روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

دلتنگی

همین الان دلتنگ چه کسی هستید؟

منظورم نه از آن نوع دلتنگی هایی که بی تابی می آورند

دلتنگی خیلی ساده و دم دستی

من چون اکثر اوقات دلتنگ آقای دکتر هستم و این دلتنگی از نوع خیلی شدید است... بقیه دلتنگی ها به چشمم نمی آید

ولی دیروز وقتی دایی جانم را که از عید تا حالا ندیده بودم دیدم... فهمیدم دلتنگی های دیگری هم وجود دارد

که گاها به چشم من نمی آمده

وقتی دایی جان را دیدم ، او را سفت در آغوش گرفتم و او هم مرا در آغوشش فشار داد

فهمیدم چقدر دلتنگش بوده ام...

بعدا در تلگرام برایش نوشتم: چقدر بعد از دیدنت دلم حال آمد...

نوشته بود: دقیقا حرف دل مرا زدی...


خب حالا که فکر کردم دیدم

دلتنگ للی هستم... خیلی وقت است کنار هم نشسته ایم و حرفهای دلمان را نزده ایم

دلتنگ خواهرم هستم که بخاطر ماه رمضان دیگر مثل قبل به من سر نمیزد

دلتنگ یکی از عمه هایم هستم که تازه بیمار هم هست و خیلی هم به من نزدیک است ولی به او سر نزده ام

دلتنگی پایان ندارد

انگار مداوا هم ندارد

ولی چقدر خوب است قدر اطرافیانمان را بدانیم و بدانیم که زندگی کوتاه است


پ ن 1 : قرار عاشقانه ی ما موند برای همون بعد از ماه رمضان... و این یعنی دلتنگی همچنان باقی است

پ ن 2 : سالها یک دوست مجازی داشتم که بدون آزار به هم کمک میکردیم...

یادم هست در یک پست دیگر هم از او یاد کردم ...

امروز به شدت دلتنگ او هم هستم

پ ن 3 : امروز باز نوبت دندانپزشکی دارم...

نظرات 7 + ارسال نظر
صحرا چهارشنبه 26 خرداد 1395 ساعت 11:42

من دلتنگ خونه مونم

ای جونم
کارات را مرتب کن یه سری بهشون بزن

نازلی چهارشنبه 26 خرداد 1395 ساعت 15:39

منم دلتنگ اون کسی هستم که بیش از همه بهم آزار رسوند
دلتنگی که قلبم داره مثل انار میترکونه
من دیوانه ام تیلو مگرنه؟

نه
دلتنگی درمان نداره
دلتنگی دست خوده آدم نیست
باید عاشق باشی تا این دلتنگی دردناک را بفهمی
من میفهمم

نیلی چهارشنبه 26 خرداد 1395 ساعت 16:21 http://niiliia.blogsky.com

تا وقتی آدم با اون دلتنگی روبرونشه،متوجه نمیشه که چقققققد دلتنگ بوده
برای عمه جان آرزوی سلامتی میکنم

فدای مهربونیات دختر گل

شاذه چهارشنبه 26 خرداد 1395 ساعت 17:18 http://moon30.blogsky.com

دلتنگ چهار تا دوستم که اینجا نیستن. تهرانن. دلتنگ دور همی هامون و کل کل های دو تاشون که باعث میشد رو زمین غلت بزنم از خنده. دلتنگ مهربونیهاشون وقتی حالم بد میشد. یادش بخیر....

دلتنگ مهمونی های فامیلی زیر سایه ی مادربزرگم. همه ی خاله داییها و همه ی بچه هاشون. دلتنگ بچگیها و بازی باهاشون. همه مون بزرگ شدیم و هرکسی گرفتار زندگی خودشه...

رسیدن پنج‌شنبه 27 خرداد 1395 ساعت 08:54

تو خیلی با احساس و مهربون هستی . خوش به حال خانواده ت و آقای دکتر

تو که از همه دنیا مهربون تری
تو که با اینهمه صبوری پرستاری میکنی و شکایتی هم نداری
من تو را واقعا ستایش میکنم با این دل بزرگت

دخترشیرازی پنج‌شنبه 27 خرداد 1395 ساعت 09:40

میفهمم میفهمم میفهمم

عاشقی خوب دختر جون

طلوع ماه پنج‌شنبه 27 خرداد 1395 ساعت 09:51

من دلم میخواد برم مشهد....
خیلی وقته
ولی جور نمیشه
خیلی دلتنگ حرم امام رضا هستم

وای منم خیلی دلم میخواد
انشاله که جور میشه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد