روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

کِی مبعوث شدی؟

من شاعر بودم

تو پیامبر

من شعر میگفتم و تو معجزه میکردی

حالمان کنار هم خوب بود

تا روزی که تصمیم گرفتی دیگران را به دین ما دعوت کنی....

هرکس به تو ایمان آورد

تکه ای از ایمان من را به او دادی

هرکس پیرو تو شد

گوشه ای از من ترک برداشت

تا رسید به جایی که از من چیزی نماند

نه شعری... نه حرفی و نه حتی نشانه ای....

ولی تو هنوز پیامبری

معجزه میکنی

پیروان زیادی داری

و آنقدر خوب حرف میزنی که هر روز آدمهای بیشتری به تو ایمان می آورند

همین روزهاست که کسی در کنارت شاعر شود

و کسی شعرهای مرا به نام خودش برایت بخواند

همین روزهاست که باد برایم خبر بیاورد...

شنیده ام حتی شعرهایم هم یادت نیست...




پ ن 1:درسته که این لاطائلات را من نوشتم اما  این نوشته هیچ ربطی به من و آقای دکتر نداره.

پ ن 2: در او پیامبری است که با هر معجزه اش مرا زنده میکند... این ماله آقای دکتره

نظرات 4 + ارسال نظر
رافائل یکشنبه 6 اسفند 1396 ساعت 19:54 http://raphaeletanha.blogsky.com

در وجود همه ی ما یه بچه شاعر پنهان شده!
منم هر روز میخونمت. ولی من خیلی تنبلم. آخه خیلی وقت کم میارم.

پس تنبل نیستی... شلوغی... مشغله هات زیاده
و من اینو درک میکنم
تازه عروس خانوما باید خیلی ناز داشته باشن

بهار شیراز دوشنبه 7 اسفند 1396 ساعت 09:17

خدا رو شکرررررررر بابت خط آخر

عاطفه دوشنبه 7 اسفند 1396 ساعت 09:31

شعر عالی بود تیلو عاااااااالی.


لطف داری عزیزم

رسیدن دوشنبه 7 اسفند 1396 ساعت 12:21

خیلی قشنگه. آفرین به این همه شور و هیجان


ممنون از تعریفت

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد