بند ظواهر نبودیم، کما اینکه ظاهر مهم هست ولی حداقل من خیلی خیلی خوشحالم که وقتی با آقای دکتر هستم خیلی راحت خودم هستم... در عین راحتی...

عاشقانه ی خوبی بود، ولی مثل هیچوقت دیگه ای نبود... نه زیاد حرف زدیم... نه کتاب خوندیم ... نه عشقولانه ی زیادی در کار بود

عوضش ناهارخوردیم

از شیرینی کشمشی که آقای دکتر برام آورده بود خوردیم

بعد خیلی آروم سرش را گذاشت روی پای من و به عمیق ترین خواب رفت... خیلی آروم ... خیلی بی صدا

دو ساعت کامل خوابید

خسته بود ... هفته ی شلوغی را گذرونده بود ... از کله سحر کلی رانندگی کرده بود...

منم آروم نشستم و فقط نگاش کردم... چه لذتی بردم فقط خدا میدونه

وقتی بیدار شد میوه خوردیم و یک تکه از فیلم خجالت نکش را براش با گوشیم گذاشتم که ببینه... یک تکه هایی که به نظرم خنده دار و قشنگ بود

در آخر هم به زور چند تا قلپ قهوه به خوردش دادم که خستگی و خوابش کامل بپره...

ولی وقتی زمان رفتن رسید پر از بغض شدم... اه تیلو کی میخوای بزرگ بشی... عین بچه کوچولوها گریه کردم و دلم میخواست که زمان بایسته...

عاشقانه ی خوبی بود... الحمدلله

چشمام کور نبود و دیدم که خداوند با مهربونیش چقدر زمان و زمین را کنار هم چید تا این عاشقانه آرام و بی نظیر شکل بگیره

خداوندا ممنونم



دیروز هم از صبح خواهرا و مغزبادوم و فندق خونمون بودن

بعدازظهر رفتم و سوغاتی های داداش را تحویل گرفتم

از کاپشنم نگم براتون که محشر بود.. همونی که میخواستم

برای هرکسی یه تیکه ی کوچولو فرستاده بود...

و همه خوشحال شدیم


برای مغزبادوم و فندوق هدیه ی یلدا خریدم

خوردنی های را چیدیم و گفتیم و خندیدیم و خوش گذروندیم

البته که خیلی خیلی ساده و بی تکلف

از دیزاین خاص و سفره ی یلدا و دنگ و فنگ های خاص هیچ خبری نبود

ژله ها را مامان درست کرده بود که بعد از ناهار خوردیم

شیرینی و چای را عصرانه خوردیم

آجیل و انار را بعد از شام آوردیم و دور هم خوردیم

چند تایی عکس یلدایی از مغزبادوم و فندق هم گرفتیم... همینقدر ساده و بی تکلف و آرام...

خیلی به نظرم شب خوبی بود



اما ... امروز صبح که رسیدم نزدیک دفتر دیدم چقدر شلوغ و غلغله هست کوچمون..

صدای جیغ وداد و گریه

خانم های سیاه پوش...

خانم مسن و مهربان همسایه ی دفترم فوت کرده بود

خدا رحمتشون کنه

کلی بغض کردم... زیاد نمیشناختمش... ولی چندین بار دیده بودمش... یکی دوبار هم کمکش کردم که میوه هاش را برسونه دم خونش...

خیلی از روزها که میدیدمش باهاش سلام احوال میکردم

می ایستاد و خیلی آروم احوالپرسی میکرد و لبخند میزد

برای آرامش روحش 100 تا صلوات فرستادم

یهودلم برای مامان بزرگ و بابا بزرگ خودم هم تنگ شد... برای اون ها هم 100 تا فرستادم



پ ن 1: چند تا از اون شیرینی کشمشی آقای دکتر روی میزم دارم که بهم حال خوب میده

حس میکنم یه تکه از مهربونیش را برام کنار گذاشته


پ ن 2: عمه جانم به مناسبت یلدا یه جور نان خوشمزه پخته بود که برای ما هم فرستاده بود... جای انگشتاش روی سطح نان بود و از دیدنش حس خوب گرفتم

انگار حس مهربونی و عشق به آدم منتقل میشد


پ ن 3: فندقک کوچولو با لباسهای هندونه ای ، یه هدیه یلدایی بود برای کل خانواده ... چقدر این کوچولوها پر از حال خوب هستند


پ ن 4: دیروز مغزبادوم را هزاربار بوسیدم


پ ن 5: داداش برای مغزبادوم یک مینی مداد رنگی 50 رنگ فرستاده بود که کلی ذوق کرد

نظرات 14 + ارسال نظر
هدی شنبه 1 دی 1397 ساعت 09:54

به به چه حس و حالی شیرینی کشمشی گواری وجودت
سوغاتی داداش مبارک باشه بهخوشحالی
بهترین هدیه دنیا هستن واقعن فندوق قدمش مبارک باشه الهی براتون
چه خوب داداش مهربون حواسش به فندق بوده خوشحالش کرده خیلی چسبید

عزیزدلمی
الهی که شما هم همیشه شاد و خوشبخت باشین

انه شنبه 1 دی 1397 ساعت 09:59 http://manopezeshki69.blogsky.com

ای جونم چه عاشقانه ی ارامی داشتی...ایشاا...عاشقانه های بیشتر

عزیزمی
عاشقانه ی خوبی بود... خیلی خوب

فندوقی شنبه 1 دی 1397 ساعت 10:33 http://0riginal.blogfa.com/

آخیش چه حس خوبی. کیف ردم. الهی عاشقانه هاتون همیشگی باشه عزیز دلم.
وی فندوق که خیلی چجیگره. با اون موهاش و خط ریش هزار ماشالله. چشم بد ازش دور.
کاپشن و کادو ها مبارک. جمعتن جمع و شاد و آروم.

عزیزدلمی
تو خیلی خوبی
یه مهربونی دائمی داری که دل آدم را گرم میکنه
ممنونم
باید نشونت بدم سوغاتی هام را

نازلی شنبه 1 دی 1397 ساعت 10:50

چقدر اتفاقهای خوب
انشااله همیشه از ته دلت بخندی تیلوی قشنگم

انشاله که همه مون همیشه دور هم شاد و خوشبخت باشیم

الی شنبه 1 دی 1397 ساعت 10:52 http://elhamsculptor.blogsky.com/

امیدوارم به زودی عاشقانه هات هر روزه شن

الهی آمین

هفت دقیقه شنبه 1 دی 1397 ساعت 11:33

عزیییییییزمممممم چقدر قشنگ... :*
ایشالا همیشه این قشنگیا تو خونتون جریان داشته باشه :*

الهی آمین
الهی زندگی زیبا و پر از آرامش تو همه ی خونه ها جاری باشه

رسیدن شنبه 1 دی 1397 ساعت 11:46

سلام عزیزم. یلدات مبارک . همیشه کانون دلت و خانواده گرم باشه .
کاپشن نو هم مبارک .
عشقولانه ت هم هزار بار مبارک .
خلاصه مبارک تو مبارک هر چیزی که دلت رو شاد میکنه .

سلام به روی ماهت
ممنونم که اینهمه مهربونی

بهارشیراز شنبه 1 دی 1397 ساعت 12:19

عاشقانه هایت مستدامممممممممممم....
برات خوشحالم رفیق...تو لایق این عاشقانه ها هستی

عین جان
رفیق جان بهم لطف داری

جزر و مد شنبه 1 دی 1397 ساعت 13:37

ما هم از حس خوبتون حالمون خوب میشه
راستی یه سوال چرا با هواپیما نمیان که خسته نشن و زمان بیشتری برای با هم بودن داشته باشین؟

ممنون عزیزدلم
پس راستی راستی دل به دل راه داره
با هواپیما اومدن و رفتن برای یک روز خوب نیست... چون زمان زیادی برای رسیدن به فرودگاه و دوباره برگشتن و تاخیرات پرواز و ... صرف میشه

روشن شنبه 1 دی 1397 ساعت 13:58 http://roshann.blogsky.com

کاپشن نو مبارک عزیزم....
عاشقونه ات و یلدات مبارک:)))

فدات عزیز مهربونم
لطف داری بهم

بهنام شنبه 1 دی 1397 ساعت 15:11 http://harfehesabi.blogsky.com

هی وای من
رابطه ی لانگ دیستنس داری پس
چقدر شیرینه و چقدر تلخ...
همدردیم :)
بغض و گریه ات هم که خب ربطی به بچگی نداره.
ولی امیدوارم بهترین تصمیم رو در بهترین زمان ممکن بگیرید

یه طورایی آره... و دقیقا شیرین و تلخ
همدردیم یعنی شما هم همچین رابطه ای را داری تجربه میکنی؟
به نظرم زمان مفید و درست برای تصمیم را از دست دادیم

بهنام شنبه 1 دی 1397 ساعت 16:50 http://harfehesabi.blogsky.com

از دست دادن هم جزو واژگان مورد استفاده ت هست پس ؟ :))

تجربه کردم، میکنم.. و ایشالله دیگه نخواهم کرد!!! :))

ادم خیلی وقتا خیلی چیزا رو از دست میده... طبیعتمونه
ولی خب از متونت این طور بر میاد که هرچی هم از دست بدی بهترشو به دست میاری

دوست داری مبهم و پیچیده باشی؟ یا دوست نداری کلا حرف حرف بزنی و تعریف کنی؟
من که متوجه منظورت نشدم
انشاله که تجربه های خوبی داشته باشی... امیدوارم هیچوقت عزیزی را از دست ندی
سعی میکنم... ولی گاهی امکان پذیر نیست... کاش خداوند امتحانم نکنه به چیزی که از توانم خارجه

بهامین شنبه 1 دی 1397 ساعت 19:50 http://notbookman.blogsky.com/

الهی
نبینم تلیو بغض کنه،الهی خیلی زود در کنار اقای دکتر هر لحظه و ثانیه باشی ،تا خبری از دلتنگی ها نباشه.

عزیزدلمی
زندگی همینه دیگه
ممنونم از این دعای قشنگت

بهنام یکشنبه 2 دی 1397 ساعت 00:28 http://harfehesabi.blogsky.com/

هردوتاش :))
ولی خب دوست ندارم فعلا حرفی در موردش بزنم راستش.
خیلی شبیه 40 50 ساله ها نشون میدم؟!
پیر شدیم
هعی :)

هروقت دوست داشتی در موردش حرف بزنی خوشحال میشم که بشنوم
اصلا
همیشه فکر کردم که نهایت 35 سالت باشه... و الان یادم اومد که واقعا نمیدونم چند سالته

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد