روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

دل دیوانه را دیوانه تر کن

سلام

روزتون رنگی رنگی و زیبا

اصلا روزتون خوش عطر و بو و پر از رایحه های دلپذیر

من امروز همون عطر هرروزی را زدم

البته بادی اسپلشم هم با همون رایحه هست و هر صبح بعد از دوش اونم استفاده میکنم

اما نمیدونم چرا امروز انگار بوها را شدید تر حس میکنم

و این باعث شده حس کنم بوی عطرم خیلی تند هست و یه حس سردرد بهم دست داده

شده گاهی انگار شامه تون تیزتر میشه؟

علتش چیه؟



میدونید فکر کردم دارم تو یه کشور پیشرفته زندگی میکنم و همه چی روی برنامه ست (کاش اینطوری بود)

برنامه قطعی های برق را دانلود کردم و منظم ومرتب براساس اون برنامه هام را مرتب کردم

روی برنامه امروز صبح قطعی برق ساعت8 بود

دیدم اگه زودتر نیام و در را باز نکنم (درها برقی هستند) مجبور میشم تا وصل شدن برق که روی برنامه 2 ساعت پیش بینی شده معطل بشم و عملا نصف روزم را از دست میدم

برای همین صبح تقریبا یکساعت زودتر از خونه زدم بیرون و نیم ساعت قبل از برنامه رسیدم دفتر

ولی شما فکر کن که برق قطع شده باشه...

ناراحت نیستم از اینکه قطع نشده... ناراحتم که حالا معلوم نیست چه ساعتی قراره این اتفاق بیفته

بگذریم...



از صبح که اومدم یه طرحی توی ذهنم بود که بکشم روی سفالهای امروز

البته نیاز به شابلون داره این طرح

هی توی ذهنم بالا پایینش کردم

به محض رسیدن یه کاغذ باطله برداشتم و یه کمی خطوط و طرحهایی ذهنیم را پیاده کردم

بعد هم که (فکر کنم دیدید) تخم مرغ سفالی را رنگ آمیزی کردم

با ذوق پا شدم که برم سراغ اون طرح که دیدم ای دل غافل شابلونها را از خونه نیاوردم...

حیف شد

البته از صبح چند تا ایده توی ذهنم اومده و روی کاغذ با دست پیاده شون کردم تا سرفرصت بهشون نظم بدم





پ ن 1: با آقای دکتر داریم تلاش میکنیم یه چیزایی را توی رابطه احیا کنیم


پ ن 2: از بعد از اون ماجرایی که برای چشمم پیش اومد از کتاب صوتی حس خوب نمیگیرم

شاید چون توی اون دوره به شدت کتابهای صوتی گوش دادم

اما حالا که دائما دستم به سفالها بند هست، نیاز دادم برگردم به کتابخونه آقای دکتر (فیدیبو) و گوش دادن کتابهای صوتی را شروع کنم


پ ن 3: دیروز مادرجان توی باغچه بساط گلاب گیری راه انداخته بودند

مغزبادوم هم که تعطیل شده و رفته بود کمک...

کمک که چه عرض کنم !!! بیشتر شیطنت...


ای عشق، تو را دارم و دارای جهانم

سلام

روزتون شیرین و شکلاتی

امروز صبح از اون آفتاب خردادماهی دیروز خبری نیست

یک تکه ابر لم داده گوشه آسمون و یه نسیم بهاری هم می وزه

هوا لطیفه

کوچه آرومه

صدای گنجشکها را میشنوم

یاد فایل صوتی که نل عزیزم فرستاده میفتم ... اونو برای بار هزارم گوش میدم

و باز لبخند میاد رو لبم...

به معنای واقعی الان همه چی آرومه...


سرگرمی جدیدم برام جذابیت داره

مشغولشم

رنگ و طرح و مهارتهای دست و چشم ...

دارم تلاشم را میکنم

دیروز اول خرداد بود

باید یه جمع بندی از اردیبهشت میکردم ... دارم تلاش میکنم یه چیزی شبیه یه بولت ژورنال کوچولو داشته باشم

اینطوری با نظم و دقت بیشتری برنامه های کوچولوکوچولویی که قراره با قانون خرده عادتها به زندگیم اضافه بشن را دنبال میکنم

یکی دوتا فاکتور هم باید پرینت میگرفتم و جز هزینه های اردیبهشت وارد میکردم

کسب و کارم در کسادترین حالت خودش به سر میبره

ولی هنوز امیدوارم

بالاخره این کرونا یه جایی تمام میشه و ما وارد روزهای بهتری میشیم


 




پ ن 1: دیروز پسر عمه اینجا بود

اولین کاری که امروز صبح کردم این بود که گذاشتمش توی بلک لیست

میدونید تا حالا هیچ بنی بشری را توی بلک لیست نزاشته بودم!!!!!!


پ ن 2: برگشتم به تیپ تکراری هفته قبل


پ ن 3: تو فاصله 24 ساعت 3 تا از ماهی هام مردن

توی یه تنگ هم نبودند... سه تا مدل مختلف..


پ ن 4: انگار تب تابستون گلدونها را گرفته

یه سبز پررنگ و عمیق


پ ن 5: شما هم دیروز قطعی برق داشتید؟

بیشتر از 2 ساعت...

جدول زمانبندیش را دانلود کردم ... امیدوارم لااقل روی برنامه این اتفاق بیفته

سینه مشروح تویی بر در اسرار مرا

سلام

شنبه تون پر از انرژی

امیدوارم حالتون عالی باشه

این شنبه هایی که پر از خستگی های جمعه است یه حال عجیبی داره..

من که به شدت دوست دارم این مدل خستگی را


دیروز جای همگی خالی باغچه بودیم

برای ظهر خواهرا اومدن و باز دور هم سفره پهن نکردیم

سعی کردیم بیشتر توی فضای باز باشیم و در حالی که دور همیم دور باشیم

امیدوارم هرچه زودتر نوبتمون برسه و یکی یکی واکسن بزنیم و خیالمون راحت بشه

منظورم خانواده خودم به تنهایی نبود که اینطوری اصلا فایده ای نداره ...

منظورم تمام مردم جهان بود

انشاله که خیلی خیلی زود از این بحران عبور کنیم...


شب تا برسیم خونه ساعت 10 بود

با تمام خستگی ها یه دوش درست و حسابی گرفتم و بعد رفتم توی رختخواب

در عوض صبح یه کمی دیرتر بیدار شدم

بعدش هم در کمد را باز کردم تا یه لباس تازه بردارم

ولی میدونید نزدیک یک سال و نیم خرید نکردن ، گزینه های توی کمد را روز به روز محدودتر میکنه

شلوار سبز و بلوز سبز را برداشتم یادم اومد کفش های اسپرت سبز رنگم را دیگه ندارم و الان اینا را با چه کفشی بپوشم؟

بعدش یه بلوز سفید و شلوار سرمه ای برداشتم ... یادم اومد اون مانتوی سرمه ای را رد کردم رفته

گفتم بزار این بلوز سفید را با شلوار مشکی بپوشم با یه کت ... کدوم کت... کت مشکیم که خدا رحمتش کنه... کت سفیدم برای سرکار ... اونم با اینهمه رنگ و نقش...

بلوز مشکی دوست ندارم بپوشم

مانتوی مشکی دوست ندارم بپوشم

خلاصه که یه عالمه لباس از توی کمد درآوردم و در نهایت یه بلوز نخی طوسی با همون شلوار طوسی هفته قبل پوشیدم

یه مانتوی سبزفسفری... هرچی هم دنبال شال و روسری که به دلم بچسبه گشتم هیچی نبود که نبود

باورتون نمیشه هزارتا شال و روسری دارم ... اما هیچکدوم اونی که باید نبود

در نهایت یه روسری که طرح طوسی و سبز زیاد داشت و تا حالا سرم نکرده بودم برداشتم و فهمیدم واقعا واقعا واقعا به لباس نیاز دارم

اما همچنان قصد خرید رفتن ندارم

لباسهای خونگی را میتونم اینترنتی بخرم... ولی مانتو و کفش؟؟؟؟

تا حالا نخریدم ...

میدونید یه کمی به رنگها حساسم...



اومدم دفتر و اولین کاری که کردم یه کمی مرتب و منظم کردن بود

بعد از اون تغییر دکوراسیون باید یه نظم دهی حسابی انجام بدم

البته خرد خرد و ریز ریز

بعدشم یه مقداری یادداشت برای حساب کتابهای این ماه داشتم که انجام دادم

براتون هفته بینظیری آرزو میکنم

با کلی هیجان انگیز دل پذیر...



پ ن 1: این پیچ مارتا هست که ازش لباس نخی خریدم

چند تا از دوستان پرسیده بودین

marta_boutiqe


پ ن 2: خردادتون مبارک


پ ن3: پسته جان داره روز به روز شیرین و شیرین تر میشه