روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

خیز و غنیمت شمار، جنبش باد ربیع / ناله موزون مرغ، بوی خوش لاله‌زار

سلام

روز بهاریتون زیبا

تک تک لحظه هاتون با آرامش همراه باشه

زیبایی های بهار را از لابلای تمام زشتی های دنیا ببینید که اگه غافل بشید از این غمزه و کرشمه ی طبیعت خودتون ضرر میکنید

دلبریهای هوای دلچسب بهاری

این آفتاب و سایه و ابر و نور

این عطر گل...

من میدونم که اصفهان الان بهشته



پنجشنبه صبح خواهر و فندوق و پسته اومدن خونمون

منم فندوق و پسته را برداشتم و با مادرجان رفتیم باغچه

خواهرا هنوز هم نمیان باغچه

به مغزبادوم هم زنگ زدم که ببرمش ولی آزمون زبان داشت

دوتا فسقلی را بردم و تا تونستند شیطنت کردند

سرظهر اول رفتیم سرمزار پدرجان و بعد برگشتیم خونه

مغزبادوم و مامانش را هم سرراه با خودمون بردیم

عموجان هم برای اینکه بچه ها و خواهرا و بقیه را ببینه اومد خونمون

خاله و آلاله هم بودند

بعدازظهر هم من و عموجان دوباره رفتیم آرامستان

عمو میخواستن برن برای زیارت اهل قبور و منم همراهیشون کردم

عصر غم انگیزی بود... هردومون خیلی گریه کردیم... ولی گاهی لازمه دیگه...

من اصولا آشپزی نمیکنم

مامان جان هم غذا آماده کرده بودند

ولی من یه مدل کتلت گیاهی با دال عدس را چند روز قبل تست کرده بودم و خیلی خوشم اومده بود

برای همین بعد از اینکه از آرامستان برگشتم خونه ، دست به کار شدم و براشون کتلت گیاهی هم درست کردم که اتفاقا مورد استقبال بقیه قرار گرفت

تا آخر شب همه اونجا بودند و دور همی ادامه داشت




جمعه خیلی دیر از خواب بیدار شدم از بس که روز قبلش خسته و هلاک شده بودم

آماده شدیم و برای ساعت 2 رفتیم بیمارستان عیادت مریض

البته تا برسیم و ماشین پارک کنیم و ... ساعت شد 3

چهارگذشته بود که از بیمارستان اومدیم بیرون

از قبل با خاله و آلاله قرار داشتیم که برای جز خوانی قرآن بریم چهارباغ عباسی

ماشین را توی خیابون شیخ بهایی پارک کردیم و وارد یکی از بهشت های زمینی شدیم...

نگم براتون که عطر شب بو و گلها کل چهارباغ را برداشته بود

رفتیم سمت جایی که آماده کردن برای جزخوانی دسته جمعی

یه کمی موندیم ولی من و آلاله تصمیم گرفتیم توی این هوای عالی بریم یه کمی قدم بزنیم

دیگه قدم زنان تا میدان نقش جهان رفتیم

هنوزم اصفهان پر از مسافر بود... شلوغ ... اما زیبا و دیدنی

آروم آروم و قدم زنان برگشتیم سمت خاله و مامان

شهرداری اصفهان یه سری وسایل بازی داخل چهارباغ قرار داده که برای عموم هست

و همین یه حال و هوای خیلی شاد به اون قسمت داده بود

یه فیلم کوچولو گرفتم باید بزارم اینستاگرام تا ببینید

بازیهای جالب و سرگرم کننده که رده سنی خاصی نداشت و باعث شده بود کوچک و بزرگ دور هم جمع بشن و لحظات شادی را سپری کنند

ما هم کمی اونجا وقت گذروندیم و دیگه وقت اذان شده بود

ساندویچ خریدیم  و کنار آب و گل و هوای بینظیر بهاری غذاخوردیم

بعدش هم یه کمی توی پاساژها و مغازه ها گشت زدیم

دوتا تیشرت هم برای داداش جان خریدیم

شاید بگید «زیره به کرمون میبرید؟» ولی مامان جان همیشه یکی دو دست تی شرت و شلوار و شلوارک خونگی برای داداش میخرن که وقتی که میاد ایران بپوشه

البته که تا تابستون هنوز خیلی وقت هست ... ولی دیگه دیدیم و خریدیم

بعد هم بستنی خوردیم

بعدش هم برگشتیم سمت خونه

خاله و آلاله را رسوندیم

خودمون هم اومدیم خونه

و اینگونه جمعه خود را سپری کردیم





امروز صبح قصد داشتم استارت باشگاه رفتن را بزنم

ولی برای گرفتن یه وام لازم بود یه سری کار با مادرجان انجام بدیم

برای همین اول وقت رفتیم سراغ کارهای مربوط به وام

بعدش هم مادرجان را رسوندم باغچه و خودم اومدم سمت دفتر...