روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

چشمات را ببند و خیال بافی کن

میخوام دعوتتون کنم به چند لحظه خیالبافی قشنگ

به آرامش چند دقیقه ....

 

خیال اول:

 چشمامو میبندم و تیلوتیلو را میبینم با یه پیراهن گشاد و بلند گلدار...

زمینه ش آبی روشن هست و گلهاش صورتی و سبز

سرشانه های بندی و دمپایی های قرمز خوشرنگ خونه

توی آشپزخونه ای سفید و صورتی دارم جادو میکنم

با مزه ها و بوها

صدای آهنگ جدیدی که خیلی دوستش داشتم داره میاد.... رفاقت... گوگوش و مارتیک....

انگار عطر انگور و تاکی که اونها ازش حرف میزنن تو خونه پیچیده

سوپ میپزم و با مزه ها جادو میکنم

سبزیهای کوکو را با دست خرد میکنم تا عشق بیشتری وارد تک تک لقمه ها بشه

برنج خوش عطر ایرانی ....

گردوها را دونه دونه میشکنم و خرد میکنم.... داخل یکی از این هاون های کوچولوی دم دستی....

کنجد و ادویه

زعفران را روی یخ میریزم و به بازی نو و سایه روی یخ و زعفران و نقش های خیالی خیره میشم

لباسهای روی بند را جمع میکنم و تک تکشون را بغل میگیرم... من صاحب این لباسها را عاشقانه دوست دارم

و حالا که عطر عشق تو خونه پیچیده و یک پارچ شربت خوشمزه نعنا و لیمو و تخم شربتی روی میز دلبری میکنه... منتظرم تا خیالها منو با خودشون ببرن


**************************************************


خیال دوم:

تیلوتیلو با یک لیوان بزرگ دمنوش و یک ظرف خرما و کمی بادام میخزه توی تختخوابش

پرده ها را کنار زده و اشعه های بی جون آفتاب پاییز دارن روی دیوار عشق بازی میکنند

صدای موسیقی آروم میاد... علیه سرکار منی... یار جفا کار منی....

و من کتابم را باز میکنم و میرم تو دنیای قصه ها... تو دنیای شاهزاده خانمی که تو زمان خفقان و سکوت ... داره تلاش میکنه دنیاش را رنگی رنگی کنه

لحافم را میکشم تا زیر گلوم و تند تند کلمات را میخونم و هر ازگاهی یه جرعه از دمنوشم را میخورم

لحظه ها کند و کشدارند و لبریز از لذت...

من و کتابم و ماگ....

یک روز پاییزی آرام


*******************************

خیال سوم :

تو هستی ....


******************************

خیال چهارم.:

نشستم توی ایوان بزرگ خانه اش ، روی همان میز و صندلی فلزی سفید رنگ و دارم کمکش سبزی ها را پاک میکنم

شالم افتاده روی شانه هام و از بازی آفتاب روی موهام لذت میبرم ...

خنکای پاییز میخوره به صورتم و همینطوری که دارم قاشق قاشق از انار و گل پری که برام آورده میخورم به حرفاش گوش میدم

تند تند سبزی های پاک شده را توی تشت بزرگ آب میریزه و حرف میزنه و حرف میزنه

هرازگاهی برمیگرده و یه نگاهی بهم میکنه و منم با سر و لبخند و نگاهم تاییدش میکنم و گاهی لابلای حرفاش بهش چشم غره میرم

از فکر اون آبی که میریزه رو دست و پاش لرزم میگیره و خودم را توی شالم میپیچم

دست از پاک کردن سبزی ها برداشتم و کاسه فیرزوه کوب خوشگل انار را گرفتم دستم و دارم به درخت خرمالوی وسط باغچه نگاه میکنم ...

داره هنوز حرف میزنه... برمیگرده نگاهم میکنه... یهو صداش را میشنوم... پاک کن این سبزیها را ... کلی کار داریم

اما من به روی خودم نمیارم... دلم برای درخت خرمالو میسوزه

چندین ساله که بار نداده... برای همین اره را آوردن و گذاشتن وسط شاخه هاش... تصمیم دارن اگه سال بعد خرمالو نده ببرنش

یکی بهشون گفته اگه درخت خرمالو را بترسونین سال بعد خرمالو میده....

و من دارم فکر میکنم چقدر از روی ترس و اجبار تن به کارهایی دادم که دوست نداشتم



خیال پنجم:

به زودی مینویسمش



نظرات 12 + ارسال نظر
بهامین چهارشنبه 14 آذر 1397 ساعت 13:34 http://notbookman.blogsky.com

چقدررر این خیال رنگی دوست داشتم
چقدرررر قشنگ بود*.*

تیلو میگم خیلی دوستت دارم.
آرامش محض داره نوشته هات^.^

سلام عزیزدلم
ممنون
لطف داری بهم
شماها هم خیالبافی کنید تا من بخونم و کیف کنم

soly چهارشنبه 14 آذر 1397 ساعت 13:59

ووی چقد رویا ،چقد آرامش، دلت همیشه آروم تیلوی من.

ممنون عزیزم
شماها هم خیالبافی کنید

امیر چهارشنبه 14 آذر 1397 ساعت 14:31

با سلام
ظهر است و من هم ناهار را خورده ام و دراز کشیده ام و دارم اخبار را رادیو را با گوشی و هندزفری گوش میدم و با خیال تیلو من هم وارد دنیای تخیل میشم. خیال اول تیلو را پیگیری می کنم . از شیراز به اصفهان رفته ام و دنبال ادرسی می گردم . آدرسی را که میخام سرراست نیست و در به در کوچه پس کوچه های شهر قدم می زنم ولی ادرس را پیدا نمی کنم
کوچه ها خلوت است و پرنده هم پر نمی زند. این ساعت از روز نمیدانم چرا این همه خلوت است . بوی خوش کوکو سبزی از خانه ای در یکی از کوچه ها به مشام می رسد و اهنگ دلنشین و گوشنوازی هم می شنوم. گرسنه ام و این اهنگ و بوی گ
کوکوسبزی معده ام را قلقلک میده . و از همه بدتر پیدا نکردن ادرس است که آزارم میدهد. تصمیم می گیرم زنگ همین خانه را بزنم و ادرس را بپرسم. وقتی زنگ میزنم صدایی مردانه از پشت اف اف بلند میشه و می پرسه کیه؟ میگم دنبال ادرس میگردم . مرد می گوید:چند لحظه صبر کن الان میام . دو دقیقه ای طول می کشد تا مردی که کامل و پخته به نطر می رسد با لباس راحتی جلو در می اید .برگه ادرس را دستش میدهم . ادرس را میخواند و بعد می گوید این ادرس همین خونه کناری ما است که امروز صبح رفتند مشهد زیارت. من وا می روم و می گویم کار مهمی داشتم . برای سند ماشینی که ازش خریده بودم امدم . مرد می گوید بیا بالا یه چای بخور خستگی ات در بره بعد صحبت می کنیم . دستم را می گیرد و به طبقه بالا می برد. بلند یاللله می گوید زن می پرسه چیه؟مرد می گوید تیلو جان مهمان داریم . بعد زن با چادر نماز در باز می کند . سلام می کنم و زن با خوشرویی جواب میدهد و ادامه میدهد خوش امدی . وبعد خطاب به مردش می گوید دکتر تا اقا دست و صورتش را بشورد من ناهار میارم . و دکتر مرا به بطرف دستشویی راهنمایی می کند و می گوید اینجا راحت باش و فک کن خونه خودته . و من هم بعد از شستن دست و صورت روی مبل خوش رنگ و راحتی که در پذیرایی است می نشینم که بعد از چند دقیقه مرا به پشت میز جهت صرف ناهار دعوت می کنند و کوکوی سبزی تیلو را با اشتهای فراوان سرو می کنم و تشکر کرده و بعد از ناهار دکتر می گوید وقتی از مشهد برگردند خودم پیگیر کارهایت می شوم و بعد بهت اطلاع میدم و من هم آنان را دعوت می کنم که به شیراز بیاییند و مهمان من باشند و خداحافظی می کنم و بعد به خود می ایم که رادیو داره پیک نیمروزی را پخش می کند و من از اخبار اعلام شده هیچی نفهمیدم ...


من همه ی خیالپردازی شما را با خنده و لبخند خوندم
قشنگ بود

P چهارشنبه 14 آذر 1397 ساعت 16:44

خیال ششم
کاش زودتر از اون دکتره من پیدات کرده بودم


این ماله خیلی سال پیش هست
شما اونوقتا به دنیا اومده بودی؟
ده سال کامل گذشته
بعدم مگه شما آقا هستید؟ چرا من همش فکر کردم خانم هستید؟
تو این متنای خیال پردازی من که کلا آقای دکتر نبودن...
میشه بیاین خیالپردازی کتید شماها هم

از آقای دکتر به P چهارشنبه 14 آذر 1397 ساعت 17:25

تیلو فندوقیم . اسممو پاک کن صلاح دونستی بزار بخندیم
خیال پردازیتو جمع کن برو یه جا دیگه. تیلو مال خودمه. سهم منه . حق منه . مال منه


فندق جانکم من که نمیتونم چیزی از نظرات شما را کم و زیاد کنم که بخوام اسمت را پاک کنم

عاطفه چهارشنبه 14 آذر 1397 ساعت 18:09

چه خیالات قشنگی بود تیلو فقط کاش خیال نبودن

قشنگی خیال به همین خیال بودنش هست
به اینکه عین گل سفال میتونی به هرشکلی دلت میخواد درش بیاری
و عین نقاشی میتونی هرجور دوست داری رنگش کنی

نگار چهارشنبه 14 آذر 1397 ساعت 18:26

خیال اولو دوس دارم حس زنانگی تیلوی مهربونمو کنار یارش معرکسسسسس

عزیزمی نگارجان
تیلو در درون خودش همه ی این زنها را داره

زهرا پنج‌شنبه 15 آذر 1397 ساعت 00:00

برای من که زیادی تو کارهای روزمره غرق شدم خیلی شیرین بود انقد که خنده از رو لبم نمیره الهی همیشه دلت خوش باشه

عزیزدلم
خدا را شکر که خنده اومده روی لبهات
الهی که همیشه بخندی و شاد باشی

رسیدن پنج‌شنبه 15 آذر 1397 ساعت 09:32

سلام
فعلا بدجور سرما خوردم خیال پردازی م نمیاد

سلام به روی ماهت
چرا پس ... چرا سرما خوردی ... گفتی که اونورا هوا خوبه، مراقبت نکردی از خودت ...

رافائل پنج‌شنبه 15 آذر 1397 ساعت 12:56 http://raphaeletanha

یعنی من با خیال تو و امیر آقا کلی کیف کروم.
ان شاءالله که زندگیتون پر بشه از تصویزهای رنگی که توی ذهنتون هست.

ای جان
ممنون دوست جان که با خیال هامون همراهی
متشکرم
منم برات کلی آرزوهای خوب خوب میکنم

الی جمعه 16 آذر 1397 ساعت 20:13 http://elhamsculptor.blogsky.com

چه خیال زیبایی
امیدوارم خیالهات رنگ واقعیت بگیرند زود

ممنونم الی جون
زیبایی خیال این هست که خیال باقی بمونه

بهامین شنبه 17 آذر 1397 ساعت 01:33 http://notbookman.blogsky.com

حال تیلو جان ما چطوره؟؟

عاااااااااااااااااااااااالی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد