روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

پرنده شیطون

سلام

روزتون پر از نور و روشنایی


امروز صبح مثل هر روز با ماشین از پارکینگ اومدم بیرون و تا موقع بسته شدن جلوی در منتظر شدم...

یهو انگار به چشمم اومد که یه پرنده تو پارکینگ داره بال بال میزنه

اول گفتم : خب مهم نیست بابا یا یه نفر دیگه که میخواد ماشین بزنه بیرون پرنده هم میره بیرون... ولی دلم نیومد

دوباره ریموت را زدم و از ماشین پیاده شدم ... دیدم بله یه پرستوی شیطون داره توی پارکینگ پرواز میکنه... اومدم بیرون و سوار ماشین شدم که دیدم اونم پرواز کرد و از پارکینگ اومد بیرون... منم دوباره ریموت را زدم و منتظر بسته شدن در شدم .... دیدم این پرنده خیلی مضطرب و حساس هی جلوی در پرواز میکنه و میخواد بره داخل... و وقتی در هم بسته شد بازم داره دور و بر در میچرخه، به خودم گفتم نکنه جفتش یا بچه ش هم داخل بودند و من ندیدم.... دوباره از ماشین پیاده شدم و ریموت را زدم و رفتم داخل.... یه نگاهی انداختم ... چیزی ندیدم و باز اومدم بیرون... دیگه ساعت داشت میگفت که داره دیرم میشه ... ولی پرنده همچنان داشت دور و بر در بال بال میزد

انگار اون حس دلواپسیش را بهم منتقل کرد...

اومدم و باز توی راه زنگ زدم به مامان و گفتم وقتی دارین از پارکینگ میاین بیرون چک کنید ببینید پرنده ای توی پارکینگ حبس نشده باشه



یک جایی میخوندم انتظار کشیدن برای بچه ها خیلی سخت تره

چون اگه نسبت ببندی نسبت به طول عمرشون متوجه میشی که یک هفته انتظار برای اونا اندازه چند ماه انتظار هست

حالا این را خوب میفهمم

چون از جمعه که به مغزبادوم گفتم پنجشنبه هفته بعدی میخوایم بریم پیک نیک زنونه... هر روز داره بی تابی میکنه و کلی نقشه و فکر و ایده میده

حواسمون به دل کوچولوی این کوچولوها باشه







نظرات 3 + ارسال نظر
فندوقی دوشنبه 9 اردیبهشت 1398 ساعت 15:14 http://0riginal.blogfa.com/

آخه تو چرا انقدر مهربون و با محبتی عشق جان من؟
مغز بادوم آقا من حسودیم میشه به مغز بادوم و فندوق و جوجه خودمون چرا ما از این خاله خوبا نداشتیم؟
ولی خدایی محبت کردن به این عشقا یه حس فوق العاده ای بهمون میده و خدا رو شکر داریمشون.

عزیزمی
محبت را از دوستای خوبی مثل شما یاد گرفتم
وای من از این خاله خوبا داشتم... تا وقتی من به سنین راهنمایی برسم خاله م مجرد بود و دنیایی داشتیم باهاش
و من الان به عشق همون دنیا سعی میکنم دنیای خوشگلی برای مغزبادوم بسازم

مهربانو سه‌شنبه 10 اردیبهشت 1398 ساعت 10:57 http://baranbahari52.blogsky.com/

سلام تیلو جونم
آخی دلم برای اون پرستوی دل نگران خیلی سوخت خدا کنه مشکلی براش پیش نیاد یعنی چی بوده انقدر به پارکینگ خونه تون علاقمند بوده ؟؟
چه مقایسه ی جالبی کردی .. چقدر بچه ها ترد و شکننده ن و چقدر باید حواسمون بهشون باشه و چقدر در قدیم بچه ها بی اهمیت بودند و الان چقدر بزرگای مشکل داری داریم که مشخصه کودکی بدی داشتن

سلام به روی ماهت مهربونم
منم کلی براش نگران بودم ولی خدا را شکر گویا مشکلی نبوده
بچه ها خیلی حساسن... باید خیلی مراقب باشیم
منم خیلی وقتا بزرگای مشکل دار را که میبینم جای خراش کودکیهاشون کاملا پیداست

اذر سه‌شنبه 10 اردیبهشت 1398 ساعت 12:01 http://azar1394.blogfa.com

سلام
خاله مهربان ...بچه ها خیلی به قول و قرارها حساب میکنن.


سلام به روی ماهت
چقدر خوشحالم که دوباره میای و به من سر میزنی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد