روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

یکشنبه ای که من همش فکر میکنم دوشنبه س...

سلام

روزتون  پر از شادیهای بی پایان

خوب هستین

امروز صبح باید پدر جان را میرسوندم به یکی از این مراکز سونوگرافی

برای همین دیرتر رسیدم دفتر و کارهام یه کمی از نظم خارج شد و این شد که دیرتر پست گذاشتم



داداش جانمان چند روز تعطیلات داشتند

این تعطیلات را به سوئیس رفتند

و چه عکسهای زیبایی که از سوئیس فرستادند

داداش گفت که سه شنبه « روز تولد رم » هست و برای همین دوشنبه و سه شنبه را تعطیل هستند و کلی جشن و پایکوبی دارن


موزیک باکسم که خراب بود و با پدر جان خودمون اقدام به تعمیرش کردیم و نیاز به باطری داشت امروز رو به راه شد

الان داره به شدت آهنگهای شاد برایمان پخش میکند... هورا


اینم بگم و برم

دیشب وقتی از دفتر برمیگشتم سمت خونه... گویا خواهر جان و همسرش و مغز بادوم در اتوبان منو میبینن

مغز بادوم به محض دیدن من زده بود زیر گریه و جیغ و داد که من خاله را همین الان میخوام

تا رسیدنمون به درب منزل... یک سر گریه کرده

یعنی علاقه در این حد؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

الان میفهمم دل به دل راه داره یعنی جی






اردیبهشت هم آمد

سلام

روزهاتون بهشتی

حالم خوبه

همیشه روز بعد از قرار عاشقانه حال خوبی ندارم... خیلی دلتنگ میشم.. دنیا بهم تنگ میشه

از فکر اینکه باز باید یک ماه صبر کنم تا ببینمش دیوانه میشم

از فکر اینکه چرا اینهمه دوره دلم میگیره



اول از قرار عاشقانه بگم که اولش با یه عالمه حرص خوردن شروع شد

همون موقعی که میخواستیم  راه بیفتیم و بریم، برق رفت و دربهای دفتر منم برقی هستند...واااااااااااای

چقدر حرص خوردم تا برق آمد خدا میدونه

بعدشم که همش قند و عسل بود... حرف زدیم... خندیدیم و البته اصلا هوای بهار را لمس نکردیم

هدیه اش را بهش دادم

یک گلدان هم نعنا بهش دادم که ببره با خودش کلینیک و هر روز چند شاخه ش را بریزه داخل چای روزانه اش

و بعد هم خیلی زود تمام شد

جمعه صبح برای اینکه از اون همه حال بد رها بشم زنگ زدم مغز بادوم

رفتیم پارک

صبحانه خوردیم

بازی کردیم

دویدیم

نزدیک ظهر برگشتیم خونه

جمعه را گذروندم

امروز صبح هم یکی از مانتوهای تازه ای که برای بهار خریدم را پوشیدم

pf1i_img_20170422_095011.jpg


هنوز کودک درونم شاده و سرحاله... از پوشیدن لباسهای نو و تازه لذت میبرم

الان حالم خوبه

یه دلواپسی در دلم بدجوری بدقلقی میکنه... اما من دلم را سپردم به پروردگار




پ ن 1 : گاهی با تمام وجودم این جمله که فلانی خوشی زده زیر دلش را حس میکنم

پ ن 2 : زندگی بالا و پایین زیاد داره

پ ن 3 : آفتاب را دوست دارم