روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

بازم تیلو تیلو جا موند

سلام

معذرت که بازم تأخیر داشتم


ماجرا از عصر سه شنبه شروع شد... وقتی که من کلی خوردنی خوشمزه مهیا کردم که تو روزهای تعطیل با مغزبادوم کلی آشپزی کنیم و کلی نقاشی و سرگرمی پرینت کردم برای اینکه حوصلمون سر نره... رسیدم خونه و شام خوردم و خیلی پر انرژی چای آماده کردم که خواهر زنگ زد و گفت که رفته بیمارستان و آماده شده برای سزارین...

سریع با مامان و بابا آماده شدیم و راهی بیمارستان شدیم

تا ما برسیم گل پسر به دنیا اومده بود...همون فندق خودمون

تا خواهر به هوش بیاد و از ریکاوری خارج بشه یکی دو ساعتی طول کشید

قرار شد من کنارش بمونم...

خواهرم به خاطر مشکلات دوران بارداری شدیدی که داشت (فشار خون و دیابت و کهیر و ... ) باید یک روز بیشتر بستری میماند و یه سری دارو و سرم خاص دریافت میکرد

برای همین چهارشنبه را هم ماندگار شدیم

از نی نی نگم براتون که یه پسر خوشرنگ و آب پر مو.... موهای مشکی و پرپشت

اونقدرم آروم و مظلوم که باور کردنی نبود... همه ی نوزادهای اتاق های اطراف گریه می کردند و این فسقلی با دوتا چشم کوچولوش ما را نگاه میکرد...

به لطف پروردگار ، اوضاعِ روابط تیره و تار کمی روشن تر و کمی بهتر شده

برای ساعت ملاقات همه اومدند دیدن خواهر و نی نی

و البته پنجشبنه ظهر مرخص شد

از پنجشنبه ظهر رفتیم خونه خواهر

مادر و کودک فعلا نیاز به مراقبت داشتند و قرار شد بازم من بمونم برای نگهداری (به خاطر شرایط بد پای مامان)

باز بعدازظهر مامان و خواهر و مغزبادوم اومدن دیدن نی نی

و بازم جمعه را موندم و از نی نی نگهداری کردم ...

شارژ گوشیم تمام شده بود و شارژرهای دیگه به گوشی من نمیخورد و این اولین باری بود که این موضوع اصلا منو ناراحت نمیکرد

با خواهر شوخی میکردیم و میخندیدم... نی نی را هم از بغلم جدا نمیکردم

جمعه شب دیگه باید میومدم خونه و برای شنبه صبح آماده میشدم

با مامان جابجا شدیم

صبح شنبه من اومدم خونه و نی نی برای تست ها و غربالگری و ... رفت بیمارستان

و اونجا معلوم شد زردی داره

و الان بستری هست



پ ن 1: عکسش را چاپ کردم و گذاشتم جلوی چشمام و هر بار بهش نگاه میکنم دلم ضعف میره .....لا حول و لا قوه الا بالله علی العظیم

پ ن 2: خواهر خیلی سختی کشید و زایمانش هم عین دوران بارداریش خیلی خیلی سخت بود

پ ن 3: دیشب با آقای دکتر بزرگترین جنگ جهانی خودمون را انجام دادیم

پ ن 4: امسال فصل انار به دیدن درخت های باغچه نرفتم

پ ن 5: امسال هنوز پاییز را به آغوش نکشیدم

پ ن 6: کلا پیاده روی هام کنسل شده

پ ن 7: خیلی بدم میاد از این مشتریهایی که برای یه مبلغ مزخرف برای من چک میفرستند.... میخوام خرخره شون را بجوم... تازه با شماره حساب نوشته من نمیتونم بزارم سر حساب....




نظرات 20 + ارسال نظر
رابعه یکشنبه 20 آبان 1397 ساعت 09:41

مبارکه قدمش پر از خیر و برکت

ممنونم دوست خوبم

الی یکشنبه 20 آبان 1397 ساعت 10:31 http://elhamsculptor.blogsky.com/

ای جانم
قدم نو رسیده مبارک

هدی یکشنبه 20 آبان 1397 ساعت 10:42

سلام بر خاله فندق و مغزبادوم
خوبی قدم نو رسیده مبارک به به خیلی خوشحال شدم
انشالله قدمش خیر و برکت داشته باشه روزهای سخت هم رفته باشه انشالله وایییییییی عزیزم بیا جلو بوست کنم خیلی حال داد پستت


سلام به روی ماهت
متشکرم
انشاله به دعای شما عزیزانم روز به روز همه چیز بهتر بشه

اذر یکشنبه 20 آبان 1397 ساعت 10:43

خاله شدنت مبارک ...ان شاالله اوضاع خواهر کاملا خوب و روبراه بشه ..

متشکرم
خاله شدن چه دنیایی هست... الهی همه ی دوستای خوبم تجربه کنن

عاطفه یکشنبه 20 آبان 1397 ساعت 10:45

مبارکه

رسیدن یکشنبه 20 آبان 1397 ساعت 11:38

مبارک باشه عزیزم. الهی با خودش کلی شادی و برکت به زندگی بیاره و دلیل محکمی بشه برای کنار هم قرار گرفتن پدر و مادرش .


بهتری ساره جانکم؟

لیلی یکشنبه 20 آبان 1397 ساعت 12:50

قدم نورسیده مبارک گندم جان
انشاله ک اومدن این بچه توام باشه با ارامش برای زندگی خواهرت و برکت و شادکامی برای همه شما

متشکرم لیلی قشنگ قصه های عاشقانه

محسن از دنیای دوست داشتنی یکشنبه 20 آبان 1397 ساعت 12:54

حدود 3 سال قبل خونه یه نفر کار کردم به نام خانوم ابکس.یه خونه 3 طبقه بود که توشم زندگی میکردن.خییییلی بدم میاد تو خونه ای که توش زندگی میکنن کار کنما! اونجا هم اولش بد بود.روز دوم سوم دیگه خوب شد.کارشون یه 10روزی شد.خیلی خونگرم بودن.شوهرش کارمند اداره املاک بود پسرشم طبقه بالا بود.روز اول ظهر اومد گفت ما ظهرا دیر ناهار میخوریم منتظر میمونیم همه بیان.برای تو الان بیارم یا بعد؟ گفتم من گشنم نیس ناهارم میارم خودم.غش غش غش خندید گفت عه مگه میشه؟!بعدم که شوهرش اومد ناهار کشیدن گفتن بیا بخور.سر میز خودشون.دیگه همش همیطوری بود.هررررر روز هم مهمون داشتنا.دقیقااا هر روز یه مهمونی داشتن.همش هم داشت با تلفن حرف میزد.درباره اتفاقایی که دوستا و فامیلوشاون افتاده و کارایی که کردن حرف میزدن.فلانی ماشین خرید فلانی استخدام شد.فلانی رفت خارج.فلانی سرطان داره.فلانی بچه دار شده.برای فلانی خواستگار اومده.فلانی ابگرمکن خونشون خراب شده.فلانی امسال رب گوجه درست نکردن.فلانی بچشو مدرسه فلان جا اسم نوشته.فلانی با فلانی قهر کرد سر فلان موضوع.فلانی .....خیلی خوب بود.
وبلاگتو میخونم همش فک میکنم از اعضا فامیل اونا باشی. :)

چه خوب که اومدی و سر زدی
ممنونم
حس کردم همون خانومه هستم
این رسم تو خونه ما هم هست... منتظر میشیم همه جمع بشن و بعدش غذا بخوریم
دور هم
بگیم و بخندیم
و مهمونم که بی نهایت دوست دارم

مخمور یکشنبه 20 آبان 1397 ساعت 13:45

سلام
قدم نورسیده از عالم بالا قرین خیر و برکت و آرامش و آسایش

سلام به روی ماهت
متشکرم
انشاله

بهار شیراز یکشنبه 20 آبان 1397 ساعت 14:37

قدمش مبارکککککککککک...
خوب کردی دعواش کردی...دهنش سرویس کن

بعد مجبوری ناز بخریا

ممنون بهار جون
اخ اخ .... یک کولی بازی در اوردم که بیا و ببین ... اولش محکم اومد جلو و قیافه حق به جانب گرفت ...منم دیشب شده بودم یه کوه آتشفشان...یهو فوران کرده بودم... خیلی خیلی تحملم کرد... حرف زد... قربون صدقه رفت ... فکر کنم سه ساعت و ده دقیقه داشت باهام حرف میزد .... بالاخره منو آروم کرد... ولی امروز از صبح همینه که داری میگی... دارم هی ناز میخرم بیخیال هم نمیشه که

انتخاب هایم مرا به اینجا رساند یکشنبه 20 آبان 1397 ساعت 15:02

به به
مبارک مبارک
چشمتون روشن
تبریک میگم
انشالله زیر سایه پدر و مادرش مرد بشه
چه خبر خوبی
دلمون روشن شد

عزیزم
الهی که یک مرد واقعی بار بیاد... مرد بودن خیلی سخته و کاری به جنسیت نداره
اره انگار وسط یه عالمه سیاهی یهو یه نوری تابید... دل منم روشن شد

سولی یکشنبه 20 آبان 1397 ساعت 16:47

قدم نو رسیده مبارک ...بسلامتی و خوشی ان شالاه

صحرا یکشنبه 20 آبان 1397 ساعت 19:17

قدمش مبارک باشه. انشاالله یه گشایشی هم تو رابطه ی آبجی و همسرش حاصل بشه با این تولد. دستت درد نکنه گندم جان که حواست به آبجیت هست.

فدات بشم دختر خوب
باید حواسم بهش باشه... وظیفمه

نسترن یکشنبه 20 آبان 1397 ساعت 19:25

قدمش خیر باشه فندق خان :))

چقده تو خوبی که چندروز پشت سرهم موندی و مراقبشون بودی درصورتی که شاید بقیه اگه یکم به خودشون سختی میدادن میتونستن ازشون مراقبت کنن. قدر خودتو بدون تیلو کمن آدمایی مثل تو که حتی تو شلوغی هاشون حواسشون به بقیه باشه.

نسترن جانکم از تبریکت ممنون
از تعریفت هم ممنون
ولی من فکر میکنم ما آدمها باید در برابر هم مسئولیت پدیر باشیم ... حالا اگه یه عده ای نیستن اونا مشکل دارن ... نه که ما کار مهمی کرده باشیم

الهام یکشنبه 20 آبان 1397 ساعت 21:58

سلام قدم نو رسیده مبارک.

سلام عزیزم
ممنون

هفت دقیقه یکشنبه 20 آبان 1397 ساعت 23:09 http://7min.blogsky.com

مباااارک باشه چشمتوووون روشن قدم نو رسیده مبارک

ای جان
متشکرم عزیزدلم

لاندا دوشنبه 21 آبان 1397 ساعت 08:32

کامنت من کو؟

من که ندیدم
بازم این بلاگ اسکای دسته گل به آب داده؟

اوا دوشنبه 21 آبان 1397 ساعت 09:23

قدمش مبارک باشه, انشاءالله که زیر سایه پدر و مادر بزرگ بشه

الهی آمین
متشکرم عزیزدلم

نسترن دوشنبه 21 آبان 1397 ساعت 20:42

به نظر من کارت ارزشمند و مهم بود

حرفت درسته اما خب به طورکلی یکجاهایی ادم از اینکه ببینه یکسری فداکاری ها و خوبی ها و درواقع به قول خودت "مسئولیت پذیری"هاش رو ندید بگیرن یا لطفش رو بذارن پای وظیفه ،دلسرد میشه، حتی اگه بدون توقع اون کار انجام گرفته باشه. اگه گفتم قدر خودت رو بدون بخاطر اینه که مطمئنا تو زندگی تو هم مثل زندگی هرفرد دیگه ای، یکسری خوبی ها ندید گرفته شده و تو همچنان با سماجت پای خوب بودنت هستی و دلسرد نشدی. :)

نسترن جانکم چقدر تو مهربونی
لابلای حرفات مهربونی موج میزد

روشن سه‌شنبه 22 آبان 1397 ساعت 23:06 http://roshann.blogsky.com

عزیزمم
ای جونمممم خاله خانومی:)))
تبریک:)

فدات عزیزدلم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد