روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

به درخواست دل آرام عزیزتر از جان

من و آقای دکتر تو بهار چند سال پیش بهم دل بستیم

این که به سادگی بگیم دل بستیم خیلی حرف خنده داری هست

من به عشق در یک نگاه و این حرفا اعتقادی ندارم

ولی در یک نگاه عاشق هم شدیم

بعد شروع به آشنایی کردیم

بعد مدتی از هم فاصله گرفتیم و احساس کردیم به درد هم نمیخوریم

و بعد مجددا شروع کردیم و دیگه هرگز حاضر نیستیم از هم فاصله بگیریم

گاهی از عاشقی گفتن تو دوره و زمانه الان خنده داره

مسخره به نظر میرسه

ولی من با چیزی که در اطرافم میبینم متوجه شدم

خیلی زیاد نیستند کسانی که مایه ی آرامش هم میشن

کسایی که از هر طریق تلاششون فقط و فقط به آرامش رسیدن طرف مقابله

شاید از هم خیلی دوریم

شاید خیلی دیر به دیر هم را میبینیم

شاید گاه گاهی از هم میرنجیم

اما اینها یعنی عشق زنده است

یعنی با دوری و فاصله چیزی از بین نمیره

یعنی هنوز برای هم مهم هستیم

یعنی هنوز که هنوز گاهی وقتی باهاش حرف میزنم دستام یخ میکنه

هنوز وقتی میخنده چیزی در دلم جوانه میزنه

هنوز حرفای خوب و تازه داره برام

هنوز شبها هرجایی که باشیم باید با هم دیگه پرونده روز را بایگانی کنیم

من و آقای دکتر روزهای آرومی را میگذرونیم

منهای یک سری تحریم ها که برای خودمون در نظر گرفتیم

خب حتما اون تحریم ها هم لازم بوده

حتما دلیل قانع کننده ای داشته

برای همین دم عیدی اینهمه دوریم

برای همین مثل هرسال آخر سال یواشکی نیومد و سررسید سالم را بهم نداد

برای همینه که دلتنگ لبخندشم

برای همینه که این روزها دارم خودم را به هرچیزی مشغول میکنم که بهش غر نزنم و نگم خیلی دلم برای دیدنش تنگ شده

وقتی دل آرام بهم گفت چرا چیزی نمگم

انگار یهو دلم پر کشید

انگار دلم خواست ازش بنویسم

دلم خواست همه بدونن چقدر دلتنگشم

چقدر بخاطر نظرات بی پروا و قضاوت های نابجای عده ای این دلتنگی را توی دلم نگه میدارم......

اما دوستش دارم

و هیچکس نمیتونه این دوست داشتن را به سادگی از من بگیره

من به حکم خداوند معتقدم

و میدونم همه چیز در دست قدرت مطلق خداونده

و برای همین همیشه و همیشه این عشق را به خداوند سپردم....

خداوندی که چاره ساز دوری هاست.

نظرات 8 + ارسال نظر
دل آرام سه‌شنبه 25 اسفند 1394 ساعت 08:31

دوست دارم بهم برسید

بعضی وقت ها دلم میخواد ولی کلا نمیدونم چی قراره بشه

خاله ریزه سه‌شنبه 25 اسفند 1394 ساعت 09:26 http://yaddashte-yek-zan.blogfa.com/

دوستم برای مردم زندگی نکن. جوونی کن شاد باش و تا وقت هست به هر کسی که لایقش میدونی علاقتو احساستو ابراز کن. این اول برای خودت لازمه. لازمه که دوست داشته باشی و دوستت داشته باشن. اصلا باهات موافق نیستم که بخاطر نظر خودخواهانه بعضیها اینجا هم به خودت سخت بگیری.

منم با این نظر کاملا موافقم

بانو سین سه‌شنبه 25 اسفند 1394 ساعت 10:03 http://our-lovely-life-92.blogsky.com/

عزیزمممم دختر عاشق ... ایشالا همیشه عشقتون پایدار باشه .... این دوری ها هم تموممم میشه ...

حسین سه‌شنبه 25 اسفند 1394 ساعت 10:40 http://www.geranio.blog.ir

به نظر من رفتن زیر یک سقف با آقای دکتر اشتباه نیست.
ازدواج کنید. اینجوری همیشه با همید. به جای اینکه به ترس اجازه بدید که این همه از هم دورتون کنه با هم ازدواج کنید. درسته من درکتون میکنم که بترسید اما تا کی؟
یه جمله شنیدم خیلی وقت پیش نمیدونم کی گفته ولی من همه جا میگمش : «شجاعت به این معنی نیست که نترسید، شجاعت یعنی با وجود ترس قدم بردارید»
ازدواج یک کابوس نیست، یک مسیره به سمت خوشبختی.
خوشبختی رو براتون آرزو میکنم.
+اون شعر ششم رو هم حداقل فونتش رو درس میکردید!

چقدر تو خوبی
هیچکس بهت گفته تو آدمی هستی که میشه بهش تکیه کرد

حسین سه‌شنبه 25 اسفند 1394 ساعت 11:39 http://www.geranio.blog.ir


«او» گفته.
شما لطف دارید به من. شرمنده کردید من رو.

گلشن سه‌شنبه 25 اسفند 1394 ساعت 12:11

فکر میکردم نیستی ٬ رفتی کارای عید رو بکنی نه اینکه نخوای بنویسی برای همین هیچی نگفتم
ایشاالله حال دلت خوب باشه همیشه آسیپولیکا جان

اتشی برنگً اسمان سه‌شنبه 25 اسفند 1394 ساعت 15:36 http://atashibrangaseman.blogsky.com

فرزاد چهارشنبه 26 اسفند 1394 ساعت 21:06 http://hashaa.blog.ir/

سلام...خوشحال میشم با هم تبادل لینک داشته باشیم...خبر از شما :)

سرفرصت حتما

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد