روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

آخرین سه شنبه پاییزی

سلام

صبح تون زیبا


امروز صبح واقعا زمستون از راه رسیده

من از دیدن هر فصل تازه ای ، هیجان زده میشم

یهو همه چیز سرد و زمستونی شده... زمستون عجله کرده و چند روز آخر پاییز را صبر نکرده

وقتی رسیدم به دفتر پیاده روی جلوی دفترم پر از برگ زرد شده بود

یهو تمام برگهای درخت روبرمون ریخته و هیچی دیگه برگ نداره

صبح هم خورشید خانم کسل و بی حوصله بوده و آفتابی در کار نیست

و یه سوز سرد هم می وزه...

پس پیشاپیش زمستانتون مبارک... الهی که یکی از زیباترین و خاطره انگیزترین زمستانهای عمرتون را پیش رو داشته باشید



دیشب با یکی از دوستان وبلاگی حرف میزدم

متوجه شدم 19 سال بیشتر نداره... یهو پرت شدم وسط نوزده سالگی خودم

خیلی حس خوبی بود ... با اینکه زندگی خیلی بالا پایین داشته و داره ، اما من با نگاه کردن به روزهای گذشته لبخند میزنم

آرزوهای زیادی داشتم که به خیلی هاشون رسیدم 

هدفهایی داشتم که هر روز شکل و رنگ تازه گرفتند و باعث شدند مصمم تر قدم بردارم

سربالایی و سرپایینی های زیادی را پشت سرگذاشتم اما خسته و ناامید نشدم

و حالا که سالها از اون روزها گذشته من با لبخند به اون روزها نگاه میکنم

شما به روزهای گذشته و آینده چطوری نگاه میکنید؟



دیروز یکی از همسایه هامون خیلی ناگهانی فوت کرد

ما تقریبا به اندازه تمام عمر من (از یک سالگی... برای همین تقریبا) تو این خونه ساکن بودیم

و چندتا همسایه داریم که اونا هم حدود همین مقدار همینجا ساکن بودند

ما با همسایه ها رفت و آمد نداریم ، اما در حد سلام و علیک و دونستن حال همدیگه و گاه گاهی سراغی گرفتن،  از هم باخبریم

و فوت ناگهانی همسایه واقعا برامون شوک آور بود

بخصوص که مسن یا بیمار هم نبود

خدا رحمتش کنه

چقدر مرگ به ماها نزدیکه و ما ازش غافلیم...

کاش زندگی را بیشتر قدر بدونیم و با اطرافیانمون مهربون تر باشیم



پ ن 1: نتیجه سونوگرافی فندق خوب بوده ، اما نگرانی های خواهر برطرف نشده و هنوز پیگیر دکتر و یافتن راه حل هست

متشکرم از دوستایی که بهم دکتر و مرکز درمانی های خوب و راه حل های خوب معرفی کردند


پ ن 2: مغزبادوم بانو هم امروز رفتند مدرسه

سرماخوردگی و سرفه همچنان پا برجا بود ، اما حال عمومیش بهتر بود


پ ن 3: دیروز داداش و زن داداش از داخل فروشگاه باهام تماس تصویری گرفتند

و طبق سلیقه ی خودم برام یه کاپشن خوشگل خریدند

پول ما خیلی بی ارزش شده ، کاپشنی که از نظر اونا خیلی مناسب بود، از نظر من خیلی گرون تومنی اومد... ولی خریدمش


پ ن 4: داداش هرسال کریسمس میومد ایران... اما امسال نمیاد

دل تنگی ....


پ ن 5: از دیدن کفش های زرد خانوم همسایه پر ازحس خوب شدم

چقدر رنگها انرژی دارند

نظرات 7 + ارسال نظر
هدی سه‌شنبه 27 آذر 1397 ساعت 09:22

سلام خوبی تیلویی جان
صبحت بخیر و شادی
کاپشن نو مبارک باشه بخوشحالی بپوشی
انشالله مشکل فندوق هم حل بشه
خدا همسایه تون رو بیامرزد

سلام به روی ماهت
ممنونم عزیزدلم
ممنونم از اینکه همیشه همراه و همدل هستی

رافائل سه‌شنبه 27 آذر 1397 ساعت 11:12 http://raphaeletanha

سلام.صبح زمستونت بخیر
کاپشن نو هم مبارک.
ان شاءالله کوچولوها زود زود خوب میشن.
کفش های زرد چقدر خوبند. رنگها به آدم انرژی میدن.

سلام به روی ماهت
همه ایامت مبارک و شاد
ممنون
تازه علاوه بر اینکه کفش هاش زرد بود خیلی هم خوشگل و خوش فرم بود
واقعا انرژیش را دریافت کردم

رسیدن سه‌شنبه 27 آذر 1397 ساعت 11:48

سلام خانمی . کاپشن نو مبارک عزیزم. سالم باشید و تندرست

سلام به روی ماهت
حالا کو تا به دستم برسه
ممنونم عزیزدلم

بهامین سه‌شنبه 27 آذر 1397 ساعت 15:22 http://notbookman.blogsky.com

سلام تیلو جانم
زمستون توهم پیشاپیش مبارک
الهی زمستون سرشار از حس وحال خوب داشته باشی

مبارک خرید کاپشن باشه تیلو جانم

میام نوشته هات میخونم حالم خوب میشه

سلام به روی ماهت
همه ی فصل های زندگیت شاد و مبارک
برای همه همین آرزو را دارم
متشکرم
خدا را شکر ... چقدر خوبه و خوشحالم اگه واقعا اینطوریه

p سه‌شنبه 27 آذر 1397 ساعت 16:05

میشه همش برامون بنویسی؟؟
میشه منم یکی مثل شما رو تو زندگیم پیدا کنم؟؟
هر وقت میخونمت پره حس زندگی میشم
میدونسیتی حرفات چقدر روی من تاثیر میزاره؟؟
ب دور از جنسیتو جهان سومی بازی، خیلی خیلی دوستت دارمو برام عزیزی، زمستونت مبارک عزیزم

فکرکردم دیگه نمیای اینجا سر بزنی
خیلی وقته که خبری ازتون نداشتم
خدا را شکر
بله که میشه ... من که خوب نیستم اما انشاله یکی هزاربرابر خوبتر از من پیدا میکنی
خدا را سپاس
منم خیلی خیلی دوستت دارم

قلب من بدون نقاب سه‌شنبه 27 آذر 1397 ساعت 23:18

گذشته؟؟ دوست ندارم برگردم
حال و آینده رو بیشتر دوست دارم
به نظرم هر چی بوده گذشته کمک کرده آدمی باشیم که الان
هستیم پس ممنونم از گذشتم

خداروشکر خواهر زاده ها خوبن

فوت؟ دور از جونت
قدیمی ها اعتقاد داشتن هر کی مرد راحت شد
من ترس ندارم از مردن
البته مامان میگن چون بچه نداری حست اینجوریه
خدا رحمت کنه همسایه رو

منم نمیخوام برگردم به گذشته
ولی ازش غصه دار و ناراحت و پشیمان نیستم و این منو راضی میکنه
عزیزدلمی
الهی سالیان دراز در کنار عزیزانت با عزت و سربلندی زندگی کنی

نسترن سه‌شنبه 27 آذر 1397 ساعت 23:38

نوزده سالگی

آقا من یه کفش زرد از این شبرنگی ها خریدم برای وقتی که فرصت داشتم باشگاه میرفتم، بعد هنوز صحبتش هست بس که تو ذوق میزد
خب من دوسش دارم هنوز کفشه رو...

بله... نوزدگی سالگی
اخ نگو... قشنگه که... ولی کفشای این خانومه از اون زرد قناریای قرتی پرتی بود و خیلی به دل مینشست

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد