روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

تو از این دشتِ خشکِ تشنه روزی کوچ خواهی کرد

سلام

روزتون بخیر






گاهی چنان تلخ میشیم که هیچ شیرینی نمیتونه ما را از این تلخی و سردی بی حد و مرز نجات بده

من اینجا از دردها نمینویسم ... از غصه های جامعه نمینویسم ... اینجا جایی هست برای لحظه ای آسودن

لبخند زدن

شاید آرام شدن

شاید انگیزه گرفتن

شاید حال خوب واقعا مسری باشه و با چند تا جمله یه رهگذر... یه دوست .. یه خواننده حالش عوض بشه ...

ولی دیگه گاهی واقعا خبرها اونقدر تکان دهنده و سهمگین هستند که نمیدونم چی باید گفت

الان تلخم

تلخ تر از اون چای سنگینی که معده ی پرژین را اذیت کرده بود

تلخ تر از زهرمار...

جوابی برای هزاران چرا وجود نداره

درمانی برای هزاران درد نیست

و منی که سعی میکنم برای سلامت روان خودم و اطرافیانم از اخبار دور بمونم هم نمیتونم از بعضی از دردها و رنجها عبور کنم ...

نمیتونم جوابی به چراهای پرتکرار مغزم بدم...

گاهی حتی نمیتونم دیگه دعا کنم و آرزویی داشته باشم

دفن شدیم ... زیر آرزوهای برآورده نشده ... زیر هزار خواسته ی کوچک و بزرگ

ما دفن شدیم بدون اینکه زندگی کنیم

هممون مردیم ... خودمون بی خبریم ...

دیگه گذشتن و عبور از بعضی از این زخم ها کار ساده ای نیست...





یه سفر فسقلی مسخره رفتم

به کشوری که شاید تا چند سال پیش حتی برای سفر هم به نظرم گزینه ی خیلی جالبی نبود

حالا میبینم اونقدر هوای آلوده و غذاهای بی کیفیت خوردیم که هممون مسموم شدیم

هممون بی اعصاب و داغونیم

مگه ماها پیامبران صلح و دوستی و مهربانی نبودیم؟

چی شده که سر کوچکترین موضوعهایی میبینم آدمهای توی کوچه پیچیدن به هم و دارن دعوا میکنن

چی شده که چند ثانیه تحمل نداریم که ماشین جلویی با آرامش و صبوری حرکت کنه... باید یه عالمه صدای بوق و جنجال و فحش و ناسزا بشنویم برای اینکه مثلا کسی که پشت چراغ هست به هر دلیلی چند ثانیه دیرتر راه میفته...

چیزی نمونده از روی سر عابرای پیاده بگذریم ... بدون توجه به اینکه سالمند هستند...بچه هستند... باردارن... اصلا هیچکدوم از اینها ... انسانن...

اینجا مگه سرزمین یه عالمه تمدن و انسانیت نبوده؟

چی داریم به سر خودمون میاریم واقعا ... ؟؟؟؟؟

خیلی از کارهای ساده را وقتی بی توجهی میکنیم یه عالمه تبعات بزرگ در پی داره

عزیزم آشغال نریزیم... هرجا میرسیم آشغالها را رها نکنیم ... اینکه دیگه خیلی ساده ست ... یه فرهنگ عمومی ساده و پیش پا افتاده

صبح اومدم میبینم یه عالمه آشغال تلمبار کردند جلوی دفتر کار من... چه کسی؟

همسایه ها...

اخه کسی از فضا نیومده آشغال خونشون را بزاره اینجا که ... همسایه بوده ... حالا یا نزدیک یا چند تا کوچه دورتر.. اصلا چه فرقی میکنه؟

توی پیاده روها.. توی گذرها... توی پارکها... این دیگه خیلی آسون هستا...

شیشه ماشین را میده پایین و بدون توجه ته سیگار... ته میوه ... در بطری نوشیدنی...

گذشت نداریم دیگه؟ تمام شده ؟ ته کشیده؟

با تبلیغات خیلی غلیظ امروزی دچار افراط و تفریط هستیم ؟

اونقدر گفتن خودمون را دوست داشته باشیم که به خودخواهی رسیدیم؟

دیگه یادمون رفته یه کلماتی به نام فداکاری و گذشت و مهربانی و همنوع دوستی هم وجود داشته؟

اونقدر جملات انگیزشی را با زیاده روی استفاده کردیم و اونقدر خود بزرگ بینی را به جای عزت نفس و اعتماد به نفس پرورش دادیم که حالا دیگه چشمامون اطرافیانمون را نمیبینه؟؟؟؟

امروز تلخم...

یه تیلوی تلخ... یه تیلوی شاکی ... چیزی برای شنیدن نداره ..

عبور کنید






قصد داشتم توی هفته بعدی یه سری به آقای دکتر بزنم

برای همین گفتم باشگاه را موکول کنم به بعد از اون سفر

چون همینطوری هم یه عالمه از جلسات باشگاهم را از دست دادم

ولی صبح یه کمی زودتر بیدار شدم و گفتم به هیچ بهانه ای نباید فرصتهای باشگاه رفتن را نادیده بگیرم...

دوش گرفتم و بطریم را پر از آب کردم و راهی شدم

بچه های باشگاه از دیدنم ذوق کردند

امروز تعدادمون خیلی کم بود... خوش و بش کردیم و مربی را بغل کردم و بوسیدم

مچ پای مروارید جون آسیب دیده بود و امروز همراهمون ورزش نکرد

ولی مثل همیشه پر انرژی بهمون حرکات و تمرینات را میگفت و ماهم حسابی کالری سوزوندیم

بعدش هم بدو بدو اومدم دفتر

نانوایی کنارمون هنوز تعطیل نشده ولی گویا یه جایی را اجاره کرده و کارهای مقدماتی را انجام میده و به زودی میره ...

من هنوز به اندازه کافی از عطر نان و شور زندگی ننوشته بودم که ایشون عزم رفتن کرد...




پ ن 1:  دوست داشتم امروز هم براتون از سفر بنویسم

از گوشه گوشه هایی که به هردلیلی برام جالب بود

ولی اونقدر تلخم که فعلا ازش میگذرم ....

نظرات 13 + ارسال نظر
ربولی حسن کور چهارشنبه 4 بهمن 1402 ساعت 11:22 http://rezasr2.blogsky.com

سلام
بعد از دیدن شرایط ازمیر حق دارین که توی ذوقتون بخوره.
چندروز که بگذره دوباره عادت میکنین.
سالها پیش یه ایرانی که تازه رفته بود آلمان میگفت توی خیابونهای آلمان راه میرفتم و وقتی سیگارم تموم شد مثل ایران انداختمش توی پیاده رو که دیدم نفر پشت سرم بدون هیچ حرفی برش داشت و انداختش توی سطل آشغال.
و من نه تنها دیگه هیچ وقت آشغال توی خیابون نریختم بلکه دیگه سیگار هم نکشیدم.

سلام جناب دکتر
میدونید چیزی که توی ذوقم میزنه این هست که ما باید هزاران سال از ترکیه و تک تک شهرهاش جلوتر باشیم .. حالا به جایی رسیدیم که برای طبیعی ترین حقوقمون هم حسرت میخوریم

جازی چهارشنبه 4 بهمن 1402 ساعت 11:37

با سلام
دوستان چون زسفر ایند ارند ره اوردی
با اینکه تازه از سفز برگشتی باید قبراق و پر انرژی باشی اما انقدر تلخ هستی تلخ تر از شکلات ۹۰ درصد
انتطار داشتیم به عنوان سوغاتی سفرنامه ات را برایمان می نوشتی از مسیر راه از کیفیت و مقایسه اینحا و انجا از کمی و کاستی ها از ایرلان ها و از برخورد و بازخورد ماموران فرودگاه و مردمان شهر مقصد از سوغاتی که بردی و از خرید و سوغاتی که اوردی از همسفران و همراهان و از ملاقات شده گان و از خرج و مخارج و پول بلیت و هزینه سفر از شادی و خوشی های طول سفر و...
اما مثل اینکه تیلوی عسلی و شیرین رفت و تیلوی تلخ و عصبی برگشت
البته از قدیم گفته اند
بسیار سفر باید تا پخته شود تیلو

سلام دوست عزیز
البته که سفرنامه را نوشتم و قبل ترش هم پست نوشتم
آدمیزاده دیگه ... گاهی تلخ میشه ...

مانی چهارشنبه 4 بهمن 1402 ساعت 20:46

حق داری تیلو جان
آفرین که باشگاه رفتی

بله باشگاه را باید رفت...
ممنونم که همیشه حمایت میکنید

فریبا پنج‌شنبه 5 بهمن 1402 ساعت 11:57

دوست دارم مهربانی را ترویج بدهیم ، دوست دارم دوست داشتن ، محبت ، از خودگذشتگی ، عشق ، ایثار و فداکاری را به معنای واقعی تمرین کنیم ، یادمون نره عمرماندگار نیست و هرچقدر کش دار به نظر بیاد خیلی زود به پایان میرسه..
هربار میام وبلاگ شما اینو می خونم.شما هم بخون یادت نره.
مهربانی ها خیلی بیشتره
دخترم سالی یکبار از آلمان میاد که از محبت همین مردم شارژ بشه.قدر بدونیم

ممنون از یادآوری قشنگ و دلنشینتون
خداوند تک تک عزیزاتون را حفظ کنه
محبت هرجای این کره ی خاکی که باشه زیباست

شیرین ۲ پنج‌شنبه 5 بهمن 1402 ساعت 19:43

تیلو جان
منی که همیشه شور زندگی در نوشته هایت را تحسین میکنم، این پستت را خیلی زیاد دوست داشتم.
چون واقعیت این است که اولا انسان نمی‌تواند فقط و فقط با اتکا به خودش و حتی حلقه فامیل و دوست، حال خودش را همیشه خوب کند‌ جامعه و محیط کار و همشهریان و هم وطنان و حتی مردم بقیه کشورها به آدم انرژی می‌دهند و یا بر عکس از آدم انرژی می گیرند
دوما، خیلی خوبه کم کم ، همه مون متوجه بشویم خیلی از تفکرات مثبت اندیشی درست نیستند، یا حداقل اینکه همیشه و در همه شرایط کار نمی کنند.

درسته که خیلی چیزها از درون خودمان شروع می شود ، اما غافل نشویم محیط اطراف هم بسیار موثرند
اتفاقا این خوبه. این خوبه که آدم‌هایی مثل شما که عموما تلاش در حال خوب خودتان و اطرافیان دارید، که خیلی هم خوب و ارزنده است، گاهی اعلام کنید از ناخوشی ها
چرا که اولا زندگی همه مردم در همه جای دنیا بالا پایین دارد،دوما در جاهایی ، بنابر جبر جغرافی وتاریخی، امکان زندگی نرمال برای شهروندان نیست. شاید تنشود کار خاصی کرد، اما دور از جون شما، تحمیق نکردن خود، با ارزشه، دوما حس بد مثل علائم بیماری است و باید بهش هوشیار بود

سلام شیرین جانم
چقدر خوب درکم میکنی... داشتن دوستی مثل شما باعث دلگرمیه
باید مثبت اندیشی و اندیشه درست را تمرین کنیم ... تعادل را حفظ کردن و در تعادل زندگی کردن بهترین کاره ... اینهمه خوش بینی و بدبینی از این ور و اون ور بوم افتادن هست...
اون هوشیاری را برای تک تک مون آرزو دارم

رویا پنج‌شنبه 5 بهمن 1402 ساعت 20:49

اخ تیلو جان امان از دست این روانشناسی زرد که داره دایم به طرف یه خودبزرگ بینی افراطی می‌ده بدون اینکه بگه در اطرافت دیگران هم هستن و باید حقوق اونها هم رعایت بشه به خدا اینا دارن دنیا و انسانیت را به نابودی میکشن اینکه من خوبم کاری به بقیه ندارم فقط به فکر خودم باشم هرکی اومد گفت بالا چشمت ابرو از زندگیم حذفش کنم و هر جوری که دلم می‌خواد لذت ببرم تهش هم میگن آسیبی هم کسی نزنی خدا به داد برسه با این نسلی که داره با این تفکرات جلو میره. باور کن این موضوع بیشتر برای من بولد شده تا بقیه چیزها.

رویا جان گاهی اونقدر از اینور و اونور بوم میفتیم که تعادل یادمون میره
داریم به سمتی میریم که خیلی از رفتارها و خصلتهای نیکوی انسانی زیر سوال میره...

دلی جمعه 6 بهمن 1402 ساعت 01:54

کی تونست تیلوی مهربان را تلخ کنه ؟؟ این ۴۴ سال باعث شد مردم دگرگون بشن ،بسکه قتل .جنگ.اعدام .ترور.دروغ .نامردی .ریا.تظاهر.لجبازی .فریب ،حماقت وووو دیدن

اخ اخ اخ ... چی میشه گفت واقعا؟ کار از حرف زدن گذشته

آزاده شنبه 7 بهمن 1402 ساعت 09:16


ببخشید.. میدونم این تلخی را هممون حس میکنیم

رها شنبه 7 بهمن 1402 ساعت 12:12

بخدا که حرف منم همینه ، نمی‌فهمم چرا اینجوری شدیم ما آدما ؟؟
هر علتی هم داشته باشه دلیل نمیشه اینطوری بی رحمانه رفتار کنیم با هم

با این جملاتی که سعی میشه این روزها به خوردمون بدن.. داریم به سمت سوی خودخواهی مطلق میریم... اینکه خودمون را شخصیتمون را و وجودمون را دوست داشته باشیم خیلی خوبه ... اما اینکه به خودخواهی برسیم اصلا قشنگ نیست

لیلی شنبه 7 بهمن 1402 ساعت 15:54 http://Leiligermany.blogsky.com

چه سفر دلچسبی هم هوای خوب و هم دریا و هم داشتن خانه ی مجزا.

خرید هم که با مادر حسابی پایه بودید و چمدون سنگین کردید
هر سال برید تفریح دریا رو نمیشه بی خیالش شد

جای تک تک دوستان خالی
سفر آرام و دلچسب برای همه اونایی که سفر را دوست دارن آرزو میکنم
انشاله که بشه ...

مامان فرشته ها شنبه 7 بهمن 1402 ساعت 21:47 http://Mamanmalmal.blogfa.com

دقیقا با جمله جمله متنت موافقم .
خودخواهی خودبرتر بینی و اینکه از ادمهای سمی دور بشیم درحالیکه خودمون هم سمی هستیم باید از خودموون بچه هاموون شروع کنیم تو فامیل و اداره به من میگن ارمان گرا اما به خدا من همین چیزهای شما رو میگم بدیهی ترین چیزا اما واکنش بقیه برو بابا دلت خوشه

من دقیقا درک میکنم چی میگی
یکی از چیزهایی که حرصم را در میاره این جملاتی هست که به سادگی میگه آدمها را حذف کنید... بله .. درسته ...گاهی دوری از بعضی از آدمها برامون آرامش میاره ولی این نسخه ای که باعث شده چشممون را به روی بقیه ببندیم و فقط خودمون را ببنیم را اصلا دوست ندارم

مه سو یکشنبه 8 بهمن 1402 ساعت 14:44 http://mahso.blog.ir

همیشه به سفر و گردش.... وقتی از منظر بالاتر به ایران و ایرانی بودنت فکر میکنی میبینی فقط منم منم زیاده ولی هیچکس به کوچکترین حقوق انسانی توجهی نداره متاسفانه... و ما واقعا داریم یه زندگی مسموم رو زندگی میکنیم...

متشکرم
در این باب میشه خیلی زیاد حرف زد ...

لیمو چهارشنبه 11 بهمن 1402 ساعت 09:57 https://lemonn.blogsky.com

همه خسته ایم، ناامیدیم، تنها و ناراحتیم از اینکه تمام تلاشمون رو میکنیم ولی کاری از دستمون برنمیاد... راه آخر همه ی ما هم مهاجرته حتی اگر آدم این راه نباشیم.


وای
اون جمله اخر خیلی بد بود... هزار بار تا حالا به این نتیجه رسیدم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد