روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

باید حرف بزنم

سلام

صبح آقای مزاحم را دیدم ....

ولی آقای مزاحم محاسبات منو بهم ریخته...


نظرات 17 + ارسال نظر
دلژین یکشنبه 22 فروردین 1395 ساعت 10:15 http://delzhin313.blogsky.com

میشه بگی چرا نمیتونی با آقای دکتر ازدواج کنی...؟
اگر بخواین میشه...
خب من هم بودم تمام محاسباتم میریخت به هم...
بالاخره یک جا آدم باید به یک زندگی ثابت برسد.... میدونی همیشه برای خودم میگم ازدواج اگر هیچ چیزش ب درد نخوره ، مرهمِ دردِ تنهاییِ دورانِ پیری و کهنسالیه...
خودت رو تنها نذار...

ایشون میگه میشه
ولی من میدونم که نشدنیه
به نظرم اگر قرار بود بشه تو این هشت سال شده بود
به نظرش باید هنوز سالهایی بگذره تا شدنی بشه... و من دارم سالهای طلایی که میتونم مادر بشم را از دست میدم و مادر شدن آرزوی منه....

گلشن یکشنبه 22 فروردین 1395 ساعت 10:44

حق داری

ممنون

خانومی یکشنبه 22 فروردین 1395 ساعت 10:45 http://aghaee09khanoomi.blogfa.com/

مثلا توی این هشت سال چیکار کردین که میگی نمیشه؟
نمیفهمم اینکه میگه باید سالهایی بگذره تا بشه یعنی چی؟مگه منتظره چه اتفاقی بیفته؟


نمیتونم حرف بزنم

یه دختر یکشنبه 22 فروردین 1395 ساعت 10:47

عزیزم
من شما رو فقط از نوشته ها تون میشناسم..
همیشه این رابطه ی هشت ساله ی شما و دکتر برام جای سوال داشت...
اما اجازه ی این سوال و به خودم نمی دادم !
ولی یه نصیحت دوستانه اینکه فرصت مادر شدن و اینکه کسی اینطوری دوست داشته باشه و حاضر باشه همه چی و علنی کنه و از خودت نگیر..
نمی دونم گیر دوستی شما و دکتر کجاست... اما مسلما هر گره ای بازشدنیه... و هشت سال فک کنم فرصت کافی ای باشه... کسی که اظهار می کنه مدت هاست به فکر شماست و منتظر مونده تا شرایطش مهیا بشه واقعاجای فکر و تامل داره..
ولی در نهایت این زندگی شماست و هر طور که صلاح میدونی تصمیم بگیر...

چقدر حرفای رک امروز به دردم میخوره
امروز باید شماها باهام روراست باشین
نگران اینکه ناراحت میشم میرنجم یا هر چیز دیگه ای نباشین
منم برای همین دچار تردید شدم
برای همینه که دارم فکر میکنم این گره اگه قرار بود باز بشه تو هشت سال باز شده بود
من خواستگارها و موقعیتهای زیادی را بدون فکر رد کردم
چون واقعا حرف عشق در میان است
اما... این اقای مزاحم... حرفهایی زد که انگار ...

مبی یکشنبه 22 فروردین 1395 ساعت 11:04

چطوری گندم؟
عمیقا درکت میکنم. دوراهی عقل و دل. میدونی من از همه اتفاقایی که برام پیش اومد چی یاد گرفتم؟ اینکه خودم، خواسته هام، آرزوهام و در نهایت زندگیم ارجحیت داره به هر کسی، توجه کن "هر کسی". به نظرم به آقای دکتر بگو که خسته شدی از بلاتکلیفی. ببین چیکار میکنه؟ اگه قراره رابطه شما یه جایی یه تکونی بخوره و به یه نتیجه ای برسه الان وقتشه و جاش. گندم خودتو فدای هیچ مردی نکن

به نظر خودم هم دیگه وقتشه که اگه میخواد کاری بکنه انجام بده...
دیگه تا کی باید اینطوری کش بیاد ....
ولی در گوشی بهت میگم دوستم
من حاضر بخاطر آقای دکتر فدا بشم... اینهمه که دوستش دارم

خانومی یکشنبه 22 فروردین 1395 ساعت 11:05 http://aghaee09khanoomi.blogfa.com/

بنظرم با آقای دکتر صحبت کن عشقتون ارزشش رو داره
بهش بگو شرایطتو اونم چون دوستت داره حتما بهش فکر میکنه
و شرایطت رو درک میکنه

دو نفر بعد از هشت سال عاشقی میشن یه روح تو دو تا بدن
دو نفر بعد از هشت سال زندگی عاشقانه لازم نیست خیلی حرفا را بزنن... باورت نمیشه انگار از هزارکیلومتری بوی خطر را هم حس میکنه

اذر یکشنبه 22 فروردین 1395 ساعت 11:18 http://azar1394.blogfa.com

هشت سال فرصت زیادی بوده واسه اشنایی وشناخت درست وکامل که بهش رسیدید.از اینجا به بعدش وقت تلف کردنه.
بهتره با هم حرف بزنید .شرایط دخترا با پسرا فرق داره.دکتر باید این شرایط رو درک بکنه.
حالا وقتشه دکتر حرکتی بکنه .اینکه میگه میشه یعنی احتمالا میخواد ولی چرا اقدامی نمیکنه جای سواله

هشت سال فرصت نبوده
هشت سال عاشقی بوده
هشت سال زندگی لذت بخش با لحظه لحظه عشق ورزیدن بوده
من خیلی خیلی دوستش دارم

صحرا یکشنبه 22 فروردین 1395 ساعت 11:24

چه اسمی هم برا بنده خدا گذاشتی! مزاحم
بیچاره عاشق دل سوخته

خانومی یکشنبه 22 فروردین 1395 ساعت 11:25 http://aghaee09khanoomi.blogfa.com/

میدونم چی میگی عزیزم منم که همون اول گفتم هشت سال اصلا کم نیست
ولی خب الان شرایط فرق میکنه الان دیگه باید تصمیم بگیرین هم تو هم آقای دکتر
مطمئن باش اگه بهش بگی این آقا میخواد با خانوادت صحبت کنه اونم حتما یه فکری میکنه که تو رواز دست نده

نه نمیدونی چی میگم فقط چون دوست خوبی هستی داری با من غصه میخوری
هیچکس نمیدونه
تقریبا هیچکس جای هیچکس دیگه نمیتونه بفهمه چه خبره
در ضمن من در طی این سالها خواستگارهای زیادی داشتم که حتی بهشون فکر هم نکردم یه لحظه تامل هم نکردم... همیشه با یه بهونه میرن به امان خدا... الانم میدونم که اقای دکتر همین فکر را میکنه
البته من هنوز چیزی بهش نگفتم

خانومی یکشنبه 22 فروردین 1395 ساعت 11:33 http://aghaee09khanoomi.blogfa.com/

شاید واقعا نمیدونم هشت سال یعنی چقــــــدر؟؟؟
ولی عشق رو تجربه کردم
دوست داشتن رو تجربه کردم
منم یه دخترم الان احساست رو درک میکنم
میتونم خودم رو بذارم جای تو...درسته خیلی وقته نمیشناسمت
ولی تو وب خودت خوندم همه زن ها شبیه هم هستن و مردها این را نمی دانند.
فکر کردن دیگه بسه عزیزم باید یه کاری بکنه


حق با شماست
درسته

بهار شیراز یکشنبه 22 فروردین 1395 ساعت 11:46 http://baharammm.blogsky.com/

خوشگل ناناز من ، اولین کاری که می کنی اینه که جریان را به دکتر توضیح میدی، روشنش میکنی . میگی که خواستگار پر و پا قرص داری ، ببین عکس العملش چیه ؟
خدا داند شاید بزودی شیرینی مجازی هم میل فرمودیم . بوس بوس

بهار خانوم با تجربه
من سالهاست با اقای دکتر درگیر زندگیم
بارها و بارها خواستگار اومده و ...
چشم بهش میگم
شیرینی که انشاله واقعی باشه و در راه عاشقی من و افای دکتر

گلشن یکشنبه 22 فروردین 1395 ساعت 11:59

به نطر من از عاشقی هرچقدر هم بگذره بازم هیجان داره
زندگی یه آدم عاشق با زندگی من خیلی فرق داره طرز فکرش خیلی فرق داره چون که مدام احساساتش درگیره حتی اگر ۸ سال بگذره

وای
چه لذتی داره هشتاد سال از عاشقی بگذره و هنوز هیجان داشته باشه
گلشن
حتی فکر کردن بهش هم هیجان انگیزه

خانومی یکشنبه 22 فروردین 1395 ساعت 12:08 http://aghaee09khanoomi.blogfa.com/

شیرینی مجازی چیه بابا من میرم جای همه شما شیرینی واقعی میخورم
منکه دعا میکنم بهم برسین

مطمئن هستم که همتون به هرحال دیر یا زود مسیرتون به اصفهان میخوره
شیرینی همه محفوظه
اما برای عاشقی من و اقای دکتر
فقط همین

بهار شیراز یکشنبه 22 فروردین 1395 ساعت 12:29

حالا که اینجور شد باید از آقای دکتر برامون بنویسی ... تعریف کن دیگه ... عاشقی هیجان داره ، هیجانی شیرین . دل آدمی غنج میره با لحظه لحظه اش ... منم عاشقی کردم
امیدوارم که بزودی چیزای خوبی برامون تعریف کنی دختروووو

ممنون
تو خوب بلدی با دل آدم بازی بازی کنی
میام از عاشقی هام میگم

حسین یکشنبه 22 فروردین 1395 ساعت 13:10 http://www.geranio.blog.ir

نظر من اینه که با آقای دکتر حرف بزنین و زودتر برین سر خونه و زندگیتون. بابا طرف دکتره. به جان خودم آدم با سرمایه ی حدود 15 20 ملیون هم میتونه بره سر خونه و زندگیش. بقیه ی موارد و شرایط ازدواج هم که شما ماشاءالله چون آدمای عاقل و بالغی هستین دارین. به تاخیر نندازین که هر دوتاتون ضرر میکنین.

اتفاقا چند روز پیش داشتم فکر میکردم بزرگترین معضل بیشتر آدمها برای ازدواج موارد مالی هست که برای ما اصلا وجود نداره خدا را شکر ... نه که پولدار باشیم ... قانع هستیم و راضی به رضای پروردگار
اما ....
اما ...
ای وایه من... اما

الهام یکشنبه 22 فروردین 1395 ساعت 16:57

من در جریان نیستم ولی اسم شیرینی اومد گویا اگه یه روزی بقیه گذرشون به اصفهان میافته من اصفهانم شیرین منا بده


قدم بر چشم

دلفین یکشنبه 22 فروردین 1395 ساعت 23:48

من هنوز وبلاگتو نخوندم.. فقط بگم برعکس حرفت.. بیماری ات خیلی شایعه و موروثی.. ما همه امون تو خانواده یه نوعشو داربم

بعله موروثی هست
اما ما کسی در خانواده مون حتی یک نسل دورتر هم کسی بهش دچار نیست
اما من بهش دچارم
اینم که گفتم شایع نیست رو توی سایت و از دکتر شنیدم
شما در حال درمانش هستید؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد