روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

بانگ نوش شادخواران یاد باد

سلام

روز زمستونیِ آفتابیتون بخیر

اینجا آفتاب زمستونی کش اومده تا وسط کوچه

سوز و سرما سرجای خودش هست ... ولی این آفتاب طلایی انگار به آدم دلگرمی میده ...



دیروز سرظهر با مادرجان سرراه رفتن به خونه چند جای دیگه خرید کردیم

کلم و کاهو و سبزیجاتی که کم داشتیم

بعدش هم گوشت و تخم مرغ و بقیه خریدهای لازم

تا رسیدیم خونه ساعت نزدیک 3 بود

میوه ها را چیدم داخل ماشین ظرفشویی و با مادرجان ناهار خوردیم

بعد از ناهار سری اول میوه ها را از ظرفشویی در آوردم و سری دوم را چیدم

هویج و خیار و گوجه و ...

بعد هم با دستمال مشغول خشک کردن میوه ها شدم

جا دادم توی یخچال

مادرجان هم مشغول درست کردن و بسته و بندی و گوشت ها بودند

لوبیا سبزها را بلانچ کردم

بسته بندی و فریز

برای خواهر هم خریده بودیم که اونا را هم تمیزکردم و بسته بندی شدند

لابلای کارها یه مقداری دال عدس ریختم داخل آب تا خیس بخورن و طبق یه دستور که از اینستا دیده بودم کتلت گیاهی درست کنم

کلم ها را خرد کردم و توی ظرفهای در دار گذاشتم توی بخچال

بعد هم مواد کتلت گیاهی را آماده کردم و مشغول سرخ کردنشون شدم

یه مقداری از کتلت ها را داخل ظرف ریختم برای خواهر جان

ساعت نزدیک 7 بود که خواهر با دوتا وروجک اومدن برای بردن خرده ریزهایی که براشون خریده بودیم

کتلتها را هم بهشون دادیم با سالاد و چیزهایی که خریده بودیم

فسقلیا توی همون زمان کوتاه یه عالمه سرو صدا کردند و خندیدند و شلوغ کردند

در نهایت با مادرجان آشپزخونه را مرتب کردیم

از خستگی داشتم هلاک میشدم

براتون گفتم که توی مسافرت خوردم زمین !!!! حالا بعد از گذشت اینهمه زمان تازه پام بیشتر و بیشتر درد گرفته

و دیروز که مدت زیادی را توی آشپزخونه سرپا گذرونده بودم داشت منو هلاک میکرد

در نهایت با مادرجان شام خوردیم و من دیگه اصلا نمیتونستم چشمام را باز نگه دارم

یه کمی تحمل کردم و خودم را مشغول کردم ولی دیگه داشتم بیهوش میشدم

ساعت 11 رفتم توی رختخواب و بیهوش شدم ...



پ ن 1: شده کسی را خیلی خیلی زیاد دوستش دارید با یه کلمه ازش برنجید؟؟؟

حالا شده همون یه کلمه را هم نگه ... اما شما با یه سکوت چند ثانیه ای ازش برنجید؟؟؟

من الان از دست آقای دکتر ناراحت هستم ... خودشون اصلا خبر هم ندارن... روحش هم خبر نداره

همین هست که زن بودن را سخت میکنه ها...

ناراحتی... در درونت یه عالمه غوغاست ...

اما سکوت میکنی... نه از سر رضایت ها... از فکر اینکه اونی که دوستش داری ناراحت نشه ..

زن بودن آسون نیست ...

خیلی هم پیچیده ست ...



پ ن 2: مسئول باشگاه گفت هزینه ماه آذر را ندادی

گفتم شما اول هر دوره تا پول را نگیری نمیزاری کسی بره داخل

چطوری ممکنه؟؟؟؟

به فلان نشونه ... به فلان نشونه ... دادم ...

فرمودند : نه من یادداشت نکردم پس ندادی... به همین سادگی...

منم پول زور را دادم و تشریف آوردم ... اونم به همین سادگی...



نظرات 11 + ارسال نظر
متین چهارشنبه 11 بهمن 1402 ساعت 12:18 https://matinzandy.blogsky.com/

خسته نباشی به خوشی استفاده کنید
در مود دوست داشتن و نارحت شدن و این حرفای زنونه

ببین رفیق من بعد از سالها درون خود ریختن و حرف نزدن از ترس ناراحت شدن دیگران و خود خوری و جمع شدن خشمی عجیب در کنج قلبم (که مطمعنم برای شما اینطور نیست انشالل) شرایط من خیلی فرق داشت اما سالها فقط این دستور کارم بود که طوری کار کنم که دیگران ناراحت نشن و انتظار جبران نداشته باشم همه رو دوست داشته باشم به همه عشق داشته باشم و نتیجه فوران آتشفشان خشم در جسم و روحم بود که صد البته جسمم خشمگینتر بود از این همه بی ملاحظه گی و نامهربانی بدجور قلبم شکست .....و نتیجه همه اینها تجربه ای بود که سخت خیلی سخت بدست اوردم و اما بازم خوشحالم که متوجه شدم

اگر کسی و دوست داری و گمان میکنی اونم دوستت داره علم غیب نداره نمیدونه نمیشناستت روحتو و امیال و حرفهای باطنتو نمیشناسه نمیتونه اسکن کنه نه چشم سوم داره نه علم غیب و الهامات غیبی پس اگر گمانت عشق و علاقست ساعت و مکان مناسب در لحظاتی که عشق بینتون عمیقتراز خشمه ،بدون گله و شکایت و ایراد گیری و مظلوم نمایی وخود باختگی و اینکه چقدر از خودت گذشتیت آروم بشینید صحبت کنید اول بگید چقدر همدیگرو دوست دارید چقدر براش مهمید و فقط و فقط برای اینکه بیشتر از این همدیگرو دوست داشته باشید نه اینکه از هم بیشتر نرنجید و یا رابطتتون تمام کنید بلکه برای اینکه بیشتر شاد باشید بهتر رشد بدید همدیگرو میخواید..................................

نقطه چین خواسته هاتون باشه

برای من بعد از تجربه ای سخت اینها بدست اومد و الان خیلی ارومم چون همه اینکارارو انجام دادم و بعد فهمیدم که چقدر اشتباه بود تمام مسیرم و چقدر دوستم داشت و دوستش دارم اما مسیرم غلط بود

متشکرم دوست جانم
خودخوری همین عواقب را داره ... باید مراقب خودمون باشیم
ولی ما خانم ها دوست داریم آقایون یه کمی علم غیب داشته باشن
ممنون که تجربه هات را به اشتراک گذاشتی... مطمئن باش به دردمون میخوره

ربولی حسن کور چهارشنبه 11 بهمن 1402 ساعت 12:38 http://Rezasr2.blogsky.com

سلام
امیدوارم پاتون مشکل خاصی نداشته باشه
وا اصلا دیگه رسید بگیرید و پول بدید

سلام جناب دکتر
منم امیدوارم ...
والا من نمیدونم چرا این خانم مسئول باشگاه رسید نمیده ... منم بهش همین را گفتم ...

سارا چهارشنبه 11 بهمن 1402 ساعت 12:40 https://15azar59.blogsky.com

تیلو جان من
دو سه تا پست قبلیتو خوندم ولی تنبلی کردم و کامنتی نزاشتم خوشحالم که سفر بهتون خوش گذشته و در کل خوش گلدی به وطن (حالا نمیدونم اصلا واژه درستی هست یا نه ها یه فامیل تبریزی داریم همیشه اینو میگه)
.
تیلو من عاشق خرید خونه ام به غیر از سبزیجات
‌.
ای بابا تیلو از پات یه گرافی بگیر شاید استخوان اسیبی دیده باشه یه چیزی برات تعریف کنم هر کس حرف از اسیب دیدن پا توی سفر میزنه یاد مادربزرگ پسرم میافتم بنده خدا توی مشهد پاشون شکسته بود بعد مثل الان شما پیگیری نکرده بودن بعد که اومدن شیراز عکس گرفته بودن گفته بودن تاندون کش اومده و گچ گرفته بودن اما همچنان بعد از یکماه درد به قوت خودش بود البته اون یکی پا بعد که برای معاینه به پزشک گفته بودن دوباره عکس گرفته بودن و متوجه شدن پا رو اشتباهی گچ گرفتن و باید اون یکی را گچ میگرفتن
.
بنظر میاد توی وبلاگ هم گفتید که هزینه را پرداخت کردید ایا پرینت بانکی نمیشد براش بگیرید و بهش نشون بدید ..

سلام سارای نازنینم
همین که میدونم همیشه بهم محبت داری برام کافیه
منم خرید خونه را دوست دارم ولی اینکه یهویی همه را با هم بخریم خیلی خسته کننده میشه

اون خاطره ... حالا در اینکه کادر درمان مهربان و زحمتکشمون خیلی دقیق و باحواس هستند که کلا به کنار... اخه مادربزرگ نازنین خودشون نگفتند که من اون یکی پام درد میکنه...

سارا جونم ... در بی حوصله ترین حالت خودم به سر میبرم
حوصله هیچ پیگیری را ندارم
همون پول زور را بدم راحت ترم

سارا چهارشنبه 11 بهمن 1402 ساعت 13:05 http://Perinparadais.blogsky.com

مگه کارت نکشیدین؟رسیدشو ازهمراه بانک ببرین براش

بعضی از اپلیکیشن های همراه بانک من ، تراکنش های مربوط به کارت کشیدن را نشون نمیدن
کما اینکه دو ماه و خرده ای هم گذشته

soly چهارشنبه 11 بهمن 1402 ساعت 13:06

سلام تیلوی من
الهی فدات شم
دکتر برو بابت درد پا. خوب میشی حتما.

همیشه خوش باشی سلامت باشی
منم بیام اینجا ازت روحیه بگیرم

سلام سولماز جانم
خدا را شکر با تمرینات خانم مربی پام خیلی بهتره ...
من خودم از شما انرژی و روحیه میگیرم
هرچند این روزها کمتر مینویسی

فاطمه چهارشنبه 11 بهمن 1402 ساعت 19:23

یاد این شعر افتادم گاهی دل اونقدر تنگ میشه که گریه هم کم میاره یک حرف خیلی ساده هم گاهی چقدر غم میاره

برای شهریه باشگاه هم اگر کارت کشیدین برید پرینت حسابتون رو بگیرید و نشون اون خانم بدین.

دقیقا شعر درستی بود
گاهی یه حرف... حتی یه نگاه ...

میدونید اصلا انگار اینقدر انرژی و توان نداشتم که پیگیر بشم ...
گاهی اونقدر بی حوصله هستم و الان توی همون حالتم

رها چهارشنبه 11 بهمن 1402 ساعت 21:52

میتونستین پرینت حسابتونو بگیرین مگر اینکه پول نقد داده باشین

پول نقد که نداده بودم
ولی من 5 تا کارت دارم که نمیدونم اون ماه از کدومشون پرداخت کردم
کما اینکه توی همراه بانک هر کدوم از این بانکها سعی کردم پیداش کنم ولی نتونستم
چون بعضی از همراه بانکها فقط تراکنشهایی که با اپلیکیشن انجام شده را نشون میدادند

ونوس شنبه 14 بهمن 1402 ساعت 12:36 http://shakibajoon90.blogfa.com

رسید ش نشون می دادین

رسید نداشتم ازشون

جازی شنبه 14 بهمن 1402 ساعت 19:43

چای که سرد میشه ،روش آب جوش میریزیم گرم میشه اما کمرنگه...رابطه های ما هم همینه،....میشه دوباره زندش کرد،اما مثل اول نمیشه نه رنگش و نه طمعش... مواظب دوستی ها باشید...

سلام دوست جان
حرفتون کاملا درسته
هیچ دفاعی ندارم ... حق با شماست

لیمو یکشنبه 15 بهمن 1402 ساعت 10:29 https://lemonn.blogsky.com

سلام تیلوجان
آفتاب زمستون جون میده برای وقتی از پنجره بیفته تو خونه و توی گرمای اندکش بخوابی.
+ چرا کتلت گیاهی؟
پی نوشت۱: بله. معمولا از تغییر رفتارم مشخصه که ناراحت شدم و وقتی ازم سوال میشه واضح توضیح میدم دقیقا از چی ناراحتم.
پی نوشت۲: واریز کرده بودی یا نقد دادی؟

سلام به روی ماهت
منم خیلی دوست دارم توی مسیر آفتاب زمستونی بخوابم ... یه لحاف بکشم روی خودم و از گرمای اون آفتاب لذت ببرم ... ولی خیلی وقته قسمتم نشده

کتلت گیاهی برای بعضی از وعده های شام خوبه دیگه... همش که نمیشه گوشت خورد ... به قول پسته جان مقرس میگیریم...
آفرین بهت که دقیق توضیح میدی... من گاهی آدم پیچیده ای میشم...
والا کارت کشیده بودم ... کارت خوان دارن اونجا

سارا یکشنبه 15 بهمن 1402 ساعت 11:09 https://15azar59.blogsky.com

چرا بنده خدا هزاربار گفتن اما چونکه خب همیشه پادرد میشدن بچه ها میگفتن بخاطر اونه فکرشم نمیکردن اشتباهی گچ گرفته باشن

اخی
چقدر اذیت شدن...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد