روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

قصه (2)

 

 هنوز چند روزی از تصمیم پشت کنکور بودن نگذشته بود که دلش خواست اگه ممکن باشه یه جایی شروع به کار کنه

پدرش هم براش حق التدریس توی آموزش و پرورش را جور کرد...

اول مهر مثل همه ی سالهای قبل رفت مدرسه

با این تفاوت که یک دختر هفده و نیم ساله شد معلم...

اول شد مربی پرورشی یک دبستان... هفته ای سه روز...

رفت اداره و برای سه روز دیگه ش ... شد دبیر ورزش یک مدرسه راهنمایی...

جالب این بود که فوق العاده ازش راضی بودن.. بخصوص تو کارهای پرورشی نظیر نداشت

اسمش تو اداره هم مطرح شده بود

خب گفتنیه که پدرش هم مدیر مطرحی بود و همیشه طرحاش مورد استقبال اداره آموزش و پرورش

و مادرش هم یک معلم نمونه ....

پس چیز عجیبی نبود که مهرانه هم بشه یک نمونه...

سال تحصیلی رو به اتمام بود که بهش پیشنهاد دادن بشه معاون یک مدرسه راهنمایی خیلی خیلی بزرگ

و مهرانه هم سریع پذیرفت

تابستان شلوغی بود...

کلاسهای تقویتی

کلاسهای جبرانی 

کلاسهای بزرگسالان

رفت و آمد ... و همه میدیدن که مهرانه نه تنها ناظم اون مدرسه است که خودش داره همه ی مدرسه را مدیریت میکنه...


مهرانه در روزهای آخر دهه هفتاد... سالهایی که با این روزها خیلی فرق دارن... دختری بود که همه وقتش را صرف کارهای آموزشی میکرد... تازه کامپیوتر بازارش داغ شده بود...

نزدیک ترین دوست مهرانه عموش بود

عمویی که جای برادر بزرگتر را برای مهرانه پر میکرد

عمویی که تنها شش سال از مهرانه بززگتر بود

عمویی که در اون روزها دانشجو بود

در دوران دبیرستان همیشه با هم درس میخوندن

و حالا عموی دانشجو تصمیم گرفته بود یک دفتر تایپ و تکثیر راه اندازی کنه

خودش و دوستانش که اونها هم دانشجو بودن

اون روزها مثل الان نبود که از هر گوشه ای یک دونه دفتر تایپ و تکثیر سبز شده باشه

و تازه همه کامپیوتر وارد عرصه کار شده بود

کامپیوترهایی تحت Dos با برنامه هایی با خط های فرمان...

دفتری که راه اندازی شد خیلی خیلی نزدیک بود به خونه مهرانه

و مهرانه ی مشتاق آموختن زودتر از همه یاد میگرفت...

نظرات 8 + ارسال نظر
امیر چهارشنبه 17 شهریور 1395 ساعت 14:30

سلام
مهرانه قصه ما در حالی که جوان بود و پرانرزی و دارای استعداد و ذوق و هنر که همه خصلت ها و آیتم های پدر و مادر را به ارث برده بود و دقیقا به اندازه پدر و مادر جمعا استعداد هنری و انرزی نهفته داشت و از طرفی شور و اشتیاق به کار و تشویق همه جانبه هم از اطرف اولیا مدرسه و اداره موجب شده بود که پله های ترقی را دو تا در میون طی کنه و سریع تر از آنچه که انتظار می رفت طی کند لذا خدا و رسولش به هم ساختند و مهرانه را به اوج رساندند .
انشالله که دنباله سریال زندگی مهرانه ما تا انتها به شادی طی بشود

گاهی همه عوامل در رشد و ترقی شخص دخیل می شوند و گاهی نیز همه عوامل علیه شخص قد علم می کنند .
وای به کاری که نخواهد خدا ....

به هرحال تا اینجای قصه مهرانه عزیز در اوج هست و انشالله که در اوج بماند...

هیچ آدمی همیشه در اوج نمیمونه... زندگی همیشه مجموعه ای از فراز و فرودهاست
و زیبایی زندگی هم در همینه... گاهی از روی بلندی نگاهی به پایین بکنی و گاهی از پایین با آرزو به بلندی ها نگاه کنی... من که همیشه راضی به رضای پروردگار بوده و هستم

حامد چهارشنبه 17 شهریور 1395 ساعت 14:44 http://hamed-92.mihanblog.com

خدا بیامرز بابام میگفت سعی کن همیشه تو جایگاهی که هستی بهترین باشی
حتی اگه سپور محله شدی سعی کن بهترین سپور باشی

حق با ایشونه
خدا رحمتشون کنه
همیشه در جایگاه خودمون باید بهترین باشیم

بهنام چهارشنبه 17 شهریور 1395 ساعت 19:05 http://harfehesabi.blogsky.com/

چرا تموم شد!؟
منتظر بودم ببینم بعدش چی میشه!

حالا حالاها ادامه داره

sophist؛ پنج‌شنبه 18 شهریور 1395 ساعت 00:13

سلام خانم تیلو تیلو

یه حسی بهم میکه همین حالا در حال خوندن وبلاگ مهرانه هستم


قصه های همیشه باید قصه باشند... نباید دنبال رنگها واقعیت گشت

دلژین پنج‌شنبه 18 شهریور 1395 ساعت 08:39 http://delzhin313.blogsky.com

خوندم ممنوعه جات رو ... منتظر باقی

دخترشیرازی پنج‌شنبه 18 شهریور 1395 ساعت 11:17

شخصیته مهرانه چقدر آشناست...


قصه بخونیدش
قصه
فقط قصه
شماها انگار قصه و خیال دوست ندارینا

دخترشیرازی پنج‌شنبه 18 شهریور 1395 ساعت 11:19

خب ذهنه آدم میره 1 جاهایی
مطمین باش پیگیر این قصه میشم


من فدای اون ذهن شما بشم
الان دقیقا رفته کجا؟

دخترشیرازی پنج‌شنبه 18 شهریور 1395 ساعت 11:24

ووی خدا نکنه آباجی عزیزوم
جاهای خوب خوب

:
بگردمت آبجی خانوم
میدونستم تو فقط جاهای خوب خوب میره ذهنت

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد