روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

اواخر آبان

سلام

یکشنبه تون طلایی

خوبین عزیزای دلم

من که عالی هستم


صبحانه جودوسر با عسل و شیر خوردم و حسابی انرژی گرفتم



گلدونهای کوچولو را به مامان سپردم و برام کاکتوس کاشتن.... سه تا گلدون فسقلی و کاکتوس های تیغ تیغی... اینا مهمونای تازه دفتر من هستند



از راه اومدم و بخاری را روشن کردم و قوری چینی را شستم و به و دارچین و هل و سیب و زنجفیل را ریختم داخل قوری و گذاشتم کنار بخاری... تا اول عطرش دفتر را خوشبو کنه و بعدش طعمش منو مست....



پدرجان چند دسته ریحان تازه از باغچه چیدن و با خودشون آوردن که بدن به همسایه ها

خیلی خوشم میاد از این دست و دلبازی... از این حس سبزی و طراوت... از اینکه با خودت هر جا میری عطر خوش زمین را هدیه ببری

و الان که هنوز همسایه ها نیستن ریحان های تازه و عطرشون مهمان دفتر من هستند



یکی از کتابهای کتابخونه ام را با اینکه دوبار خونده بودم با خودم آوردم دفتر

هوس خوندن کتاب کاغذی کرده بودم...

تازگی های مغزبادوم دائم میره سر کتابخانه ام ...

بیشتر کتابها ی کتابخانه ی من شعر هستند

و یک سری کتاب خوشگل از «نظرآهاری» دارم که مغزبادوم از رنگ و شکلشون خیلی خوشش میاد

و جالب اینکه زیبا شعرها را میخونه برامون... و من اجازه میدم خاطره هایی که از اتاق خاله میسازه براش عجین باشه با رنگ و حال شعر و شور



آقای دکتر از اینجا که رفتن ، سرما خوردن...

دیروز که کلا نتونستن برن سرکار... امروز صبح هم هنوز به شدت بد حال هستند

الان بار چندم هست که بعد از رفتن از پیش من مریض میشن... خستگی راه طولانی و مسافت زیاد....

خدایا ....من به شدت سرمستم و ایشون به شدت سرما خورده....



دیروز مغزفندوق برای اولین بار اومد خونمون

بابا تو گوشش اذان گفتند و یک سکه بهش کادو دادند

مامان حمامش کردن و برای خواهر سوپ سبزیجات پختند....

کاش زندگی به این بچه روی خوش نشون بده


پ ن1: دانه های انار توی ظرف کنار دستم برق میزنند... انگار در حال سرودن شعری زیبا هستند

پ ن 2: دانه های خرما به سرعت قد میکشن و من از دیدنشون ذوق میکنم

پ ن 3: دلم بهونه میگیره

نظرات 5 + ارسال نظر
هفت دقیقه یکشنبه 27 آبان 1397 ساعت 11:11

عزیییییزمممممم :* ایشالا همیشه به شادی باشی :*
مغز بادوم قشنگم کتابخون شده عزییییزمممم :*

ای جونمی
اره برامون کتاب میخونه ... اونم کتابای گنده تر از قدش

نل یکشنبه 27 آبان 1397 ساعت 11:48

خوش به حالت تیلو..انشالله خوب و سرحال باشیسرمست باشی و عالی


از چه بابت خوش به حالم؟

فندوقی یکشنبه 27 آبان 1397 ساعت 12:48 http://0riginal.blogfa.com/

میدونی وبلاگت و خودت برای من بودی بهشت میدید. کی میشه بیام و بغلت کنم؟ کیف میکنم واقعا و گاهی بارها میخونم و چشامو میبندم و تصور میکنم. دارم وسوسه میشم بیام اصفهان و از اون دمنوشات بخورم. میدونی عاشق دفترتم و عاشق بابات با اینکه ندیدمش .
وای فندوق اومده . چه کیفی میکنن مامان و بابات. مطمئنم شادی و برکت با خودش آورده. نگران نباش خدا هواشو داره

عزیزمی
قدمت بر چشم
امیدوارم یه روزی کنار هم بشینیم و دمنوش بخوریم
اتفاقا بیشتر دوستام با بابام هم دوست هستند

رسیدن یکشنبه 27 آبان 1397 ساعت 13:02

مثل همیشه نگاه ت پر از عشق و هیجانه. پر از حس های گرم و تازه و شیرین .
خدا به پدر و آقای دکتر و کل خانواده سلامتی بدن .
فندق رو دوس دارم ندیده. .. الهی سالم و خوشبخت باشه تو زندگیش.
نوش جونت هرچی خوشمزه دنیاست

عزیزدلمی با این دل بزرگ و مهربونت
به ما لطف دارین

اتشی برنگ اسمان یکشنبه 27 آبان 1397 ساعت 14:46

عزیزم حال دلت همیشه خوب
خرما رو چ جوری سبز کردید؟محیط باید گرم باشع یا بیرون گذاشتی؟نور و دما چطور؟مرسی

ده روز داخل آب سرد میخیسانی و بعد هی آبش را عوض میکنی
بعد داخل دستمال و پلاستیک زیپ دار تا کامل ریشه بده
بعدش میکاری داخل گلدان و جای نورگیر و گرم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد