روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

خیال بافی امروز...

لطفا خیالبافی هاتون را بنویسید

دوست دارم خیالات شما را هم بخونم

 

با اینکه پاییز هست و هوا خنک صبح که بیدار میشم طبق یک عادت دیرینه شوفاژها را میبندم و پنجره ها را باز میکنم

تخت را مرتب میکنم و لباسها را تا میزنم و سرجاشون میزارم

امروز مرخصی هستم و سرکار نمیرم

هنوز دست و صورتم را نشستم که یه جارو برقی حسابی توی هال و اتاقا میزنم

بعدم اتوماتیک دستمال و اسپری را برمیدارم و همه جا را برق میندازم... یه نگاهی به ساعت میندازم ... هنوز ساعت 7 نشده

تی را بر میدارم و یه تمیزکننده ی خوشبو میریزم داخل مخزنش...

گلدانها را آب میدم

روی اپن را مرتب میکنم

کتابخونه را جمع و جور میکنم و کتابهایی که آوردیم بیرون را میزارم سرجاش

وسایل اضافه را دوباره به کمدها منتقل میکنم

آشپزخونه را دیشب قبل از خواب حسابی تمیز و مرتب کردم

شکمم داره قار و قور میکنه... گرسنه شدم

ساعت نزدیک 9 هست

دوش میگیرم و با همون حوله حمام میرم سراغ آشپزخونه .... هوس یه املت خوشمزه ی پر پنیر پر کالری کردم

آخرین چیزی که اضافه میکنم آویشن هست ...

لیوان چای را پر میکنم ...

تا یه کمی خنک بشه ... موهام را برس میزنم و یک دست لباس راحت میپوشم

صبحانه را که میخورم از خنکی خونه مورمورم میشه...

بساط ترشی خریدم که امروز ترشی و شور درست کنم

اول قیمه را بار میزارم

میرم سراغ کرفس و کلم و هویج و بادمجانها....

یه عالمه هم لبوی خوشرنگ خریدم که باید بزارم تو حال خودشون بپزن و حسابی رنگ بندازن...

دیروز عصر رفته بودم بازار قدیمی... اونجایی که هیچ چیز لوکس و با ویترین نیست

اونجا که همه چیز خود واقعیش هست

همه چیز هم قیمت واقعی

شش تا شیشه ی خوشگل خریدم برای ترشی ها

کلی هم ادویه خریدم

اما یادم رفت هل بخرم

دارچین هم نداشت

از اون پیرمرد دستفروش شلوار گشاد و راحت خریدم

پارچه ی گل گلی هم خریدم... میخوام سر شیشه های ترشی را پارچه ی گل گلی ببندم

باید یک شیشه ترشی برای همسایه اونور بزارم کنار... برام آش خیلی خوشمزه آورده و کاسه گلسرخیش خونمون مونده

یکی هم برای همکارم میبرم... برام ترشی آلبالو آورده بود

یکی هم برای دوستم میزارم کنار... همیشه میگه شورهای تو خیلی خوب میشه

دوتاش را هم برای خودم میزارم

آهان خوب شد یادم نرفت ... یکی هم برای محسن میبرم...

محسن عشق دوران نوجوانیم هست

همونی که اونوقتا فکر میکردیم عاشق هم هستیم و قول و قرارای دوزاری میزاشتیم باهم

همین که رسیدیم به سالهای کنکور فهمیدیم اصلا به درد هم نمیخوریم... و هیچی از اون عشق آتشین باقی نموند

اون میخواست فیزیک بخونه و مقاله بنویسه و فرمول حل کنه... بچه درسخون باشه و دائم سرش تو کتاب

ولی من سر به هوا بودم ...

میخواستم جهانگرد بشم و دنیا را ببینم...

میخواستم تئاتر بخونم یا نویسنده بشم

یه مدتی هم هوس داشتم که معلم بشم... بعدش تو مهدکودک کار پیدا کردم ... بعدترش هم....

ولی هنوز هرسال که ترشی درست میکنم یه شیشه براش میبرم در خونه اش

در حالی که اون عینکش روی چشماشه میاد دم در، با لبخند میگیره و تشکر میکنه و میره ...

ولی انگار یه قرارداد همیشگیه...

برای قیمه سیب زمینی سرخ میکنم...

دارم با آهنگ زمزمه میکنم و سعی میکنم تا ظهر نشده بساط ترشی را از آشپزخونه جمع کنم

میخوام یه کیک کوچولو بپزم و یه عصر خوشمزه را با دوستام کنار هم باشیم...

برای همین هم تند تند لابلای ترشی درست کردنا ، انار دانه کردم و ژله های خوشرنگ پرتقالی را توی ظرفهای بلور میریزم

آهان یادم اومد باید برای هر کدام از دوستهایی که امروز میان خونه م هم یک شیشه شور خوشرنگ کنار بزارم...

شیشه هایی که خریدم کم هستند... از توی کابینتها شیشه های سس و مربا را قبلا گذاشتم کنار در میارم...

روی لیست کنار دستم یادداشت میکنم:

بازم شیشه ... این بار از اون گرد و خوشگلا

به

دارچین

هل

....


نظرات 8 + ارسال نظر
تازه وارد شنبه 17 آذر 1397 ساعت 22:27

سلام عزیزم
دلم خواست
به به
میشه لطفا مرحله به مرحله برای یه آدم فوق مبتدی نحوه درست کردنشون رو آموزش بدید؟؟؟
مرحله به مرحله.ریز به ریز

سلام دوست خوب تازه وارد
دلتون خیال خواست یا شور و ترشی؟
مرحله به مرحله باید خیالباقی یادتون بدیم یا شور و ترشی؟

عاطفه شنبه 17 آذر 1397 ساعت 22:35

تیلو همین که خوندم یادم رفت خیاله تموم شد چشمم به عنوان افتاد فهمیدم این خیال خیلی شبیه تیلوی واقعیه


عاشقتم دختر جون
خیالبافی کنید شماها هم... دوست دارم خیالبافی هاتون را بخونم

رهآ شنبه 17 آذر 1397 ساعت 23:08 http://rahayei.blogsky.com

الان مغزم و قلبم مغزم همراهی نمیکنه برای خیالبافی .. وگرنع دوست دارم خیالبافی :)

عزیزمی
زودی بهتر شو و بیا خیالبافی هات را بنویس
دوست دارم بخونمشون

لاندا یکشنبه 18 آذر 1397 ساعت 09:13

چه جالب پس فقط من نیستم که به این درد مبتلا ام. البته من اینا رو تو کاغذ یا دفتر می نویسم. معمولا هم مربوط به آینده یا یه آدم دیگه ان. مربوط به خودم باشه فکر می کنم باید پیاده ش کنم حتما

منم در مورد بقیه مینویسم... در مورد تمام اونایی که دوستشون دارم و دور و برم هستند
بنویس خیالبافی هاتو تا ما هم بخونیم و کیف کنیم

الی یکشنبه 18 آذر 1397 ساعت 09:39 http://elhamsculptor.blogsky.com/

منم خیلی ترشی دوست دارم

ای جونم
کاش نزدیک بودی یه ظرف از این ترشی های مادرجان میدادم بهت
مزه ی بهشت میده

لیلی یکشنبه 18 آذر 1397 ساعت 09:48

گندم جان تو خیالات قشنگتو بنویس ما کیف کنیم قلمت عالیه بیخیال خیال ماشو بگو ببینم گوشی ات والارم های ازاردهنده اش رو چطور درست کردی؟ پدر مارو این گوشی دراورد بسکه هی بخاطر ی پیام صدا میده
مال شماهم اس ام اس و تماس هارو نشون نمیده؟ همه تنظیماتشم درسته ولی نشون نمیده که پیام اومده تا باز نکنم یا تماس داشتم

اخ اخ
دور از جون شما غلط اضافی کردم با این اپدیت کردنم... برای نشون دادن تماس ها و اینا برو تو اعلانها... یه جای جداگانه داره که میتونی تیک بزنی که ایکون و شماره تماس و پیام و ... را جداجدا نشون بده... ولی این تکرار لعنتیش را نمیشه برداشت... تا بازش نکنی همینطوری صدا میده... به خاطر کارم نمیتونم کلا صدا را ببندم ... چون اونوقت متوجه پیامها و تماسها نمیشم... ولی واقعا به غلط کردن افتادم

انه یکشنبه 18 آذر 1397 ساعت 09:49 http://manopezeshki69.blogsky.com

من خیالبافی ندارم چون الان اینهمه استرس دارم که حد نداره

بابا وسط استرس ها به خودت زمان بده و خیالبافی کن و لبخند بزن
استرس برای پوستت خوب نیست ها...

فندوقی یکشنبه 18 آذر 1397 ساعت 10:03

خیالبافی من یه کم طعم دلتنگی داره ولی من با خاطرات اونوقتا شادم و منونم که خدا بابامو اون موقع برد. ولی خب دلم تنگ میشه.
میخوام خیال کنم رفتم سالهای بچگی که بابا هست و از بیرون میاد و من براش چای میبرم و اخبار خونه و فامیل رو میدم و قربون صدقم میره و میگه قناری من فندوقی من بلبل من . مثل همیشه که بغلم میکرد و بوسم میکرد نگم بابا نکن ریشات صورتمو اذیت میکنه. میخوام برم به پاییزایی که دو تا قابلمه کوچیک رو بخاری بود. تو یکی شلغم و تو یکی لبو. یه بشقابم انار دون شده و میوه خرد شده که بابا آماده کرده بود. دلم تنگ قدیمه خیلی.

عزیزمی
چه خیال خوشرنگی... خداوند پدرتون را رحمت کنه...
الهی سایه مادر سالیان سال بالای سرتون باشه
خداوند عموجان را شفا بده
عزیزدلم... پدر و مادر بی تکرارن... نبودنشون تا ابد یه حفره بزرگ تو دل آدم باقی میزاره...
خیالبافی کن... از هر رنگ و شکلی که دوست داری... برو به روزهایی که پدر بود... به روزهایی که آوای صداش موسیقی خونه بود... به روزهایی که لباسهاش روی بند توی باد میرقصیدن و تو میتونستی بلوزهای مردانه شون را اتو بکشی... به وقتهایی که کنارشون حس غرور داشتی... به عصرهای جمعه... به شب های زمستانی... به روزهای تابستانی و سفرها... ما کنار خیالت پا به پات میایم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد