روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

تشخیص

للی از دیروز نزدیک ظهر که من مجبورش کردم راه افتاد دنبال کارهای مربوط به شکایت

چقدر طولانی و نفس گیر هست این یه شکایت ساده ....


با مراجعه به آگاهی و پلیس فتا متوجه شده بود که اون تنها کسی نیست که گول این مساله را خورده


و تازه جالب این بود که متوجه شده بود بیشتر از 80 درصد از افراد مالباخته جوان بودند

جالب تر این بود که اکثر کسانی که اونجا بودند با این مساله آشنا بودند و میدونستن که دارن کار اشتباهی میکنن و بازم انجامش دادن


و تنها نکته ای که آقایون متخصص که بهشون مراجعه شده بود، از این قضیه با اینهمه شاکی برداشت کرده بود این بود که:

- آقای سارق، احتمالا همه را هیپنوتیزم کرده... 



پ ن 1: لطفا قبل از اینکه هیپنوتیزم بشین، دندون طمعتون را بکشین و بدونین هیچ قرعه کشی بینظیری در انتظارتون نیست

پ ن 2: این چه جور هیپنوتیزمی بود که للی خانم خودش آگاهانه کارتی را که پول کمتری داخلش بود به دستگاه عابر بانک داده بود؟

پ ن 3: لطفا واقعیت نگر باشید

 


پ ن 4: باز پروسه مراجعه به دندانپزشکی داره کلید میخوره

فردا صبح باید مراجعه کنم

بار کج

سلام

روزتون آبی آسمونی


یکی از دوستام عاشق یه آقایی که زن و بچه داره شده

اول که اومد و این قضیه را تعریف کرد ، بدون اینکه قضاوتش کنم خیلی خیلی باهاش حرف زدم

با کمک آقای دکتر ، حرفهایی که میشد این دختر را سر به راه کرد، بهش گفتم

یک ترسیم ترسناک از آینده ای هولناک

یک ترسیم لطیف که بازم آینده اش قشنگ نبود

یک ترسیم از واقعیت جامعه

یک ترسیم از برخورد خانواده

این دوستم دختر خیلی خوب و مهربونیه... اما عاشق شده بود

و بدتر اینکه اون آقا با توجه به شرایطش بازم در پی این رابطه بود

خلاصه که در آن زمان هرکاری که شما فکر کنید از دستم براومد ، انجام دادم تا این دختر سرعقل بیاد

از احساسات کمک گرفتم

از منطق

حتی راههای بیشعوری را هم امتحان کردم... ولی جواب نداد

تقریبا دو سال بعد از این ماجراها، اون زن خبر دار شد

ترسیمی که از قبل جلوی چشمای این دختر به نمایش در آورده بودم، به واقعیت پیوست ...

بازم کمک کردیم که بره با اون خانوم حرف بزنه.. عذرخواهی کنه... بگه غلط زیادی کردم و قضیه را تمام کنه...

خیلی پروسه سخت و مشکلی بود... زمان برد...

و دوست من متحمل هزینه ها و مشکلات زیادی شد...

اما بازم خوشحال بودم که تا اتفاق بدتری نیفتاده سرعقل اومدن

اما بعد از مدتی فهمیدن نخیر... اینا سرعقل بیا نیستن و دارن همون کار را ادامه میدن...

خب منطقی این هست که اینجا باز شروع کردیم به صحبت کردن...

که بابا اگه قضیه در این حد جدی هست و غیرقابل جدایی و نمیشه با منطق حلش کرد،

حق اون زن هست که بهش ماجرا گفته بشه از طرف شوهرش و یه تصمیم عاقلانه گرفته بشه

اما کو گوش شنوا...

و حالا .... باز اون زن خبر دار شده....

و خدا میدونه امروز چه قیامتی بر پا کنه....

حتی وقتی میدونیم

یکی صبح زنگ میزنه روی گوشی بابای للی

که شما یک کمک هزینه سفر به عتبات عالیات برنده شدین

اونم داشته مشخصات میداده

للی از خواب بیدار میشه و سریع به پدرجانش میگه که اینا کلاهبرداری هست

مشخصات ندین و از این حرفا

پدرجان للی هم گوشی را میده به للی و میگه نه ایشون کلاه بردار نیست و ...

خلاصه للی گوشی را میگیره و معلوم نیست آقای کلاه بردار چی در گوش این دختر میگه که سریع کفش و کلاه میکنه و همونطوری گوشی به دست راه میفته به سمت عابر بانک و اتفاق میفته ، اتفاقی که نباید بیفته

بله آقا به طرفه العینی حساب للی خانم را خالی میکنه

به همین سادگی....


وقتی به من زنگ زد اولین چیزی که گفت این بود: من که میدونستم ...چرااااااااااااااااااااااااا


حتی آقای دزد کلاهبردار از شیوه ی جدید و نوینی هم استفاده نکرده بود...

همون زنگ معلوم الحال همیشگی که : شما برنده هزینه سفر به کربلا شدین...

و به تازگی همین بلا دقیقا با همین جملات و همین شکل سر یکی از مشتریهای شرکت للی اینا اومده بود

و للی همین جریان را هفته پیش برای من تعریف کرد...

چی میگن این کلاهبردارا که کلا عقل این آدمها زایل میشه؟؟؟؟؟؟؟؟؟




پ ن 1: خواهش میکنم طمع کار نباشید...

اگه کسی زنگ میزنه و میگه شما چیزی برنده شدین باید بیاد و هدیه را بده به شما

نباید شما کاری انجام بدین


پ ن 2: این مدل هم خیلی رایجه که زنگ میزنن 500 تومان بدین که یک کارت 5 میلیونی برنده شدین

عزیزدلم اگه اینطوریه بهشون بگین 4 و نیم میلیون بدن به جای 5 میلیون و 500 را هم خودشون بردارن...

نه که شما بری پول بریزی به حساب طرف


پ ن 3: تازه حاضر نیست بره شکایت کنه

به زور فرستادمش برای پر کردن فرم شکایت و سایر کارهای لازم



روز بعد از باران

سلام

روزگارتون لبریز از سلامت و شادابی


بعد از اون همه بارون ، امروز صبح یک صبح بهاری تمام عیار داره دلبری میکنه

گنجشک های فسقلی هم که روی شاخه ی روبروی دفتر من ، جشن بهار گرفتن و دارن بلند بلند با هم دیگه حرف میزنن


دیروز بعدازظهر وقتی بارون خیلی شدید شد،

به دلیل نصب نامناسب ناودان همسایه... آب مقداری به داخل دفتر من سرازیر شد

تا حدی که با للی که پیشم بود مجبور شدیم مقداری از وسایل و کاغذها و کارتنهای دفترها را جابجا کنیم

امروز صبح که رسیدم کف دفتر را تمیز کردم و پدرهم با آقای همسایه در مورد ناودان صحبت کردن

امیدوارم که ترتیب اثر بدن

چون سابقه ی این آقا نشون داده که میگه چشم ، اما کاری انجام نمیده


دیروز وسطای بارون للی اومد پیشم

یه نفس حرف زدیم و حرف زدیم و یه جایی حس کردم واقعا حالم خوب شده

اونم همین حس را داشت

با هم دیگه میوه خوردیم و بازم گفتیم و خندیدیم

یه چند تایی هم کارت پستال باید درست میکردم که لابلای حرف زدنهامون بهشون رسیدگی کردم





پ ن 1:  للی رفته بود فیلم لاتاری را دیده بود... گفت که غم انگیز بوده

پ ن 2: ما دچار قطعی آب و کم شدن فشار آب هستیم... توی شهر شما هم همینطوریه؟

پ ن 3: یادتونه پیراهن بابا را بردم دادم به آقای فروشنده ... فراموشم شده پیگیری کنم

پ ن 4: باید برم دندانپزشکی... یکی از دندونهام به شدت آسیب دیده


در راستای بهینه سازی مصرف

بهترین کاری که از دستم بر میومد این بود که:

سایه بان های دفتر را که از پارسال شهریور دیگه باز نکرده بودیم ،

باز کردم تا با باران شدیدی که در حال بارش هست شسته بشن و دیگه نیاز به شستشو نداشته باشن

اینجور تیلوی بهینه ای هستم من....





پ ن 1: حالا شانس هم که ندارم، چهارتا قطره بارون اومد و قطع شد...

پ ن 2: هرکی رد میشه یه طوری نگاه میکنه ، میگه آفتاب کجا بوده که اینا سایه بان باز کردن

پ ن 3: سایه بانها را نمیبندیم باشد که باز باران بگیرد

فراموشی بهاری

سلام

روزتون شاد و پرانرژی


صبح با صدای بارون بیدار شدم

اگه قرار نبود مغزبادوم را برسونم ... اصلا از رختخواب بیرون نمیومدم

آب هم که کلا نیست که من صبحا راحت برم حمام

بیشتر روزها مجبورم قید حمام را بزنم

میل صبحانه هم نداشتم... صبحانه را گذاشتم توی کیفم و راه افتادم

و کلا فراموشم شد که قراره مغزبادوم را برسونم ....

وسطای مسیر داشتم با صدای بلند با آهنگ همراهی میکردم و از قطرات بارون لذت میبردم که یهو  یادم اومد ای دل غافل.....

دختر کوچولو را جا گذاشتم... وسط اتوبان

تا دور زدم و برگشتم... کلی شاکی بود که چقدر دیر اومدی

رسوندمش

اومدم دفتر ، در را باز گذاشتم و نفس های عمیق کشیدم و صبحانه خوردم




پ ن 1: وضعیت کار و کاسبی خیلی داغونه

پ ن 2: وضعیت آب هم بدتر از همه... هر روز بی آبی داریم

پ ن 3:شکلات پشمکی دوست دارم

پ ن 4: کتاب جدید را شروع کنم در موردش باهاتون حسابی باهم صحبت میکنیم

پ ن 5: فعلا دارم مشقای دانشگاه بابای مغزبادوم را مینویسم


خاک های نرم کوشک

بچه ها کتاب «خاک های نرم کوشک» را تمام کردم

اگه بخوام در موردش بگم این هست که من ازش خوشم اومد

و اینکه کتاب منحصر به فردی بود

نه ادبیات فاخر خاصی درش دیده میشد ....

نه حالت رمان گونه داشت که جذاب و پر هیجان باشه

کتاب به صورت داستان داستانهای کوتاه بود که از زبان آدمهای مختلف نقل شده بود

زندگی نامه شهید برونسی بود

از لابلای سطرها میشد دریافتهای عجیبی کرد

برای قضاوت در مورد این کتاب بیشتر به خط فکری و نگاه آدمها باید توجه داشت



پ ن 1: کمی کند و سنگین خوانده شد.... اما ارزشش را داشت

پ ن 2: واقعا منو به فکر فرو برد... خیلی قسمتهای کتاب

پ ن 3:  گاهی بد نیست تلنگری به خودمون بزنیم

قصه ی عشق

سلام

روزگارتون بهاری


بهار خانم پیشنهاد دادن در این اردیبهشت بهشتی... قصه ی آشنایی و عاشقی با آقای دکتر را براتون تعریف کنم

شاید قصه خیلی عاشقانه و شاعرانه و عارفانه نباشه

شاید شروعش خیلی رویایی و رمانتیک نباشه

اما حقیقتش همینه که میشه از برخوردهای ساده با کمک همدیگه یک عشق پرشور بسازیم





پ ن 1: با اجازه دوستان «ادامه مطلب»  این پست ساعت دو بعدازظهر حذف میشه

 

ادامه مطلب ...

چال لپ

دارم بهش تو ایمو زنگ میزنم

بر نمیداره

چشمم میفته به تصویر خودم

از چهره بی روح خودم یهو دلم یه حالی میشه...

به خودم میگم شاید تقصیر این شال کرم رنگ بی روح هست

شروع میکنم به این طرف و اون طرف کردن صورتم

آروم آروم شروع میکنم به لبخند زدن

خوشم میاد

بهتر شدم

انگار چشمام هم یه برقی پیدا میکنه

یادش میفتم که میگه تو باید با چشمات بخندی

بعد چشمام و لبام با هم میخندن

حالا خیلی بهتر شد چهره م

انگار شال کرمی هم بهم میاد

انگار گونه هام هم برق میزنن

اینطوری کلا بهتره

به اجزای صورتم تک تک نگاه میکنم

هنوز خودم را دوست دارم

چمشام را

مژه هام را

گونه ها... بینی... پیشانی

لبخندم را ...

چه اهمیتی داره اگه یه خط وسط پیشمونیم هست...

من هنوز بهانه هایی برای خندیدن و دوست داشتن خودم و زندگی دارم

چه اهمیتی داره اگه تازگی دوتا لک روی گونه ام پیدا شده

من خداوندی دارم که حواسش بهم هست و این باعث میشه حواسم به اطرافم ... اطرافیانم و زندگیم باشه



اون گوشی را بر نمیداره... ولی من میخندم و حال و هوام عوض میشه

روزگار بهشتی

سلام

روزتون پر از نفس بهار


امروز چنان اردیبهشتیه که من کلا مست مستم

البته حال خوش قرار عاشقانه هنوز زیر پوستم هست

قراری که یک گوشه ایش ، در گوشم گفت: « من به روش خودم ، تو را برای خودت دوست دارم....»


مهربونیهای مردونه ش ، دل منو میبره

وقتی میره دلم کنده میشه...

اون دم غروب پنجشنبه که عزم رفتن میکنه...

اون وقتی که دم رفتن اخمای مردونه ش میره تو هم

اون دم رفتنی که دیگه حرف نمیزنه...

نمیخنده...

سر به سرم نمیزاره...

فقط اخم میکنه و شکایت نمیکنه و پشت سرهم شکر میکنه...


کادوش را باز نکرد... گفت میخواد تو تنهایی بازش کنه

همون لحظه ی اول کارت پستالش را برداشت و متنش را خوند و لبخند زد

من بهتون گفته بودم ... در اولین دیدار عاشق لبخندش شدم؟


جمعه صبح که بیدار شدم ، تلخ شده بودم از دلتنگی

اما دلتنگی حق نداشت حال بعد از قرارعاشقانه ی منو خراب کنه

این شد که بلند شدم و بساط پختن کیک را راه انداختم

بوی کیک که پیچید تو خونه انگار حال دلم بهتر شد

بعدم رفتیم باغچه

مادرجان باقالی خریده بودن و .... جای دشمنتون خالی تا عصر دستمون بند باقالی ها بود

گلها تمام باز شده بودن

هوا هم بینظیر و بهشتی

صدای آب و گنجشک و دیدن بچه گربه هایی که مامانشون این طرف اون طرف میبردشون...

امروز صبح هم بعد از رسوندن مغزبادوم به باشگاهش... رفتم پیاده روی

زیر درختهای سبز راه رفتم و هوای بهار را به ریه هام کشیدم و یک بار دیگه تمام لحظه های پنجشنبه را مرور کردم...

روزگارتون اردیبهشتی


پ ن 1: من و آقای دکتر هم عین تمام آدمهای دیگه قهر و دعوا میکنیم... پنجشنبه هم سر یک موضوع کوچولو چند دقیقه ای...

اخم کردم و سکوت... و ایشون برعکس همیشه که عادت به توضیح نداره... توضیح داد و قضیه ختم به خیر شد


پ ن 2: مامان مغز بادوم پیشنهاد گردشهای خواهرانه ی بهاری داده... ببینیم چی میشه


پ ن 3: اون یکی خواهر را یک هفته بود ندیده بود... در عرض یک هفته یهو شکل مامان یک نی نی شده بود


پ ن 4: دلم پر میکشه که نزدیکم بود و امروز میرفتم از یه جایی یواشکی نگاش میکردم