روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

زمستانه

سلام

روز زمستونیتون بخیر

دیشب ما هم یه کوچولو برف دیدیم

در حد یکساعت برف بارید و بی نهایت حال دل مون خوب شد

با مغزبادوم کمی توی برف قدم زدیم... البته میترسیدم سرما بخوره و خیلی زود برگشتیم

مغزبادوم گفت : لحظه اولی که برف را دیدم فکر کردم داره از آسمون نقل میاد...


للی یک ماهی هست که سرکار نمیره

تمام این یک ماه را دستش به مریض داری بند بوده

البته که از بس مهربونه این کار را میکنه

یکی از دوستاش پاش شکسته و للی هرچقدر میتونه تو کارهای خونه بهش کمک میکنه

بعدشم پای خواهرش شکست و للی برای اینکه مامانش زیاد به زحمت نیفته کلی از کارهای خونه خواهرش را انجام میده

چند روز پیش هم پدرش آنژیو داشتن

دیشب هم مادربزرگش... و وقتی بهش زنگ زدم توی بیمارستان بود

لطفا براش دعا کنید


شمارش معکوس برای پایان سال از امروز شروع شده...

باید کارهامون را جمع و جور کنیم



پ ن 1: برام جالب بود که دیروز آقای دکتر اشاره کردن که دلشون یک خلسه آرام میخواد...

پ ن 2: من همش دل نگران خواهر هستم... استخوان لای زخم گذاشته و چیزی درست نشده

پ ن 3: کسی اینجا هست که از ناهید خبری داشته باشه؟

پ ن 4: دلم پیاده روی در این آفتاب زمستونی میخواد