روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

قصه ی عاشقانه

سلام

صبح شنبه تون متفاوت و شاد


اصلا سر از پا نمیشناسم تا براتون یک قرار عاشقانه را تعریف کنم

دلتنگی و بیقراری و ... باعث شد که یهو یک قرار عاشقانه سر بگیره

آقای دکتر گفتن که دارن میان و من سر از پا نشناختم

بعد از 72 روز.... در طی 10 سال اینهمه مدت دوری نکشیده بودیم

گویا ایشون هم خیلی دلتنگ بودن ، چون خیلی زودتر از همیشه راه افتاده بودند و ساعتی که اصلا منتظر رسیدنشون نبودم و داشتم زنگ میزدم که حالشون را بپرسم ، در حالی که داشتم باهاشون با تلفن حرف میزدم ، یهو از در اومدن تو.... و من متعجب ...

من عاشق رنگ زرد و لیمویی هستم... و آقای دکتر یک ست خیلی خوشرنگ اینطوری زده بودن... بلوز لیمویی ، کت چهارخونه کرمی و مشکی و شلوار کرمی...

آقای دکتر عاشق رنگ صورتی هستند... و من یک ست صورتی خوشرنگ و ملایم زده بودم.... بدون هیچ قرار قبلی

هر دو دل هم را به دست آورده بودیم

هر دو دلتنگ بودیم

هر دو بیقرار بودیم

یادتونه گفتم اهل هدیه و مناسبت نیستن... برام هدیه تولد خریده بودن

دوتا کرمی که میدونستن میخوام ... یک شامپو و یک کارت هدیه نقدی

تازه شب قبلش هم تو خونشون مهمونی بود که برام از مهمانی سالاد و رولت گوشت آورده بودن

بعد هم بهم یه عالمه پفیلای خوشمزه دادن

بعد از ناهار حرف زدیم و حرف زدیم و حرف زدیم

کاپوچینو خوردیم و حرف و حرف و حرف... دلتنگی تمامی نداشت... اما لبریز از حس خوب بودیم



پ ن 1: خداوند اونقدر همه چیز را کنار هم چیده بود تا این قرار شکل بگیره که من بعداز فهمیدنش واقعا متعجب و حیرت زده شدم

با یکی دو ساعت این طرف و اون طرف شدن اتفاقات ، این قرار عاشقانه به بهترین شکل ممکن شکل گرفت


پ ن 2: هیچوقت نشده با خداوند مشورت کنم و در نهایت از نتیجه پشیمون بشم


پ ن 3: این بار از معدود دفعاتی بود که وقت رفتن آقای دکتر نه بغض کردم و نه گریه

هر دو انگار پر از انرژی شده بودیم


پ ن 4: جمعه خوشمزه ترین کیک سیب عمرم را درست کردم و هرچی حال خوب داشتم به کیک منتقل شده بود

عطرش خونه را پر کرده بود و مزه بهشتی سیب و دارچین همه را سرحال آورد

همه چیز با عشق قشنگ تره

نظرات 23 + ارسال نظر
الی شنبه 26 آبان 1397 ساعت 09:32 http://elhamsculptor.blogsky.com/

ای جوووون
صدات قطع و وصل میشد
میشه یه بار دیگه این عاشقانه رو تعریف کنی

ای جانم
با کمال میل
اونقدر حرف داشتیم که هی میپریدیم تو حرف هم ... بعد یهو دلمون میخواست سکوت کنیم و ... یواشکی بهت بگم از بو کشیدنش سیر نمیشدم

انه شنبه 26 آبان 1397 ساعت 10:03 http://manopezeshki69.blog.sky

تیلو لازمه بگم چقد ذوق کردم برات

نه
شماها اینقدر بهم محبت دارین که میدونم برام ذوق میکنید
چرا بلاگ اسکای نمیزاره من وارد وبلاگت بشم؟
آدرست درسته؟

راحیل شنبه 26 آبان 1397 ساعت 10:05

تیلوی عزیزم این قشنگترین پستی بود که ازت خوندم حسای خوب و قشنگت رو به ما هم منتقل کردی با خوندنش روحیم عوض شد

جدی جدی اینطوریه؟
من تونستم بهتون بگم چقدر حس خوب و شیرین تجربه کردم؟

رافائل شنبه 26 آبان 1397 ساعت 11:14 http://raphaeletanha

به به چقدر شیرین و عالی. همه ی این شیرینی نوش جونت.‌

ممنون عزیزدلم
شیرینی قرارهای عاشقانه را خوب میشناسی

نل شنبه 26 آبان 1397 ساعت 11:15

خب الان من چی بگم؟؟
بگم که چقدر لذت بخش و عااالی بود.بهترین عاشقانه های عمرتو تجربه کنی با بهترین لذتهای زندگیت عجین باشه

از قول من میگفتی:حق نداری تیلوی ما رو منتظر عشقولانه بزاری!! هر هفته پاشو بیااااا

متنت بیشتر از چندبار خوندم و لذت بردم.مبارک باشه هدیه هااا..اخ اخ پفیلااااا...کامل میدونه جطوری رفتار کنه و تبریک میگم


در آخر هم ....
بزار خصوصی میگم

ای جان
منم برات عاشقانه های بی نهایت آرزو میکنم
اون بنده خدا کمتر از من مشکل داره برای دیدار... هرهفته که با دوری راه ممکن نیست ولی خیلی وقتا من نمیتونم ....
ای جان
بگوووووووووووووو

انه شنبه 26 آبان 1397 ساعت 11:17 http://manopezeshki69.blogsky.com

نه الان دیدم اشتباه وارد کردم
http://manopezeshki69.blogsky.com

عزیزمی
ممنون

خانم دکتر با اجازه شما را گذاشتم جز پیوندها...

نل شنبه 26 آبان 1397 ساعت 11:19

کامنت دومیه خصوصی بوداااا
یادم رفت بنویسم
خصوصی

اینقدر به کامنتت خندیدم
و در لحظه درخواست کتبی نوشتم فرستادم برای آقای دکتر
باشد که اجابت شود

هدی شنبه 26 آبان 1397 ساعت 11:36

سلام گلی جونم الهی شکرررر دلم روشن بود که به زودی همدیگه رو می بینید
به خوشحالی استفاده کنی از کادوهات مبارکت باشه
کاش میشد زمان نگه داری چقد لذت بخشه
الهی که بهم برسید از ته قلبم گفتم و از خدا خاستم برات

سلام دختر پر انرژی
ممنونم
اونقدر خوب و سوپرایزی بود که حالم را جا آورد
واقعا در اون لحظات به نگه داشتن زمان فکر کردم
به اینکه کاش میشد حداقل اندازه چند ساعتم که شده زمان را متوقف کرد

رسیدن شنبه 26 آبان 1397 ساعت 11:40

سلللللام
یادت چی گفتم؟ گفتم یه روز بی خبر میاد و سورپرایز ت میکنه .
چقدر خووووب.
چه آقای دکتر خوش تیپن
و چقدر هدییییه به به . دستشون درد نکنه .

منم کیف کردم

سلام به روی ماهت
دقیقا درست گفتی
وقتی یکی را دوست داری هرچی میپوشه به چشمت قشنگ میاد و تعریفش میشه یه رویای شیرین ...
دیدی هی پشت سرشون حرف زدم و گفتم اهل هدیه نیست و هدیه نمیخره و مناسبتی نیست و ... دفعه اول بود که اینطوری کادو گرفتم و اینهمه کیف کردم
مرسی که اینقدر دوست همدلی هستی

الهام شنبه 26 آبان 1397 ساعت 13:55

سلام تیلو جان، خدا بهت ببخشه اینهمه قشنگی و عشق رو

سلام عزیزدلم
الهی نصیب همه بکنه خداوند زیبایی های عاشقی را

مخمور شنبه 26 آبان 1397 ساعت 14:49

سلام
شکرا لله
شکرا لله
شکرا لله بعدد ما احصی به
فقط همین و لاغیر


قلبم برات تند تند زد
آقای دکتر هزار بار خداوند را شکر کرد در لحظه های کنار هم بودن... منم این کار را خیلی دوست دارم

پریسا شنبه 26 آبان 1397 ساعت 14:52

سلام
خیلی برای هر دوتون خوشحالم
هر چی را به خدا سپردی چنان برات برنامه ریزی می کنه که انگشت به دهن بمونی
عاشقانه هاتون مستدام خواهر نادیده ی من

سلام خواهر عزیزدلم
چقدر خوبه خواهر داشتن.... الهی که سالیان دراز سلامت و شاد باشی
بله... هرچی را به خدا سپردی باید خیالت راحت باشه

لاندا شنبه 26 آبان 1397 ساعت 15:33

آخ جون دعام گرفت. یادته گفتم امیدوارم یه قرار یهویی، زودتر از چیزی که فکرشو می کنی یهو جور بشه؟ چقدر خوشحالم که شد و لذت بردین. زندگیت پر از خبرای خوب یهویی


ممنون دوست جان
راست میگی گفته بودی

جین شنبه 26 آبان 1397 ساعت 16:29

واگویه یه وبلاگ داره در blogsky شنبه 26 آبان 1397 ساعت 16:31

چه شنبه متفاوت و پر از انرژی
امیدوارم همه لحظه هات پر از شادی و انرژی باشه


دقیقا .... این قصه ماله پنجشنبه بود
و شنبه ی منو ساخت

دریا شنبه 26 آبان 1397 ساعت 17:20

به به چه لباس قشنگی
چه حسای خوبی


ممنون

mahee شنبه 26 آبان 1397 ساعت 19:32

داره قلب از چشمام میزنه بیرون از خوشحالی و ذوق قرارتون

ای جون از بس مهربونی ماهی جان

الی شنبه 26 آبان 1397 ساعت 20:18 http://elhamsculptor.blogsky.com

ای جانم
میدونی چیه تیلو جان اصلن عاشقی یه بوی خاصی داره
بوی عطر وجودشون میتونه ادم رو مست کنه
هوای این عاشقانه هات رو داشته باش


میدونی الی باید عاشقی کرده باشی تا این چیزا را حس کنی...

اعظم 46 شنبه 26 آبان 1397 ساعت 23:34

شادی هات مستدام


کاش داستان آشنایی تون رو یک بار دیگه بزاری:

ممنون عزیزدلم
حتما این کار را خواهم کرد

لیلی یکشنبه 27 آبان 1397 ساعت 00:01

خبرامد خبری در راه است..
چقدررر شور و هیجان
بذار ی چیزی بگم بنظر من همیشه ی توقعاتی از نوع محبت اون ته ته قلبت از اقای دکتر داشتی ک وقتی داشت میرف میدیدی براورده نشد و وقت تموم و بغض میکردی اما این بار متفاوت بود هم اومدنشون دور از انتظارت بود هم کاراشون
این شد ک یک خاطره متفاوت خلق شد
عشقت همیشگی

لیلی قصه های عاشقانه
اصولا وقتی میخوان برن یادم به دوریهای زیاد میفته و دلتنگی اذیتم میکنه
یهو بغض میکنم و تحمل رفتن و دوریشون را ندارم
اما این بار با این دوری که کشیده بودم و با وعده ی دیدار نزدیک احساسم فرق میکرد
انگار لبریز از شور و هیجان بودم
و واقعا خاطره ای متفاوت خلق شد

صحرا یکشنبه 27 آبان 1397 ساعت 07:30

عوض اون هدیه هایی که امسال نگرفتی یه هدیه ی تپل از آقای دکتر گرفتی. حالا دیگه غر داری بزنی


خوبی این هدیه به این بود که هیچ منتظرش نبودم

نسترن یکشنبه 27 آبان 1397 ساعت 21:59

الهی که همیشه خوش باشید

در کنار شما دوستای عزیزم

بهامین دوشنبه 28 آبان 1397 ساعت 12:44

سلام تیلو جان مهربون و قشنگم
خوبی؟؟؟

همه روزات همینقدر دلبرونه ووقشنگ
آرزو میکنم فاصله قرارهای عاشقونه خیلی زودترررقم بخوره و خیلی زود هرلحظه بودن در کنار هم را سپری کنید


+من اینروزا بخاطر آزمون خیلی کمتر نت میام منو ببخش

سلام دوست خوبم ... دوست خیلی خیلی خوبم
همینم که میای و بهم سر میزنی یه دنیا ازت ممنونم
منم برات آرزوهای خوب دارم
انشاله آزمونت هم عالی بشه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد