روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

چه عالمی داره بچگی...

دختر کوچولوی سه چهارساله ی همسایه

یک جفت دمپایی ورنی قرمز خریده

از این دمپایی های ورنی پاشنه دار

بعد انگار دقیقا روی ابرهاست

برای خودش راه میره و از صدای تق تق پاشنه های کفش ذوق میکنه

روی یه پا میچرخه و کیف میکنه

دامن پلیسه ش توی باد تکون میخوره و برای خودش داره خیال می بافه

چه حسی داره این عالم کودکی

من یک جفت صندل پاشنه چوبی توی سنین سه چهار سالگی داشتم

مامانم این صندل را برای من و خودش عین هم خرید بودن

من و مامان ، صندل قرمز ....با پاشنه های چوبی

باورتون شاید نشه

ولی من هنوز صدای راه رفتن با اون صندلها کنار مادرم یادمه....




پ ن 1 : مادر من تیکه های احساساتی زیادی در ذهن همه ی بچه هاش داره

پ ن 2 : من همیشه فکر میکنم بزرگ کردن چهارتا بچه در حالی که همشون عاشقت باشن خیلی کار ساده ای نیست

پ ن 3 : دلم کودکی خواست

پ ن 4 : دلم صندل خواست

پ ن 5 : این بچه ی سه چهار ساله منو با خودش برد به رویاهای خیلی زیاد

پ ن 6 : دلم دختر خواست

پ ن 7 : دلم مادر شدن خواست

پ ن 8 : خیلی سخته که تو این پست از خوردنی حرف نزدم...

نظرات 10 + ارسال نظر
تبسم سه‌شنبه 28 اردیبهشت 1395 ساعت 18:53 http://tabasomshadi.blogsky.com

سلام عزیزم
دوران کودکی خیلی سریع می گذره.
یادش بخیر من و خواهرم همیشه بالای دیوار و درخت بودیم یا بالای سر کمد :))

...
مادر منم باغچه پر کرده از سبزی خوردن :))
خدا تمام مادرای نازنین حفظ کنه.
چقدر ماه و مهربونند

عزیزمی
تو که میای لبخند هم با خودت میاری

خانومی سه‌شنبه 28 اردیبهشت 1395 ساعت 19:38 http://aghaee09khanoomi.blogfa.com/

با توصیفات تیلو دلم این دخمل گل را خواست
کیف میده بغلش کنی و ببوسیش تا اون باشه اینجوری دلبری نکنه
مراعات میکنی بابت خوردنی
حالا اشکال نداره بگو ولی ماه رمضان نه


منو و مراعات در گفتن
وای ماه رمضان را بگووووووووووووووووووو

دلژین سه‌شنبه 28 اردیبهشت 1395 ساعت 20:26 http://delzhin313.blogsky.com

آخعییی
ن کفشهای پاشنه بلند مامان و مامان بزرگم رو همیشه پام میکردم... یادش ب خیر...
خوراکی

عزیزم

Meredith سه‌شنبه 28 اردیبهشت 1395 ساعت 20:36 http://san-antonio.blogsky.com

عزیزم.انشاالله خدا زود به آرزوت برسوندت


شما را هم

مدادرنگى سه‌شنبه 28 اردیبهشت 1395 ساعت 20:44

چقدر حال اون لحظه ى اون دختر کوچولو واسه ما دختراى گنده،آشنا و خواستنیه

اره به خدا

گلشن سه‌شنبه 28 اردیبهشت 1395 ساعت 21:42

چه پست خووووبی بود تیلوووو
منم همش دلم میخواد

اذر سه‌شنبه 28 اردیبهشت 1395 ساعت 21:52 http://azar1394.blogfa.com

اخ گفتی
من بچه بودم دمپایی نمیپوشیدم.
مادرم کلی زحمت کشید بهم یاد بده دمپایی بپوشم خخخ

چه جالب

دخترشیرازی چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 ساعت 09:13

اما من بچه دوست نداشت

ولی من عاشقشونم

امیر... چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 ساعت 09:17 http://bacheh.blog.ir

ای جانم ....
چه بچه نازی ..
تیلووووو ...
خداییش پست بدون خوردنی ؟؟؟
:)))))))

واقعا چه کاری کردم

مینا چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 ساعت 12:43

سلام.چ پست شیرینی
انشاالله وقتی خودت مادر شدی از این لحظه های ناب و شیرین زیاد خواهی داشت. من وقتی شادی و جست و خیز دخترک چهارسالمو میبینم همش انگار بچگی خودم میاد جلو چشممو ذوق میکنم...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد