روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

من آنِ توام مرا به من باز مده . . .

سلام

روز قشنگ اسفند ماهیتون بخیر

اصلا روزتون قشنگ

اسفند ماهتون قشنگ

روزگارتون پر از بوی بهار

براتون شور و شوق و هیجان و حال خوب آرزو میکنم ...

امروز اینجا هوا بینظیر و عالیه

هوای تمیز

خنکای بهاری

و یه عالمه آفتاب مهربون و روشنایی دلچسب...

من به نور زنده ام

آدمی هستم که روزهای ابری دلم برای آفتاب تنگ میشه

من روشنایی ها را دوست دارم ... اینکه صبح بیدار شم و ببینم بازی نور شروع شده ....



دیروز تا برم خونه ساعت 3 بود

تصویری با عموجان صحبت کردم و یه بار دیگه دلم گرفت

از اینکه یکی یکی عزیزام دارن تبدیل به تصویر میشن

من دوست دارم عزیزام را از نزدیک ببینم و در آغوش بگیرم و عطر وجودشون را حس کنم

ولی خب ... فعلا به جبر جغرافیا باید با این موضوع هم کنار بیام

با داداشم و همسرش حرف بزنم و هی بغض فرو بدم ... بگذریم ...


خلاصه که بعد از تماس با عموجان ناهار خوردیم و اونقدر خسته بودم که بیهوش شدم

یکساعتی خوابیدم و بعدش دوش گرفتم و خونه خواهر دعوت بودیم

مغزبادوم چشم به راه بود و یکی دو باری زنگ زد

آماده شدیم و رفتیم

دایی جان و دخترهاش را دعوت کرده بود و ما...

بگذریم که خیلی دلم گرفت که اون خواهر را دعوت نکرده بود... و خیلی خیلی از این موضوع غمگین شدم ولی چه میشه کرد...

دور هم بودیم و شام خوردیم و حرف و حرف و حرف

تا نزدیک ساعت 12 دور هم بودیم و تا جمع و جور کنیم و برگردیم سمت خونه ساعت 1 شد

دیگه بیهوش بودم...


صبح اومدم سرکار

هوا عالیه

یواش یواش صدای پای بهار از هرگوشه ای شنیده میشه

دلم میخواد با للی برم بیرون و قدم بزنم

ولی امروز هم شلوغم و باید به کارهام رسیدگی کنم

میخوایم آخر هفته تولد بازی راه بندازیم برای خاله جان... باشد که رستگار شویم...







پ ن 1: چند روز پیش میز آرایشم را مرتب و تمیز کردم

اندازه یه پلاستیک بزرگ هرچیزی را که تاریخش گذشته بود و چیزهایی که دیگه ازشون خوشم نمیومد، را ریختم بیرون

یه عالمه چیز میز خریده بودم که بلا استفاده بودن و هی از این ور میزاشتم اونور... همه اونا هم رفتن و به تاریخ پیوستند...

در عوض یه عالمه ماسک لب و صورت و زیر چشم سفارش داده بودم که به دستم رسیده بود... چیدمشون جلوی دستم تا از همشون استفاده کنم ...




پ ن 2: یادتونه چندتایی کرم از آقای دکتر هدیه گرفتم برای تولدم!!!!

اصلا یادم رفته بود... آوردمشون جلوی دستم تا ازشون استفاده کنم




پ ن 3: چند سال پیش داداش و همسرش یه کیف خوشگل برای مادرجان سوغاتی آورده بودند

از اون مدلایی که مادرجان استفاده نمیکنن

اونم آویزون کردم به جالباسی تا توی فصل جدید بشه کیف من!!!

چه خبره یه عالمه از چیز میزامون را اصلا یادمون میره...

باید یه عالمه کیف و کفش از توی کمدم بریزم بیرون



پ ن 4: دیدن جای خالی ماشین پدرجان مثل خنجر به دلم فرو میره

هربار میرم توی پارکینگ ناخودآگاه چشمام خیس میشه

انگار امیدوارم بودم هنوز...

در را که باز میکردم و چشمم میخورد به ماشین حس میکردم بابا هستش... حالا دیگه نیستش...



پ ن 5:تا حالا در کنار حضرت یار همچین تجربه ای را نداشتم

و چقدر دوست دارم رفتارش را توی جمع های اجتماعی

و چقدر دوست دارم برخوردش با من را توی جمع های اجتماعی

و چقدر خوبه که هست...


نظرات 8 + ارسال نظر
سارا سه‌شنبه 15 اسفند 1402 ساعت 10:58 https://15azar59.blogsky.com

خانم دلبر و زیبا
امیدوارم اگر مساله ای بین خواهرها پیش اومده زودتر رفع و رجوع بشه گاهی دلخوری هایی پیش میاد که نیاز هست گاهی کمی دور از باشیم و بهم زملن بدیم امیدوارم همون یک بار باشه و دیگه هیچوقت تکرار نشه میدونم دوست داری هر جا که هستی و دور هم هستید به شادی همه عزیزانت باشن
این حس کوچه خیابون گردی تو اسفند اصلا خودش یه تراپی هست
تیلوی خوبم

ای جانم ... چقدر به من لطف داری دخترجان
نه اتفاقا هیچ مساله ای هم نبوده خدا را شکر و مشکلی هم نیست ولی نمیدونم چرا همچین کاری کرد...
انشاله همه مون در کنار عزیزانمون روزگار را به شادی بگذرونیم...
چقدر حس خوبیه... ولی انگار امسال قسمت من نیست

رهآ سه‌شنبه 15 اسفند 1402 ساعت 11:09 http://Ra-ha.blog.ir


تیلوی قشنگم چقدددر پ.ن آخر دلچسب و دلبر بود

عزیزدلمی...
عاشقانه هات همیشه رنگی رنگی

ربولی حسن کور سه‌شنبه 15 اسفند 1402 ساعت 13:02 http://rezasr2.blogsky.com

سلام
امیدوارم هر ماه کلی چیز که یادتون رفته بود پیدا کنید.
البته به شرطی که تاریخشون نگذشته باشه!

سلام جناب دکتر
خوب هستید؟
حالا یه کمی تاریخ اینور و اونور سخت نگیرین...

نگار چهارشنبه 16 اسفند 1402 ساعت 03:02

سلام از نوشته ات تعجب کردم.اینجا هوا عالی و بینظیره.تیلو جان کجای اصفهان زندگی میکنی که همچین حسی داشتی امروز.امروز سه شنبه پانزدهم اسفند هشدار قرمز برای اصفهان صادر شد.آلودگی هوا از مرز هشدار هم رد شده بود. با عرض معذرت در نوشته هاتون کمی اغراق دیده میشه.البته خیلی عذر میخوام. حتی در مورد خرید شب عید و شلوغی بازار و ...متاسفانه مردم فقط مایحتاج های لازم زندگی را اولویت زندگی قرار دادن.من از چهار باغ رد میشم بیشتر فروشنده ها بیکار هستن و فروشی ندارن .مردم شوق آنچنانی ندارن .از خود فروشنده ها هم سوال کنی میگن وضعیت خیلی بده.حتی بدتر از دوران کرونا. من معذرت میخوام از شما دوست عزیز ولی باید با واقعیت ها روبرو شد.

سلام عزیزم
حق با شماست
ولی کجای نوشته ی من اغراق داشت ؟
من در حال خرید های زیاد بودم برای عید؟
یا گفتم رفتم بیرون و مردم در حال خرید بودند؟
هوا اگه آلوده بوده من چک نکردم و این خنکا و آفتاب را دوست داشتم که در موردش نوشتم
حس خوب شخصی خودم را نوشتم وبلاگ من که وبلاگ هواشناسی نبوده ...
امسال هم هیچ جایی برای خرید نرفتم یه نگاهی به روزهای قبل تر بندازید متوجه میشید
ما هم مایحتاج روزانه میخریم
ولی گفتم دلم میخواد برم ... گفتم شلوغی های اسفند را دوست دارم
همین الان بری یه سری به نظر بزنی جا برای سوزن انداختن نیست
شب بری یه سری به سیتی سنتر بزنی میبینی غلغله ست ...
من نه از زبان فروشنده ها نوشتم ... نه خودم امسال برای خرید هنوز جایی رفتم
شما هم زیاد سخت نگیر... اینجا وبلاگ تجزیه و تحلیل وضع اقتصادی و سیاسی و فرهنگی نیست
اینجا حال خوب را با هم قسمت میکنیم تا بتونیم زندگی را ساده تر و مهربون تر بگذرونیم
وگرنه همه مون میدونیم که توی روزهای سختی به سر میبریم

نگار چهارشنبه 16 اسفند 1402 ساعت 15:54

سلام .از جوابتون پیداست که کمی رنجیده خاطر شدید.منظور من برای اغراق همون هوای بی نظیر بود.احتیاجی به هوا شناسی نیست. از حجم هوای کثیف. سر درد و گلو درد میشه به عمق فاجعه پی برد.و اما در مورد خرید.در پست های قبلی عنوان کردید که دوست دارم برم تو شلوغی های بازار و چهارباغ من از اون حیث نوشتم.جای سوزن انداختن هم مربوط میشه به پنج درصد مردم. از من به دل نگیرید .سیتی سنتر فقط بخش خرید نداره.سینما،سالن کنسرت و ...هم داره گلم.بخشی از شلوغی مربوط میشه به این موارد. و اینکه بن برخی از کارمندان دولت را فروشگاه‌های رفاه سیتی سنتر و ...عرضه میکنن و شامل اون هم میشه.انرژی مثبتی که شما دارید ستودنی هست ولی به دل نگیرید.

سلام به روی ماهت
شماها دوستای عزیز من هستید
امیدوارم شما از جواب من رنجیده نشده باشید

لیمو پنج‌شنبه 17 اسفند 1402 ساعت 22:53 https://lemonn.blogsky.com

سلاااام. ولی من روزهای ابری رو دوست دارم. یه جور دلگیری قشنگی داره بنظرم. همه ی دلگیری ها قشنگ نیست ولی این قشنگه... :)
+ با حضرت یار کجا بودین شیطون؟

سلام لیموی عزیزم
منم روز ابری و اون حس دلگیری را دوست دارم
ولی خودم آدم روزهای آفتابی هستم
باید بازی نور و سایه باشه تا من سرحال بیام
باید خورشید بدرخشه تا منم سرشور و شوق بیام
حضرت یار.... هرکجا اون باشه بهشته منه.... حتما توی بهشت بودیم... هرچند بهشتش خیلی بهشت نبود

لیمو دوشنبه 21 اسفند 1402 ساعت 09:24 https://lemonn.blogsky.com/

سلاااام
من برای این پست کامنت گذاشته بودم نرسیده؟
+ بیا از تجربه پی نوشت آخر بگو دختر شیطون

سلام به روی ماهت
میدونی که تبدیل شدم به تیلوی تنبل
کامنت هست
ولی تایید نشده
دیگه سوالای سخت نپرس عزیزم

جازی سه‌شنبه 22 اسفند 1402 ساعت 17:43

سلام
روزهای اخر سال است یادی کنیم از عزیزانی که دیگر در کنارمان نیستند از پدرانی که ستون خونه بودند و. هیچ وقت فراموش نمی شوند
من اگر کمتر اینجا میام به منزله فراموشی دوستان نیست و شما یکی از عزیرانی هستید که فراموش شدنی نیستید
اما احساس می کنم تیلوی الان با تیلوی چند سال پیش توفیر پیدا کرده و ان تیلو دوست داشتنی تر بود نمی گویم الان دوست داشتنی نیستی اما...

سلام دوست خوبم
خداوند رفتگان شما را هم بیامرزه و به خودتون و عزیزانتون سلامتی و طول عمر بده
ادمیزاد لحظه به لحظه در حال تغییر هست
مگه داریم ادمی که تغییر نکنه؟؟
اینکه الان دوست داشتنی نیستم شاید کار روزگاره که هرروز یه زهر تلخ به کامم ریخته و من را هم تلخ کرده

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد