روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

میتونی نگاهم را نقاشی کنی؟؟؟؟؟

سلام

روزتون گل و بلبل

روزتون پر از رنگهای شاد

روزتون پر از طعم های دلنشین

روزتون پر از دوستی های قشنگ

روزتون پر از لحظه های شیرین

روزتون پر از خوشی و سرحالی و انگیزه های تازه (انگیزه های تازه را خیلی خیلی دوست دارم )



وسط هفته یک روز را تعطیل کردم و اندازه همون یک روز از برنامه این هفته عقب هستم

البته مدتی هست شروع کردم پنجشنبه ها هم میام دفتر و سعی میکنم قدم های کوچولوم را محکم و مطمئن تر بردارم تا به اون مهارتی که دوست دارم توی میناکاریهام برسم...

امروز هم صبح زود اومدم

یه کمی مرتب و منظم کردم دور و برم را

یه کار کوچولو طراحی داشتم که اول وقت انجام دادم و فرستادم برای تاییدیه گرفتن از مشتری

و الانم که اینجام ....




پ ن 1: دیروز هزار دفعه فندوق جان پیغام های صوتی دلبرانه برام فرستاده بود و دلش میخواست بازم برم خونشون


پ ن 2: به کلماتی که استفاده میکنیم دقت کنیم

معجزه هایی پشت این کلمات پنهان هستند که خودمون هم از دیدنشون شگفت زده میشیم


پ ن 3: روزی که میخواستم شابلون بخرم استاد جان گفت با هم بخریم

بعد هم همش را به آدرس خودشون خریدند

حالا استاد جان رفته مسافرت و من بیتاب دیدن شابلونها هستم ...


پ ن 4: بچه ها کرونا تمام نشده ها...

یه عده ای کلا بیخیالش شدند

همچنان مراقب عزیزانتون باشید


تابستان مبارک

سلام

با یک روز تاخیر رسیدن تابستان را تبریک میگم

اولین بهار 1400 را پشت سر گذاشتیم و رسیدیم به تابستان گرم و تب دار

امیدوارم که تابستان بینظیری پیش رو داشته باشید

دیروز صبح زود بیدار شدم و طبق معمول دوش گرفتم

یه کیف کوچولوی شکل دار برای فندوق خریده بودم که کادو کردم

یه دسته بادکنک و تلمبه مخصوصش را هم برای پسته جان خریده بودم

با مقداری خوراکی

برداشتم و راهی خونه خواهر جان شدم

سوپرایز شدند

کوچولوها اونقدر ذوق زده شدند که گفتنی نیست

خواهر جان هم متعجب شده بود و هی تند تند برام خوردنی های خوشمزه میاورد

فندوق هم به تبعیت از مامانش میرفت و برام شکلات و تنقلات از توی کمد میاورد

خلاصه که مهربونی همین هاست دیگه ...

تا عصر موندم اونجا و با فسقلی ها وقت گذروندم

بعدش هم یه راست رفتم باغچه پیش مادرجان و پدرجان

راستش میخواستم بیام دفتر ولی آقای دکتر بهم پیشنهاد دادند یک روز که تعطیل کردی برای خودت باش ، منم دیدم پیشنهاد خوبیه

اونها هم متعجب شدند

هندوانه قاچ زده بودند که آوردیم زیر درختهای انگور و نشستیم به حرف زدن

من دراز کشیدم و یهو نفهمیدم چی شد که چشمام گرم شد و با صدای خنده ی مادرجان و پدرجان بیدار شدم

از بازی و سرکله زدن با فسقلیا حسابی خسته شده بودم و تو سایه درختها و آرامش صدای آب و مادرجان و پدرجان یهو بیهوش شدم


خلاصه که روز خوبی بود و در روز تولد امام مهربانی ها حسابی بهمون خوش گذشت




پ ن 1: روزها عجله دارند؟


پ ن 2: کلا سه تا کتاب صوتی گوش دادم و حجم اینترنتم تمام شد!!!!


پ ن 3: یک دختری در همسایگی دفترم زندگی میکنه که آدم معمولی ای نیست (تقریبا سی ساله هست)

ناآرام و بیقراره و مشکلات زیادی هم با پدر و مادر پیرش داره

فرزند آخر خانواده ست و به شدت سرکش

توی حرف زدنهاش کلمات نامناسب استفاده میکنه و یه تیپ قلدرمآبانه ای داره

از دوچرخه استفاده میکنه و اصلا طبق عرف جامعه لباس نمیپوشه

خلاصه که از زبان پدرش بارها شکایتش را شنیدم و از همسایه ها در موردش چیزهای خوبی نشنیدم

اما...

من تیلو هستم و دنیا را یه طور دیگه میبینم

وقتی باهاش مواجه شدم خیلی مودب باهاش حرف زدم و هیچوقت ازش بی ادبی در مورد خودم شخصا ندیدم

بعد هم هربار اومد دفتر خیلی با صبر و حوصله باهاش حرف زدم و مثل تمام مراجعان دیگه باهاش برخورد کردم و لبخند زدم

چند باری که این اواخر اومد دفتر و دید من دارم میناکاری میکنم در مورد میناکاری ازم سوال کردم و با حوصله بهش جواب دادم

گفت که مدتی سعی کرده وارد کارهای هنری بشه اما با روحیه اش جور نبوده و روانش را بهم میریخته

برعکس همه آدمهای این محله که ازش به شدت دوری میکنند و طبق گفته های پدرش سعی میکنند باهاش همصبحت نشوند، باهاش حرف زدم و بهش گفتم دنبال کارهایی باشه که به روحیه اش میخوره... سعی کردم بهش جسارت بدم ... بهش گفتم کلاسهای فنی حرفه ای خیلی متنوع هستند و با یه نگاه به لیستشون شاید بتونی علاقمندیت را پیدا کنی...

دیروز سه تا کتاب از آموزش تذهیب برام آورده بود

گفت زمانی که میخواسته هنر را امتحان کنه اینا را خریده و الان احساس میکنه شاید نقشهاش به من ایده بده ...

کتابها را ازش گرفتم و جویای این شدم که رفته برای کلاسها یا نه...

همه آدمها در نهایت تنها و بی کس هستند

آدمها را با نگاه دیگران قضاوت نکنیم

بعضی از آدمها نیاز دارند که ما با چشمای خودمون ببینیمشون

در درون این آدم، یه دختر رنجور و زخم خورده و تنها پنهانه...

دختری که من میبینمش و دلم میخواد حالش بهتر بشه