روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

تعلیم و تربیت

سلام

من که تا حالا چیزی در مورد پیش دبستانی 1   و  2  نشنیده بودم

دیروز تا شنیدم زنگ زدم به خواهر و گفتم چیزی در مورد این 1  می دونی

ماله بچه هایی هست که چهارسالشون تمام شده و وارد 5 سال شدن

گفت که نشنیده

امروز صبح خواهر میخواست مغز بادوم را ببره به یک پیش دبستانی و در مورد این 1 سوالاتی بپرسه

از بس که مغز بادوم ذوق داشت گفتم من میام دنبالتون

بابا گفت منم میام

خلاصه برای یه ریزه بچه

یه خاله ... یه پدر بزرگ... یک مادربزرگ... یک مادر... راه افتادن به سمت پیش دبستانی

من که از دیدن در و دیوار انقدر ذوق کرده بودم که هزار بار آرزو کردم ....

با مغز بادوم کلی تو حیاط با وسایل بازی اونجا بازی کردیم و بهمون خوش گذشت

حالا بگین نتیجه این نشست و دیدار چه بود؟

مامان مغز بادوم فرمودند که :

بجه م گناه داره ... وقتی اجباری نیست... صبحای زود بیدارش کنم که چی بشه... باشه برای سال بعد....




پ ن 1 : فکر نکنید من به مهد کودک نرفتم که اتفاقا محض اطلاعتون من از همتون بیشتر به مهدکودک و آمادگی رفتم

پ ن 2 : کودک درون من هنوز خیلی سر زنده و شادابه

پ ن 3 : با مغز بادوم تصمیم گرفتیم یه عالمه از کاردستی های اونجا را درست کنیم

پ ن 4 : قرار عاشقانه را کنسل کردیم ولی لابلای حرفامون دوباره هزاربار عاشق تر شدیم

پ ن 5 : نیاز به استراحت دارم ... من هرسال ماه رمضان را کامل تعطیل میکردم ... امسال نیازهای مالی باعث شده که هرروز بیام سرکار


پ ن 6 : داشتم شربت بهار نارنج درست میکردم عجیب یاد دوتا از دوستام بودم... دختر شیرازی... .... بهار بانو .....

نظرات 16 + ارسال نظر
بانو سین سه‌شنبه 25 خرداد 1395 ساعت 09:54 http://our-lovely-life-92.blogsky.com/

سلام سلاممم دوست جاان ... من از بس بچه کوچیک دورم نیست ... این سنی هیچی از مقاطع تحصیلی نمیدونم اینقدر که با زمان ما فرق کرده عاشق باشی همیشه دوستممممممم

سلام عزیزم
چه کم پیدایی شما
وای ما هم این مغز بادوم باعث و بانی این فهمیدن ها شده برامون

حامد سه‌شنبه 25 خرداد 1395 ساعت 10:05 http://hamed-92.mihanblog.com

بزارید بچه ها بچه گی کنند حیف نیست تو این سن مغزشو از چیزهایی که اهمیت زیادی نداره پر کنید
فقط سعی کنید ازش یه انسان بسازید

البته بیشترین دلیلی که مامانش واقعا نخواست بره برای پیش دبستانی 1 این بود که این کارهایی که میخواستن آموزش بدن را این بچه بلد بود

ساناز سه‌شنبه 25 خرداد 1395 ساعت 10:26 http://sanaz1359.persianblog.ir

دخترم رو واسه پیش دو ثبت نام کردم. خیلی خوب بود کلا آمادگی پیدا میکنن واسه ورود به دبستان.

2 را بله
میگن نه کاملا ولی تقریبا حالت اجبار هست... ولی این 1 دیگه واقعا چیز بی خودی بود

گلشن سه‌شنبه 25 خرداد 1395 ساعت 10:42

مهد کودکو ولش ، مم اگه بگم تا حالا شربت بهارنارنج نخوردم باور می کنی?

من خودم مهدکودک دوست دارم
اره باور میکنم
ولی من چون دوست دارم میخرم و میخورم

دخترشیرازی سه‌شنبه 25 خرداد 1395 ساعت 11:17

من که مهد کودکم 1هفته بیشتر طول نکشید و نرفتم بس که لوس بودم اونموقعا
نوش جونت عزیزم
هر زمان بهار نارنج اینجارو خواستی فقط دستور بده پست کنم برات بدون هیچ تعارفی میگم.

تو عزیزی
اینقدر خوبی که نمیدونم چی بگم
اقا من چون مامانم شاغل بودن... چهار سال در مهدکودک و آمادگی به سر بردم و عاشقشم....

دل آرام سه‌شنبه 25 خرداد 1395 ساعت 11:35

سلام سلام
خوبی خانم
بلاگ اسکای بروز کردنت رو نشون نداد چرا؟
من مدرسه رو دوست نداشتم. مهد کودک نرفتم. خوشم نمیومد. مدرسه هم با اینکه شاگرد اول بودم ولی زورکی می رفتم.
محیطش برام غیر قابل تحمل بود. پر از چاپلوس و آدمای دروغگو و معلمایی که چاپلوسی براشون مهمتر بود تا خود دانش آموز و عملکردش.

بلاگ اسکای هم؟
چرا برعکس من بودی که عاشق مدرسه بودم

بهار شیراز سه‌شنبه 25 خرداد 1395 ساعت 11:35

عاموووو شربت بهار نارنج عالیه ولی طبعش گرمه ها ...
بخور تا برامون پسر بیاری

وای واقعا
همینه که هی کاسنی هم میخورم بعدش ها...

نازلی سه‌شنبه 25 خرداد 1395 ساعت 12:01

کامنت خصوصی
تیلو تیلو من سوالی دارم البته کاملا به نظرت احترام میذارم دوست نداشته باشی بگی
میخواستم ببینم چندسالته ؟

من با اجازه کامنت را چون برام مهم نیست نایید کردم
اگه ناراحت میشی بهم بگو برش میدارم
من دقیقا سی و پنج سال و شش ماه دارم

نازلی سه‌شنبه 25 خرداد 1395 ساعت 12:26

دوست دوست دوست

mahee سه‌شنبه 25 خرداد 1395 ساعت 15:02

ایشالا وقتی خدا بهت بچه داد، در جریان کامل اخبارشون از مدرسه و مهدکودک تا تاتر و فیلم مخصوصشون، قرار خواهی گرفت! ( دیگه من مسائل مربوط به دل و رودشونو نمیگم که هیچ جوری نمی تونی از زیرش در بری!)


فکر نکنم کارم به اونجاها بکشه اما... مادر بودن خیلی خوبه

دلژین سه‌شنبه 25 خرداد 1395 ساعت 17:20

منم خیلی مهد کودک رفتم خیلی خوب بود

خیلی
منم دوست داشتم

خانومی سه‌شنبه 25 خرداد 1395 ساعت 17:45 http://aghaee09khanoomi.blogfa.com/

سلام
متاسفانه کشور ما هر مسئولی که میاد سرکار یه قانون جدید میاره
البته شاید این دوره ها خوب باشه ها من نمیدونم
ولی آدم تا بیاد با قبلی آشنایی پیدا کنه دوباره عوض میشن

دقیقا همینطوری شده

مگهان سه‌شنبه 25 خرداد 1395 ساعت 17:53

بهار نارنج عشق منم هست ^-^

من مهد نرفتم، سعی کردن اما نرفتم، آمادگی رو سراسر با گریه رفتم.
کلاس اولم همینطور...
شروع دومم همینطور
سوم دیگه خجالت کشیدم!!!!!

+ از مدرسه هم متنفر بودم با اینکه تا راهنمایی بدون اینکه درس بخونم معدلم بیست بود معمولا=)))))))

صبا سه‌شنبه 25 خرداد 1395 ساعت 20:41 http://kojastkhaneyebad.blogsky.com

من طفلکی مهد نرفتم

انشالله مغز بادوم خودت ، انشالله خودت مامان بشی

روزهات قبول

عزیزمی
ممنونم

شاذه چهارشنبه 26 خرداد 1395 ساعت 01:24 http://moon30.blogsky.com

سلام تیلوجان
سیستم آموزشی هر روز داره یه شاخ تازه می زنه. معلوم نیست به کجا می خوان برن و چی آموزش بدن. خیلی عجیب غریب شده!

بچگیم حسرت مهد داشتم. ملا می رفتیم و قرآن می خوندیم. بعدشم که مدرسه. بچه هامم پنج سالگی ملا رفتن و بعدشم مدرسه. قبلشم مهد نفرستادم. دلم نیومد. دوست دارم بچه هام تا میشه کنارم باشن...
چی میشد هفت هشت تا بچه داشتم؟

وای شما هم مثل من بچه های زیاد دوست داری؟

شاذه چهارشنبه 26 خرداد 1395 ساعت 15:17 http://moon30.blogsky.com

بچه خیلی خیلی دوست دارم
سی و پنج سال و شش ماه؟ میشه آذر 59؟ منم تیر 59 هستم :) خوشبختم


فدای شما
چه همه هم سن و سالیم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد