روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

پاییز...

صدای قار قار کلاغ میاد

درخت کاج روبروی دفتر را نگاه میکنم

انگار دوتا کلاغ دارن درد دل میکنن... روبروی هم نشستن و قار قار میکنن


زیر درخت کاج دوتا دختر جوان دست و روبوسی میکنن و با لبخندای خیلی خیلی گشاد هم را بغل میکنن... انگار چند وقتی هست هم را ندیدن و این دیدار دلشون را شاد میکنه


کمی آن طرف تر یک پسر جوان با وانتش در حال فروختن سبزی تازه است

خانم های زیادی با سبدهای پر از کرفسهای تازه و جعفری های سرحال در حال عبور هستند

خانم مسن تر گشنیز و تره خریده...


یک پیرمرد عصا زنان داره قدم میزنه... یک لبخند خیلی کوچیک گوشه ی صورت چروکیده ش را برق انداخته

با جلیقه ی طوسی رنگش ... انگار پاییز را در آغوش گرفته و از این عاشقی لذت میبره

با عصاش خیلی آروم و با طمانینه راه میره... داره با لحظه هاش عشق بازی میکنه....


یک خانم جوان داره عبور میکنه دست کوچولوی نق نق شو گرفته

و در دست دیگرش یک پلاستیک بزرگ لیموشیرین...


پاییز جریان داره...

کم کم رنگ آفتاب عوض شده

شاید من از پشت شیشه ها دارم با حسرت به آفتاب بی رمقی که عاشق سایه روشناش هستم نگاه میکنم...

اما پاییز جریان داره

و من این جریان سیال زندگی را خیلی خیلی دوست دارم




نظرات 11 + ارسال نظر
امیر یکشنبه 16 آبان 1395 ساعت 11:04

از طبقه بالای به پایین نگاه می کنم ....
زندگی چون عقربک های ساعت در گذر است ... مردم در زندگی هستند.... پیرمردی در نیمکت کنار پیاده رو در حال چاق کردن چپقش است ... زنی همراه بچه اش در حال خارج شدن از مغازه سوپری است در حالیکه در دست بچه اش اب نبات چوبی و یک بسته لواشک است و خودش هم مقداری وسایل خریده که در نایلونی است که به دست گرفته .... چند تا دختر و پسر دانشجو هم منتظر اتوبوسی است که با آنها را به دانشکده ببرد...
من از بالا همه آنها را می بینم و تصمیم می گیرم که عنوان " زندگی بی مکث جریان دارد" را که هم به نوعی تبلیغ و هم طنزی شیرین است را برای" پست" وبلاگم انتخاب کنم

... هر چه بیشتر دقت می کنم فقط آنهایی را می بینم که که پایین تر از من هستند....
اما شاید باشند کسانی که هم ردیف من هستند و با من همتراز ،
ولی من نسبت به آنها بی توجه بوده ام

دوستانی که هر روز به من و بلاگم سر می زنند و کامنت های متفاوت میزارند اما من به آنان سر نمی زنم ....


شاید به طور نامحسوس بهشون سر میزنم
شاید ...
بهونه نیارم
حق باشماست
سعی میکنم خوب بشم

گندمکی حوالی دریا یکشنبه 16 آبان 1395 ساعت 11:13

میدونستی نوشته هات پره آرامش و قشنگ میشه تصورشون کرد
من ک عاشقتم

از بس مهربونی

امیر یکشنبه 16 آبان 1395 ساعت 11:34

به هر حال داشتن دوستی مثل شما غنیمت است ...
شما هم عاقل و هم عاشق و هم اهل درک و هم .... هستید ولی من انتظار دارم که وقتی به کسی سر می زنم اون هم به من سر بزنه ... نه اینکه یک طرفه باشه ... شاید شما متوجه این موضوع نبودید ولی اگه کمی در این موضوع فک می کردید متوجه حرف من میشدید . بیا جای ما را عوض کنیم و شما چند روز به من سر بزن و من طرف شما نیام ببین چه حالی پیدا می کنید...

اون کامنتی که نوشتم صرفا بخاطر این بود که توجه شما را به این موضوع جلب کنم و گرنه کی تونه از تیلو عزیز چشم پوشی کنه

من دوست خیلی خوبی نیستم
اما سعی میکنم آدم خوبی باشم
من اگه عاقل بودم اینهمه کار نمیکردم... همه دردهام را با کار تسکین نمیدادم... همه تنهایی هام را با کار پر نمیکردم
پس عاقل نیستم
دوستای زیادی دارم که به سر زدنهای یک طرفه به من عادت کردند و الان هم باز مطمئن باشید که من همین که هستم باقی میمانم... چون من بیشتر از حد خودم سرم را شلوغ کردم و نمیتونم دائم سر بزنم... گاهی هم همین که دوستان بهم سر میزنن و من زیر کامنت یه حال و احوالی میکنم بهم کلی انرژی و نیرو میده...

امیر یکشنبه 16 آبان 1395 ساعت 12:05

گاهی دلی با تلنگری می شکند و گاهی هم با گلوله خش بر نمیدارد...
اگه شکستم یا می بخشی یا من باید تاوان پس بدم ..... تو هم بشکن گرچه شاید دلم بارها و بارها شکسته باشد و اصلا دلی وجود نداشته باشد .....

تو میدونی من قصدم شکستن نبود بی غرض و مرض حرفمو می نوشتم و آنچه می نوشتم حرف دلم بود ....

نمیدونم چه مدت از آشنایی ما میگذره اما اینو میدونم که دوستانی بودیم بی ریا و بی رنگ و فارغ از همه رنگ و بوی بی معرفتی و بی مرامی

من شکستم دل بلورین ات را ....
گردنم از مو باریکتر .... بشکن، خرد کن، بکش ، قصاص کن ، دیه بگیر ، حدود اجرا کن

ماییم و موج سودا شب تا به روز تنها
خواهی بیا ببخشا خواهی برو قصاص کن

من نمیدونم للی کی هست اما با توجه به نوشته هایت باید شخص عزیزی باشه براتون

گفتن چیزی را در من شکستین که دیگه هیچ چیز نمی تونه درستش کنه ....شاید برای ساختن مدل بهتر نیاز به شکستن و خراب شدن باشه .... گاهی برای بیرون آوردن غده باید جراحی کرد... من نمی گویم اینی که شکست نیاز به جراحی داشت .... اما گاهی شکسته شده بهتر از سالم آن عمل می کنه مثل آینه که سالم آن یک بار ترا نشان میده اما شکسته شده آن بارها ...

نمیخام با این حرفا خودمو را تبرئه کنم یا توجیه نمایم ... من همون اول هم عذر خواهی کردم و هم گفتم آماده قصاص شدن هستم

با این تفاصیل تکلیف من چیست ؟ می بخشی، شوت می کنی بیرون؟ اخراج ؟ یا اینکه ندیده می گیری و مثل گذشته دوست خودت میدونی ....
منتظر جوابم ؟

تیلوتیلو را نشناختی....
من نه اهل قصاصم ... نه شکستن... نه بستن... نه رفتن...
از این حرفا هم نزن
عذرخواهیت را هم دوست ندارم... اصلا خوشم نمیاد
لازم هم نیست
شکستنی باید بشکنه فدای سرت
فردا روز دیگریست... شاید با نگاههای دیگه... جور دیگه دیدیم زندگی را
سعی میکنم بهتر باشم... سعی خودم را خواهم کرد

امیر یکشنبه 16 آبان 1395 ساعت 12:26

سلام
تیلو جان آیا می تونم مثل سابق کنارتون باش ؟

مگه میخواستی نباشی؟
اگه قرار بود نباشی اینهمه دعوا و بگو مگو نمیکردیم که

حامد یکشنبه 16 آبان 1395 ساعت 14:50 http://hamed-92.mihanblog.com

سلااااام تیلو خانوم عزیز خوبین ؟
ممنون از محبتتون و نگاهتون
در لابلای اینهمه کار که میکنی زندگی کردن رو فراموش نکن


پاییز رو چه جالب توصیف کردین
یاد این شعر افتادم:

زرد است که لبریز حقایق شده است

تلخ است که با درد موافق شده است

عاشق نشدی وگرنه می فهمیدی

پاییز بهاری است که عاشق شده است.

شاد باشید

چقدر خوب گفتی
این شعر را هزار با خوندم اما الان یه مزه دیگه داد

امیر دوشنبه 17 آبان 1395 ساعت 09:31

پاییز با همه زیبایی هایش با سرعت در حال گذر است ...
آبان از نیمه گذشته و همه برگها ریخته و باطن درختان پیدا آمده است ...
و تیلوی عزیز چنان سرگرم کار است که همه چیز را فراموش کرده حتی خودش را اما امروز و فردا برای یکی دیگر از دوستان روز متفاوتی خواهد بود . یکی از دوستان بسیار عزیز و دوست داشتنی فردا عمل جراحی دارد بیاییم همگی برای شفای آن دعا کنیم ....
امن یجیب مضطر اذا دعا و یکشف و سو .....
و از خدایی که نامش دواست و ذکرش شفا بخواهیم هر چه زودتر این دوست ما را شفا داده تا زودتر به ما ملحق شود

من فکر کردم دختر شیرازی چند روزه عمل کرده که پیداش نیست
حتی پیام نوشتم
انشاله که با عافیت و سلامت بر میگرده
بهرحال عمل جراحی ترسهای خودش را داره... کاش ساعت دقیق عمل را بگین تا در آن ساعات براش حمد بخونیم ... که سوره ی حمد معجزه های بسیار دارد....

امیر دوشنبه 17 آبان 1395 ساعت 09:43

ترو خدا حمد نه حمد خوندنش خوبه اما نه برا دختر شیراز

برایش امن یجیب بخونیم .....

واقعا؟
حمد شفا بخشه ها.... میدونستی؟
باشه ما به دستور شما امن یجیب میخونیم... بر روی چشم....
صدقه هم به نیابت فراموش نشود

امیر دوشنبه 17 آبان 1395 ساعت 09:46

پاییز را دوست دارم…
ﭘﺎﯾﯿﺰ، ﺯﻣﺴﺘﺎﻧﯽ ﺍﺳﺖ؛
ﮐﻪ ﺗﺐ ﮐﺮﺩﻩ!
ﺗﺎﺑﺴﺘﺎﻧﯽ ﺍﺳﺖ؛
ﮐﻪ ﻟﺮﺯ ﮐﺮﺩﻩ!
ﺑﻐﻀﯽ ﺍﺳﺖ؛
ﮐﻪ ﺭﺳﻮﺏ ﮐﺮﺩﻩ!
ﺣﺮﻓﯽ ﺍﺳﺖ؛
ﮐﻪ ﺳﮑﻮﺕ ﮐﺮﺩﻩ !
ﻣﻦ، ﺳﮑﻮﺕ ﺭﺳﻮﺏ ﮐﺮﺩﻩ ﺩﺭ ﺗﺐ ﻭ ﻟﺮﺯ ﭘﺎﯾﯿﺰ ﺭﺍ ﻣﯿﭙﺮﺳﺘﻢ!
ﭘﺎﯾﯿﺰ، ﻋﺮﻭﺱ ﺗﻤﺎﻡ ﻓﺼﻞ ﻫﺎﯼ ﻣﻦ ﺍﺳﺖ .
ﯾﺎﺩﻡ ﺑﺎﺷﺪ؛ ﭘﺎﯾﯿﺰ ﮐﻪ ﺭﺳﯿﺪ؛
ﻟﻪ ﻧﮑﻨﻢ؛
ﺑﺮﮔﻬﺎﯾﯽ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺭﻭﺯﯼ ﻫﺰﺍﺭﺍﻥ ﺑﺎﺭ ﻧﻔﺲ ﺍﺭﺯﺍﻧﯽ ﺍﻡ ﻣﯽ ﻛﺮﺩﻧﺪ …!

اوه اوه
چه خبره
کاش منم اندازه پاییز دوست داشتی

شاذه دوشنبه 17 آبان 1395 ساعت 15:26 http://moon30.mihanblog.com

چه زیبا به زندگی نگاه می کنی تیلو جان

شما که خودت استاد نگاه زیبایی
من عاشق زندگیم...

صحرا سه‌شنبه 18 آبان 1395 ساعت 11:00

منم این جریان سیالو دوست دارم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد