روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

سه شنبه های بی مادربزرگ

سلام

روزگارتون لبریز از حس های خوب


یادتونه روزهای شیفت مامانم برای نگهداری از مادربزرگم یکشنبه و سه شنبه بود؟

و حالارسیدیم به اولین سه شنبه ای که دیگه مادربزرگ نیست

هفته پیش همچین روزی همچین ساعتهایی مادربزرگ زنده بود... و حالا دیگه میان ما نیست

دیشب مراسم شب هفت داشتیم

نمیدونم تو هر شهری این مراسم به چه شکل و به چه صورتی برگزار میشه 

اینجا به خاطر نزدیکی به عید قربان و عید غدیر و البته نزدیک شدن به ماه محرم، به سختی یه تالار گیر آوردیم

تازه کیفیت و مدلش اون چیزی نبود که مد نظرمون بود اما چاره ای نبود

یک گروه موسیقی هم دعوت شده بودند که با نی و سه تار و دوتا خواننده مجلس را حسابی حزن انگیز کرده بودن

من اولین نوه و بزرگترین نوه ی مادربزرگ بودم و تمام دیشب را به پذیرایی از مهمانها سپری کردم

یکی یکی سر میزها سر زدم و به همه صحبت کردم و برای همه میوه پوست گرفتم...کاری که خیلی خیلی بهش اهمیت میدم

مهمون که میاد باید حتما بهشون رسیدگی کنم

درسته که چندین نفر خانم و آقا مشغول پذیرایی بودند اما این کار حس خوبی داره

البته که با اون کفشای پاشنه بلند دیگه بعد از شام هیچ نیرویی برام باقی نمانده بود و البته گم شدن دستبندم هم مزید برعلت شد و حسابی حالم گرفته شد

اما بالاخره هرچی که بود تمام شد

امروز مراسم هفتم هست

با اینکه خیلی هلاک بودم و دیشب تا به رختخواب برم ساعت 2 شب بود ،

اما صبح زود بیدار شدم و دوش گرفتم و لباسهای امروزم را داخل ساک چیدم و بدون ماشین از خونه زدم بیرون

یه مسیر کوتاه (با توجه به خستگی شدیدی که هنوز تو بدنم هست) پیاده روی کردم

و الان دفترم

اولین کاری که میخوام انجام بدم با گلهای قرمز فسقلی که دیروز از ابزار فروشی خریدم برای مغزبادوم یه تل موی خوشگل درست کنم...



پ ن 1:  خیلی از رفتارهایی که انجام میدیم و فکر میکنیم کلاس محسوب میشه ، جز اینکه از ما چهره ای دوست نداشتنی بسازه هیچ کار دیگه ای نمیکنه

نظرات 9 + ارسال نظر
نل سه‌شنبه 30 مرداد 1397 ساعت 10:22

تیترت منو یاد کتاب:*سه شنبه ها با موری* انداخت..
خوبی؟
چه کار جالبی.نشستن و گپ زدن..هوای مهمون داشتن...روز ختم.
چقده دوست داشتم...
کاش کسی هم روز ختم من از اینکارا کنه..البته من اعلام کردم ختم نگیرن.حتی یکساعت..
ذکر دعای گمشده هیلا بخون.شاید پیدا شد دستبندت.مث اینکه خیلی خوب ج داده.

خخخ
خودمم وقتی دوباره داشتم میخوندم یاد همین کتاب افتادم
متشکرم بله خوبم
من کلا مهمان را خیلی دوست دارم و احترام زیادی برای مهمانم قائلم... یه طور ویژه
انشاله که 120 سال عمر با عزت داشته باشی و در کنار عزیزانت از زندگی لذت ببری
منم گفتم ختم برام نگیرین، ولی یه دوست خیلی جالب منو متقاعد کرد، گفت ختم یه قسمتیش مربوط به کسی که فوت کرده هست بقیه اش برای اطرافیان هست که بتونن این درد را تحمل کنن، دور هم که جمع میشن یه مقدار عزاداری میکنن، یه مقدارم به صرف دور هم بودن میگن و میخندن و این تعدیل میکنه این حالت را ، و دور هم بودن از دردها میکاهه... من متقاعد شدم که اطرافیان به خاطر خودشون هم که شده باید این مراسم را برگزار کنن تا غم فقدان براشون ساده تر بشه...

من برای گمشده ها همیشه ذکر یا فتاح میخونم... به شدت جواب میده
این ذکر هیلا را هم نمیدونم چیه...

alireza سه‌شنبه 30 مرداد 1397 ساعت 10:26 http://malikhulia.blogsky.com/

کوه اگر بودی
عاشق‌ات نبودند
جاده بودی که رفتی
مسافران ِ بسیار در هوای تو سوختند
جهان همین است
می‌مانی
و دستی که عاشق‌ات بود
سوار اتوبوس می‌شود
تکان می‌خورد
اشک می‌ریزد
و می‌روی
دنیای تلخی دارند زنان ِ زیبا

به نظر من دنیا تلخ و شیرینی خودش را داره
ممنون از شعر زیباتون

بهامین سه‌شنبه 30 مرداد 1397 ساعت 11:07 http://notbookman.blogsky.com

مجدد تسلیت میگم عزیزم.
روحشون شاد.

توجه به مهمون و احترام بهش خیلی قشنگ و دوست داشتنی،این سرزدنت به همه مهمونها قشنگ بود.
آخی،دست بندت گم شد ،فدای سرت

چه خاله خوبی:) خوشبحال مغزه بادوم

عزیزمی شما
متشکرم
بقای عمر عزیزان شما
من عاشق مهمان هستم... اخلاقی که پدرم هم دارن
من امیدوارم که پیدا بشه...
ای جان... شما لطف داری... منم بدیهای خودم را دارم

رسیدن سه‌شنبه 30 مرداد 1397 ساعت 11:51

سلام عزیزم. خدا رحمت شون کنه . الان جاشون خیلی خالیه میفهمم. واقعا تو چقدر حوصله و مهربونی داری که نشستی برای مهمون ها تک تک میوه پوست گرفتی . خسته نباشی . خدا به تنت و دلت قوت و سلامتی و مهربونی بیشتر بده .

سلام به روی ماهت عزیزدلم
متشکرم
اره جاشون خیلی خالیه
حوصله نمیخواد که ... الان فصل میوه های راحته... موز که یه سوته آماده س ... شلیل هم که قاچ میزنی... انگورهم که خدا را شکر... بقیه را هم خودشون زحمت میکشیدن... سختاش، مثل خیار و هلو را میزاشتم به عهده ی خودشون

انتخاب هایم مرا به اینجا رساند سه‌شنبه 30 مرداد 1397 ساعت 23:56

انشالله غم آخرتون باشه
خدا رحمت کنه مادربزرگ رو


ممنون عزیزدلم

نگار چهارشنبه 31 مرداد 1397 ساعت 03:24

سلام تسلیت میگم روحشون شاد و یادشون گرامی

سلام به روی ماهت
متشکرم

امیر چهارشنبه 31 مرداد 1397 ساعت 09:37

با سلام
صمن تبریک عید اضحی و همچنین تسلیت مجدد اکنکن در حرم مطهر رضوی هستم و برای شما و خانواده محترم و همچنین خواهرت دعا می کنم و برای مادر بزرگ نیز رحمت الهی را از امام رئوف می خواهم صمنا یک شب اصفهان خوابیدیم پارک فدک و از ظهر تا ساعت ده شب میدان امام بودیم و از بازار انجا وسایل سنتی خرید کردیم

سلام و عرض ادب
به به چی بهتر از اینکه بی خبر یک دوست برامون دعا کنه
متشکرم
انشاله که خداوند پدرمحترمتون را رحمت کنه
خبر میدادین.... انشاله که اصفهان خوش گذشته باشه

Reyhane R پنج‌شنبه 1 شهریور 1397 ساعت 01:45

تیلوی عزیزم
تسلیت هرچند دیرهنگام من رو پذیرا باش.
روحشون شاد باشه انشاءالله.
خدا پدر و مادرتون رو حفظ کنه .

عزیزدلم ازت ممنونم

رسیدن جمعه 2 شهریور 1397 ساعت 10:16

سلام خوبی عزیزم
به این آدرس سر بزن فکر کنم چیزی که بخوای هست .
mytr.ir

چی بهتر از اینکه به فکرم هستی
ممنونم
چقدر هم که زیبا بودن
فقط من ویواریوم میخواستم اینا همه تراریوم بودن
ولی متفاوت و زیبا بود

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد