روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

من ندیدم خوش تر از جادوی تو / ای سکوت ای مادر فریادها...

سلام

روزتون زیبا

روز زمستونیتون آرام

خیلی خبری از زمستون سرد نیست

پیش بینی هوا را چک میکنم و میبینم خبری از بارش هم نیست ...

این خوب نیست ...



یه کمی از سفربنویسم

البته مختصر

و البته تا هرجایی که زمانم بهم اجازه داد...



روز 5شنبه صبح بیدار شدیم

چمدانها را بستیم

دوش گرفتیم

ناهار خوردیم و نماز خوندیم

آماده شدیم و برای ساعت3 و نیم با آقای راننده قرار داشتیم که بیاد دنبالمون

سرساعت اومد و چمدانها را که توی صندوق عقب جا نمیشد توی صندوق عقب جا داد و با طناب بست

بعد هم رفتیم دنبال مادرِهمسرِعمو

چمدان ایشون را هم گذاشتیم روی صندلی جلو

و راه افتادیم

وسطای مسیر آقای راننده پرسید میخوایم بایستیم که گفتیم نه

ولی بعد از قم یه استراحتگاه به اسم مهتاب ایستادیم و 20 دقیقه ای استراحت و باز راه افتادیم

ساعت هشت و نیم فرودگاه بودیم

مامان و مادرِهمسرِعمو رفتند نمازخانه

من هم چمدانها را بردم که وزن کنم و ببینم زیاد و کم نباشه

که البته یه کمی نیاز به جابجایی داشت و نشستم همون وسط فرودگاه جابجایی ها را انجام دادم

گیت ساعت 9 و نیم باز شد و رفتیم داخل

یه صف طولانی و بی انتها

خلاصه که چمدانها را تحویل دادیم و کارت پرواز گرفتیم و ساعت 12 سوار هواپیماشدیم

یک ساعت و ربع تاخیر پرواز داشتیم و این زمان رو توی هواپیما بودیم و من بسیار کلافه شده بودم

در نهایت با تاخیر رسیدیم فرودگاه عدنان ازمیر

چمدانها را تحویل گرفتیم و اون طرف برای چرخ دستی ها پول دریافت میکردند

35 لیر دادیم و یه چرخ دستی گرفتیم و چمدانها را گذاشتیم روی چرخ دستی و اومدیم بیرون

عموجان منتظرمون بودند

از فرودگاه سوار مترو شدیم و تقریبا 40 دقیقه توی مترو بودیم

عموجان یه سیم کارت اضافه داشتند که برای من شارژ کرده بودند و همونجا بهم دادند و مادرجان هم به اینترنت گوشی من وصل شدند

بعد از پیاده شدن از مترو تاکسی گرفتیم و رفتیم سمت خونه

خونه ای که برامون گرفته بودند طبقه اول بود و خونه عموجان طبقه 4

یه خونه نقلی یه خوابه با تمام وسایل و البته نو و تمیز

رسیدیم و قرار شد یکی دو ساعت بخوابیم و استراحت کنیم

تا نزدیک ظهر خوابیدیم و بعدش عموجان زنگ زدند که برای ناهار بریم خونشون

من با عمو رفتیم دنبال دوتا دخترکوچولوهای عمو که مدرسه بودند

یکی کلاس دوم هست و یکی دیگه کلاس چهارم

دور هم ناهار و چای خوردیم و بعدش پیشنهاد پاساژگردی داده شد

هیچکس حال پیاده روی نداشت برای همین من و مامان و عمو سه تایی راهی شدیم

پاساژ هیلتون

من برای خودم خرید کردم و بلوز و شلوار لی خریدم

چند ساعتی توی پاساژ بودیم و بستنی خوردیم و چرخیدیم و در نهایت با تاکسی برگشتیم خونه


شنبه باز سه تایی رفتیم به سمت مترو

عموجان گفتند میریم کارشیاکا و بعد از اسکله با کشتی میریم اونطرف آب

رفتیم لب دریا و از دیدن آب و آفتاب لذت بردیم

کشتی سواری و اون حس مرغای دریایی بالای سرمون را هم خیلی دوست داشتم

بعد از پیاده شدن با تراموا رفتیم به سمت آسانسور تاریخی ازمیر

جای قشنگی بود

یه آسانسور قدیمی که کوچه های پایین را وصل میکرد به کوچه هایی در ارتفاعات و منظره ی بینظیری از ساختمانها و دریا داشت

سرصبر نشستیم اونجا و چای ترکی خوردیم و من خیلی خیلی خوشم اومد

بعد با تراموا برگشتیم به سمت میدان ساعت

اونجا پر از کبوتر بود و گندم خریدیم و به کبوترها گندم دادیم و عکسهای خوشگلی گرفتیم

بعد رفتیم به سمت بازار - یه بازار قدیمی - و یه مقداری خرید کردیم

دیگه وقت ناهار بود و رفتیم یکی از این کافه های خوشگل و برای ناهار کباب ترکی و پیده و لامعجون سفارش دادیم

من کلا غذاهای ترکی را دوست دارم و خوشم میومد از مزه ها و سالادهای بدون سس شون را هم خیلی خیلی دوست داشتم

کلا این مدت هرجایی رفتیم رستوران و کافه من ندیدم به سالاد سس مایونز بزنن

بیشتر از رب انار و لیموترش و سرکه استفاده میکردند

ناهار را خوردیم و بازم توی بازار چرخ زدیم و یه عالمه خرید کردیم

هم از خوردنیهاشون خریدیم و هم یه عالمه تی شرت

دیگه تاریک شده بود و در حال تعطیل کردن بازار بودند که برگشتیم سمت کشتی

توی مسیر یه جایی داشتیم میگفتیم و میخندیدیم و یه عالمه فیلم میگرفتیم که خوردم زمین ...

بدجور هم خوردم زمین ... ولی عادت منو که میدونید خودم زودتر از بقیه میخندم

کله پا شدم

ولی خدا را شکر چیزیم نشد

برگشتیم سمت خونه



یکشنبه از صبح هوا بارونی بود

ولی عمو جان گفتند هوای بارونی که صفای خودش را داره

چترها را برداشتیم و یه تاکسی گرفتیم و رفتیم سمت ماوی باغچه

یه پاساژ خوشگل و بزرگ

کفشهای مادرجان پاشون را اذیت کرده بود و اول از همه رفتیم سراغ برند اسکیچرز و یه جفت کفش خریدیم

بعدش هم رفتیم سراغ مادام کوکو که حسابی تخفیف داشت

شامپو و کرم و لوازم بهداشتی خریدیم

یه جینگیل پینگیل فروشی خیلی بزرگ هم اونجا بود که خوشمون اومد و کلی چیزمیز ازش خریدیم

طبقه ی بالا  پاساژ کلا رستوران بود ناهار را همونجا خوردیم

ادنا کباب ، عرفا کباب و یک ساندویچ مرغ تند هم از کی اف سی گرفتیم

دوباره برگشتیم سمت پاساژ و تا شب توی مغازه ها چرخیدیم و گوشه گوشه های خوشگل را پیدا کردیم و عکس گرفتیم

یه جای خیلی قشنگ برای نشستن و استراحت داشت که دو ساعتی اونجا نشستیم و فقط بارون را تماشا کردیم ...

بعد هم رفتیم باز طبقه بالا و بستنی خوردیم... بستنی و لبنیاتشون خیلی خوشمزه بود و خیلی دوست داشتم

دیگه هوا حسابی تاریک شده بود که از ماوی باغچه اومدیم بیرون و تاکسی گرفتیم و اومدیم خونه 

همسرعمو برامون شام درست کرده بودند و با اصرارشون شام را رفتیم پیش اونا و تا پاسی از شب دور هم بودیم




دوشنبه بازم بارون میومد

هوا ابری بود و دیر از خواب بیدار شدیم

ناهار را خونه خوردیم

من همراه عمو رفتم دخترها را از مدرسه آوردم و قرار گذاشتیم که عصر بریم سمت دریا

همسرعمو هم همراهمون اومدن

کوچه های منتهی به دریا، پر از مغازه های لوکس و خوشگل و دیدنی بودند ... توی پس کوچه ها میشد کافه های قدیمی خوشگل و مغازه های قدیمی پیدا کرد

از بعد ازظهر تا آخر شب توی این کوچه پس کوچه ها راه رفتیم و اتفاقا خیلی زیاد هم خرید کردیم

گاهی نم نم بارون میومد ولی هوا بینظیر و عالی بود

اصلا سرد نبود ... در عوض یه عالمه اکسیژن برای نفس کشیدن داشتیم


سه شنبه صبح با مادرجان دوتایی رفتیم تو کوچه پس کوچه های اطراف خونه قدم زدیم

نانوایی را پیدا کردیم و سیمیت خریدیم

یه مغازه ی بزرگ اما قدیمی پیدا کردیم که پر از کاموا بود... کاموا خریدیم و یه کمی به کمک ترانسلیت با خانم کاموا فروش حرف زدیم

از سوپر مارکت نزدیکمون یه کمی خوردنی خریدیم و برگشتیم سمت خونه

بعدازظهر با عموجان قدم زنان رفتیم یه سمت دیگه از شهر و توی یه کافه باقلوا و شیرینی ترکی تست کردیم و چای خوردیم و حرف زدیم

قدم زنان یه عالمه راه رفتیم و در نهایت با تاکسی برگشتیم سمت خونه



چهارشنبه تصمیم گرفتیم بریم چهارشنبه بازار بزرگ ازمیر

صبح دخترها را رسوندیم مدرسه و بعدقدم زنان رفتیم سمت دریا

صبحانه را توی کافه یاسمین روبروی دریا خوردیم

بورک و دو مدل نان زیتونی و پنیری با چای

بعدش هم اضافه های نان را برداشتیم و رفتیم نزدیک دریا یه جایی که پر از کبوتر بود و به کبوترها نان دادیم

هوا آفتابی و عالی بود

قدم زنان رفتیم به سمت چهارشنبه بازار بزرگ...

عکسهای خوشگلی از چهارشنبه بازار گرفتم و براتون گذاشتم

همه چیز اونجا پیدا میشد... از خوراکی و پوشاکی... کیف ... کفش

خب البته دیگه خبری از مارک و این حرفا نبود

از چهارشنبه بازار بیشتر خوردنی خریدیم... مثل زیتون .. پنیر... کره ... باقلوای سجوک گردویی... آووکادو ...گلابی سیبری..

البته من چند تایی شال هم اونجا خریدم

وقتی به ساعتمون نگاه کردیم باورمون نمیشد که ساعت 4 بعدازظهر شده و ما هنوز داریم لابلای چهارشنبه بازار راه میریم

دیگه حسابی گرسنه شده بودیم

برای ناهار رفتیم یه جایی به نام یوسف کفته چی...

اول سوپ عدس سفارش دادیم بعد کوفته به قول ما و کفته به قول اونا

و یه مدل جوجه کباب که به روش ترکی مزه دار شده بود و خوشمزه بود

اونجا رستورانها بعد از ناهار بهتون چای رایگان میدن اگه میل داشته باشین ... چای را هم خوردیم و استراحت کردیم و برگشتیم سمت خونه


مادرجان دلشون میخواست دیگه آخر هفته برگردیم

ولی به دلیل کنسل شدن ناگهانی پرواز قشم ایر (البته ما با ایرتور رفته بودیم) یهویی بلیط نایاب شد

و البته قیمت بلیط هم به طور ناگهانی چندین برابر شد

هرچی سرچ کردیم دیگه بلیط برای برگشت این هفته نبود ... منم از خدا خواسته ماندم

بلیط را به اصرار مادرجان برای هفته بعد خریدیم البته با چند برابر قیمت

و اینجا بود که یک هفته دیگر ماندنمان تمدید شد


پنجشنبه باز به سمت دریا رفتیم و توی کوچه پس کوچه های اطراف دریا قدم زدیم

بستنی خوردیم و بازم باقلوا

عموجان کار داشتن و باید برمیگشتند ... برای همین زودتر برگشتیم و ما دوتایی رفتیم به کشف خیابانهای تازه

و عمو هم رفتند دنبال کار خودشون

تا شب اونقدر راه رفتیم تا پا درد گرفتیم و به کمک گوگل مپ برگشتیم خونه



جمعه هم عمو کار داشتند

صبح که بیدار شدیم من و مامان جان دوتایی رفتیم سمت دریا

اطراف دریا قدم زدیم و کلی از آفتاب طلایی و دریای آبی لذت بردیم

ناهار را هم دوتایی رفتیم کافه یاسمین و همبرگر گرفتیم و بیخیال رژیم شدیم و نوشابه هم خوردیم و حسابی بهمون خوش گذشت

تا شب اطراف دریا بودیم و سرشب برگشتیم سمت خونه



شنبه دخترها تعطیل بودند

برای همین از صبح با دوتا دخترا و مامان بزرگشون رفتیم پارک

اونا با دوچرخه اومدند و حسابی بازی کردند

ماها هم تا تونستیم تاب بازی کردیم

دایی دخترها هم یکی دو ساعت بعد بهمون ملحق شد و برامون بستنی خرید

تا نزدیک ساعت 4 توی پارک بودیم و از هوای آفتابی بعد از باران لذت بردیم

به اصرار همسرِ عمو برای ناهار رفتیم خونشون و پیتزا خوردیم و کلی گفتیم و خندیدیم و برای یکشنبه یه عالمه برنامه چیدیم


صبح یکشنبه دخترعمو سرماخورده بود و به شدت تب داشت و برای همین کل برنامه ها را بهم ریخت

من و مامان جان دوتا دایناسور خوشگل توی هیلتون دیده بودیم که نخریده بودیم و قصد داشتیم بریم هیلتون و دایناسورها را برای فندوق و پسته بخریم

البته مغزبادوم هم گفت منم دایناسور میخوام و در نهایت سه تا خریدیم

به عمو گفتیم و ایشون گفتند که میخوان بیان همراهمون ...

باز رفتیم هیلتون و علاوه بر دایناسور یه عالمه لباس و سوغاتی و شامپو هم خریدیم


شب یه بارون خیلی خیلی شدید بارید و صبح که بیدار شدیم و چشممون به آفتاب طلایی افتاد با مادرجان تصمیم گرفتیم بریم ساحل

بافتنیم را برداشتم با مادرجان راهی دریا شدیم

توی ساحل نشستیم و برای ناهار برگشتیم خونه 


سه شنبه برای ناهار باز رفتیم بیرون

کباب ترکی و چی کفته و اسکندرکباب و شیش کباب خوردیم

بعد از ناهار هم چای... عاشق این چای های ترکی توی استکانهای کمر باریک شده بودم

تا عصر قدم زدیم و به یه بازار کوچولوی محلی سرزدیم

بعدش هم یه پاساژی که اسمش را یادم نیست


چهارشنبه از صبح زود با مادرجان رفتیم سمت دریا

صبحانه را کافه یاسمین خوردیم

بعدش هم رفتیم چهارشنبه بازار

خوردنی های خوشمزه ای که هفته قبل خریده بودیم مثل زیتون و باقلواسجوک و یه مدل شکلات انجیری را برای آوردن برای فسقلیا خریدیم

یه عالمه هم جوراب خریدیم

دوباره دوتا شال برای خودم خریدم و یه دستمال سر (مینی اسکارف) برای مغزبادوم

بازم متوجه گذر زمان نشدیم و تا بیایم خونه عصر شده بود

دیگه هلاک بودیم

ولی شب خبر رسید که خاله ی همسر عمو فوت شده

مادرشون تصمیم گرفت برگرده ایران و فقط یه دونه بلیط با یه قیمت بالا باقی مانده بود

دیگه مجبور شد بلیط را بخره و قرار شد با ما راهی بشه ...

شب خونه عمو بودیم و بهشون دلداری دادیم و جو غمگین بود


پنجشنبه صبح با مادرجان رفتیم سوپر نزدیکمون و چای و شکلات و تنقلات خریدیم

و در نهایت برگشتیم سمت خونه و چمدانها را جمع و جور تر کردیم

البته که چند شب قبل تر با کمک عمو بسته بودیم و وزن کرده بودیم

ولی بازم هنوز خرده ریزهایی داشتیم

در نهایت برای شام هم رفتیم خونه عمو

دیگه کامل چمدانها را بستیم

ساعت 12 شب با مترو اومدیم سمت فرودگاه

چمدانها را تحویل دادیم

ساعت 4 و 40 دقیقه صبح پرواز کردیم

رسیدیم تهران

راننده را هماهنگ کرده بودم اومده بود دنبالمون

بعدازظهر جمعه خونه بودیم...







پ ن 1: امروز صبح بیدار شدم و یادم اومد که موعد بیمه ماشین بوده و فراموش کردم

البته چون گوشیم خاموش بوده پیامکها را دریافت نکردم

سریع تماس گرفتم با نمایندگی که آشنا هست و همیشه باهاش کار میکنیم ...



پ ن 2: اگه یه جاهایی بد نوشتم از بس وسط نوشتن این پست کار پیش اومد و تلفن و مراجعه کننده داشتم

نظرات 12 + ارسال نظر
فاضله سه‌شنبه 3 بهمن 1402 ساعت 13:35 http://golneveshteshgh.blogsky.com

خوش گذشت


ممنون از همراهیت

لیلا سه‌شنبه 3 بهمن 1402 ساعت 13:38

منتظرت بودم بیایی و سفرنامه رو بخونم. حسابی لذت بردم سفر سال پیش ما به ازمیر برام تداعی شد. همیشه خوش باشید عزیزم. اگه ممکنه عکس خریداتون هم بذارین تا لذت کامل برده باشیم من عاشق خرید و عاشق دیدن خریدهای دیگران هستم

عکس خریدها را خرد خرد میزارم ... البته یه قسمتیش را که دادم رفته که سوغاتی بوده ... یه قسمتی هم جمع و جور شده ... ولی سعی میکنم عکس بزارم ... چون خودمم بقیه که عکس خرید و سوغاتی میزارن خوشم میاد

لیلا سه‌شنبه 3 بهمن 1402 ساعت 13:46

راستی یه سوال از روی کنجکاوی ، میتونین جواب ندین. قیمت خونه ای که گرفته بودین برای هر شب چقدر بود ؟ میخوام ببینم تورم ترکیه با اجاره ها چه کرده. پارسال مهر ماه ما یه خونه دو خوابه کوچک رو نزدیک کارشیاکا شبی ۷۵۰ یا ۸۵۰ (دقیق یادم نیست) لیر اجاره کرده بودیم لیر اونموقع حدودای ۲۵۰۰ بود

لیر الان زیر 2هزارتومان بود... خونه ای که ما اجاره کرده بودیم یه خواب داشت و خیلی کوچولو و فسقلی بود اما تمیز با همه وسایل.... شبی 1000 لیر که البته چون آشنا بودند محبت کرده بودند و گفتند با شما ارزون حساب کردیم...

. سه‌شنبه 3 بهمن 1402 ساعت 14:56

از ناصر خسرو هم قشنگتر نوشتی. باید گفت همیشه به سفر واقعا. احسنت به عموی عزیزت خوشم اومد از محبتش ولی خودمونیم همسرش تازه شما لطف کردین در رفت و برگشت مادرشو همراهی کردین.

عه ... بنده خدا ناصر خسرو ... باید قشنگ مینوشتم ... ولی شلوغ بودم و تند تند نوشتم ... کم و کاستی ها را ببخشید
همسرعمو هم خوب بود... محبت کرد ... دعوتمون کرد... چند بار... هم دوتا بچه مدرسه ای داره و هم مادر و برادرش مهمانش بودند... ما انتظاری ازش نداشتیم واقعا

ربولی حسن کور سه‌شنبه 3 بهمن 1402 ساعت 17:15 http://Rezasr2.blogsky.com

سلام
من زیاد ازمیر را نگشتم اما کارشیاکا را خوب یادمه. واقعا فوق العاده است.
چه خوب که بهتون خوش گذشته گرچه اون اواخر خبر بدی بهتون رسید.
ممنون برای سفرنامه.

سلام جناب دکتر
منم نمیتونم بگم خوب گشتم چون عموجان ماشینشون را فروخته بودند و اگه ماشین شخصی داشتیم یقینا بهتر میگشتیم
اون خبر هم برای ما خبر بدی محسوب نمیشد... یقینا که برای همسفرمون ناراحت و غمگین شدیم و با غصه ش غصه خوردیم ... ولی خب خاله ی زن عمو خیلی فامیل نزدیکی محسوب نمیشه

رها سه‌شنبه 3 بهمن 1402 ساعت 23:30

همیشه به گردش و خرید و شادی

به همچین برای همه ی عزیزان و دوستان

سیما چهارشنبه 4 بهمن 1402 ساعت 09:20

منظور از همسر عمو همان زن عمو هستش دیگه


بله خودشه

مامان فرشته ها چهارشنبه 4 بهمن 1402 ساعت 10:53 http://Mamanmalmal.blogfa.com

به به چه سفر دلپذیری
همیشه به سفر و شادی
ما هم در لذتش شریک شدیم ممنون دختر پرانرژی


قربون شما
بهم لطف دارین
شاید جا داشت قشنگ تر و دلپذیرتر بنویسم ...

Fall50 پنج‌شنبه 5 بهمن 1402 ساعت 01:07

همیشه به سفر ودل خوش‌.

عزیزمی
متشکرم نازنینم

مینو پنج‌شنبه 5 بهمن 1402 ساعت 17:36 http://minoog1382.blogfa.com

خوبی خوندن این سفرنامه این بود که بخشیش روتصویری قبلا دیده بودیم


دقیقا درست میگی
کلی براتون عکس گذاشتم

دلی جمعه 6 بهمن 1402 ساعت 01:50

وصف العیش ،نصف العیش....وصف خوشی نیمی از خوشی است ..سپاس که برای ما مینویسی .لذت بردم .قلمت وقلبت مانا

منم از حضورتون دلگرمم
و به این دلخوشم که دوستای خوبی اینجا دارم

لیمو چهارشنبه 11 بهمن 1402 ساعت 09:54 https://lemonn.blogsky.com

به به دریا و هوای تازه و سرسبزی
من هم غذاهای ترکی رو خیلی دوست دارم خصوصا پیده و شیرینی هاشون.

جات خالی عزیزدلم
منم خوشم میاد... البته من کلا خوردنی ها را دوست دارم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد