روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

عاشقانه ای از جنس آرزو

مدت ها بود میدونست که یکی از آرزوها اینه که باهاش برم یه جایی زیارت

چند وقت پیش یه خوابی دیدم که خیلی قابل لمس بود و باهاش رفته بودم زیارت...

خوب میدونه چی دوست دارم و چی میخوام....

وقتی قرار شد راه بیفتیم به سمت تهران... به قصد فرودگاه ... برای بدرقه ی داداش

ازم پرسید برنامه تون چیه؟

گفتم اول میریم پابوس حضرت معصومه و بعد ....

خندید...

وقتی نزدیک قم بودیم پرسید کی میرسی حرم...

و من کنارش وسط همه ی افراد خانواده ام با همه ترسها و دلهره ها... آرام ایستادم و سلام دادم

دستم را گرفت و سلام داد....




به همین سادگی آرزو ها به واقعیت گره میخورند....




پ ن 1 : من به عمه جانم این تحقق آرزو را بدهکارم....

پ ن 2 : دیدنش اونجا... دیدنش در اون حال، تجربه ای بود بینهایت انرژی بخش

پ ن 3 : خودش نفهمید چقدر از شادی لبریز شدم.... خودش نفهمید سجده شکر به جا آوردم ... اما

نظرات 28 + ارسال نظر
گیلاس سرخ شنبه 6 شهریور 1395 ساعت 18:29

واااااااای چه تجربه خوبی
واااااااااای چقدر باحال
وااااااااای چقدر هیجان انگیز
وااااااااای تیلو باورم نمیشه چه ریسک بالایی دستاتو گرفت.

عالی بود
محشر بود
دقیقا دست هم را گرفتیم و سلام دادیم... اصلا هم نه من ترسیدم نه ایشون...
باورت نمیشه چه آرامشی اونجا حکم فرما بود

mahee شنبه 6 شهریور 1395 ساعت 18:54

وااااااااای...باورم نمیشه تیلووووو...چه حالی کردین...ای خداااااا...زیارتتون قبول..
دوباره برین باهم دیگه...
نمیتونی بفهمی چقدر ضربان قلبم بالا رفته از هیجان! سه بار خوندم تا باورش کنم.

ماهی چقدر حست بهم نزدیکه
منم ضربان قلبم روز هزار بود
ولی نه از ترس
از ناباوری... از شدت هیجان... از شادی... اینقدر قلبم تند کوبید که نمیتونی باور کنی

اتشی برنگ اسمان شنبه 6 شهریور 1395 ساعت 18:57

انقد این حس خوشگل بود که من با تمام وجود لبخند زدم
ان شالله ارزوهای بزرگ تَر رو بهشون برسی

ممنونم
حسش عالی بود
لمس اون لحظه نزدیک اذان مغرب....
اصلا در کلمات نمیگنجه
باور نمیکنی هیچکس را چشمام نمیدید جز خودش

اذر شنبه 6 شهریور 1395 ساعت 19:33 http://azar1394.blogfa.com

این بهترین پست عاشقانه ت بود به نظر من
هیجان دل انگیزی بود


به نظر خودم هم تجربه ی بینظیری بود

روشن شنبه 6 شهریور 1395 ساعت 19:44

وااااای عااااالی بود تیلو.منم ذوق کردم و لذت بردم چ برسه ب تو.شادیات پایدار دوست خوبم

چقدر من دوستای خوبی داریم اینجا
ممنونم

حامد شنبه 6 شهریور 1395 ساعت 20:00 http:// hamed-92.mihanblog.com

زیارت قبول تیلو خانوم
به این میگن زیارت واقعی
کاش همه ی رویاها روزی واقعیت پیدا کنه

ممنونم
باور اینکه رویا اینهمه نزدیک به حقیقته برام راحت نبود

دلژین شنبه 6 شهریور 1395 ساعت 20:54 http://delzhin313.blogsky.com

چه عاشقانه
عشقتون مستدام

بهار شنبه 6 شهریور 1395 ساعت 22:07

تیلو مگه خانوادت مخالف نیستن؟
هیچی نگفتن؟

اگه میدیدن که الان زنده نبودم....
اگه کسی دیده بود... حتی حس کرده بودن که الان وبلاگ تعطیل شده بود و من در اون دنیا داشتم شماها را نظاره میکردم...همه چیز یواشکی و زیر سایه حضرت به خوبی رخ داد

delaram شنبه 6 شهریور 1395 ساعت 23:27

Az hazratesh bodane dotaie mikhasti

از حضرت خواستم شفاعت کنن بهترینها برامون مقدر بشه...

گیلاس سرخ یکشنبه 7 شهریور 1395 ساعت 01:38

باورم میشه دختر.
چه آرامشی بالاتر از اینکه کنار عشقت باشی.

تازه کجا؟
وای
الان فکر میکنم خواب دیدم

دخترشیرازی یکشنبه 7 شهریور 1395 ساعت 08:14

این بهترین قرار عاشقونت بوده به نظر من
آفرین
اینجور چیزاست که طعم این عاشقونه هارو شیرینتر و خوشمزه تر می کنه
اینکه بدونی میتونی برای این عشق چقدر شجاعانه قدم برداری
تجربه های اینچنینی تکرار نشدنیه و من مطمینم که تو تک تک ثانیه هاشو قورت دادی و به سمت قلبت و ذهنت هدایتشون کردی
درکت میکنم که نفست بند اومده بوده و تمام دنیا شده بوده فاصله ی بین شونه ی تو و آقای دکتر
تیلو اینقدر هیجان گرفتم از خوندن این پستت که کلی با هیجان تایپ کردم و چندبار خوندمش که غلط تایپ نکرده باشم اما بازم غلط داره.

وای اشکم در اومد
تو دقیقا لحظه هام را حس کردی
همه دنیا شده بود اون لحظه
کاش متوقف میشد زمان
با شوق ... با اون چادر کرایه ای... پرکشیدن سمتش... نگاهش به چشمام بود.... دلم میخواست بغلش کنم اما اونجا نمیشد.... دستم را گرفت منو چرخوند سمت حرم... دستم را گذاشتم رو سینه ام .... قلبم تند تند میزد... چی بگم که کلمات جاری هستند...

دخترشیرازی یکشنبه 7 شهریور 1395 ساعت 08:48

چندین و چندبار خوندم این پستتو


یادته روزی که از زیارتت گفتی؟
یادته چطور از ته دلم ... پرکشید روحم...

سلام یکشنبه 7 شهریور 1395 ساعت 09:04

عشقتون مستدام

الهی آمین
زیر سایه حضرت حق
من هم از این دعاهای قشنگ برای شما دارم

هدی یکشنبه 7 شهریور 1395 ساعت 12:36

سلام تیلو جان عالی بود ادم با پستت عاشق میشه الهی به زودی زود برای همیشه دست همدیگه بگیرید و رها نکنید

الهی عاشقی هاتون بی پایان باشه...
ممنونم
ممنونم
من به دعاهای شما بسیار محتاجم

خاله ریزه یکشنبه 7 شهریور 1395 ساعت 12:38 http://yaddashte-yek-zan.blogfa.com/

من که فهمیدم چی به چی شد؟ آقای دکتر با شما بودن وقتی که که میخواستین برین فرودگاه؟ و دست ایشونو جلو خونواده گرفتین و به حضرت معصومه سلام دادین؟ آیا این بود جریان؟؟؟

آقای دکتر هم ، همزمان با ما وارد حرم حضرت معصومه شدن... من به بهانه ای کاملا ملموس از خانواده جدا شدم و با فاصله چند دقیقه با آقای دکتر وارد شدم...

هدی یکشنبه 7 شهریور 1395 ساعت 12:38

عمه جان تیلو متشکریمممممممممممممم

گندمکی حوالی دریا یکشنبه 7 شهریور 1395 ساعت 12:45

چ حس خوبی زیارتتون قبول باشه تیلویی جون

ممنونم
بی نهایت متشکرم

صحرا یکشنبه 7 شهریور 1395 ساعت 13:41

چه قدر زیبا و عاشقانه


عاشقانه هات بی نهایت عروس خوشگل

مگی یکشنبه 7 شهریور 1395 ساعت 14:25

آخ کاش همه ی آرزوها همیقدر قشنگ و اروم رنگ حقیقت به خودشون بگیرن.......

الهی آمین
الهی آمین
بازم الهی آمین

شاذه یکشنبه 7 شهریور 1395 ساعت 16:48 http://moon30.mihanblog.com

وای خدای من! چه هیجان انگیز! چه عالی! زیارتتون قبول

ممنون
محشر بود
محشر
عالی
آرامش بخش
در کلمات نمیگنجه

مینو یکشنبه 7 شهریور 1395 ساعت 22:11 http://minoo1382.blogfa.com

عاشقانه هایت همیشگی خانومی

دخترشیرازی دوشنبه 8 شهریور 1395 ساعت 08:12

یادمه


چقدر تو خوبی دختر

بانو سین دوشنبه 8 شهریور 1395 ساعت 08:40 http://our-lovely-life-92.blogsky.com/

وای خداااا چه حسه خوبی هیجان زده شدم این پست خوندممممم عزیزمممممممم تیلو عاشقانه زیارت قبول عزیزم


شماها بهم انرژی میدین
این پست واقعا با کلماتش قادر نیست احساسات اون لحظه ی منو بیان کنه

بهار شیراز دوشنبه 8 شهریور 1395 ساعت 10:25

هزار بار بخونم این پست رو هنوز هم کمه ... از بس عاشقانه بود ، از بس هیجان داشت ... خدا بهترین ها رو برات رقم بزنه تیلوبانووووووو...
شرینی این پست به جانم نشست ...

بهار اشکم را دوباره در نیار
من چند بار پای این پست اشک شوق بریزم
واقعا حسم بهتون منتقل شده؟
واقعا شماها عزیزای منین که اینهمه منو درک میکنید
عسل بود اون لحظات... از عسل شیرین تر بود

خاله ریزه یکشنبه 14 شهریور 1395 ساعت 15:57 http://yaddashte-yek-zan.blogfa.com/

واااااااااااااای تیلوی عزیزم خیلی خوشحالم بابت این به حقیقت پیوستن. سالها پیش من هم همچین آرزویی کردم برآورده شد ولی .. الهی که شما بار دیگه به عنوان همسری برید پابوس حضرت..


عزیزمی شما
پس شما هم تجربه ی ارزوهای نزدیک به اجابت های شیرین را دارین

mah چهارشنبه 31 شهریور 1395 ساعت 16:44

وای عالی بود تیلو تیلو یعنی عاشقتم تو خیلی خوبی . از ته دل ارزو میکنم به هم برسین منم وقتی با همسرم دوست بودم بهترین حس رو تو امامزاده صالح تهران کنارش داشتم .الان تعجب کردم که دیدم شمام همین حس روداشتین

مهربانو یکشنبه 16 تیر 1398 ساعت 09:34 http://baranbahari52.blogsky.com/

الانم که تقریبا سه سال از این پست گذشته خوندنش تنم رو مور مور کرد .. دهنم پر از مزه ی گس بوشسه ی عاشقانه شد و چشمام تر .
عزیزم گوارای وجودت حس ناب و کیمیاگر عشق
کاش زود تر با هم دوست شده بودیم

مهربانوی جانم... میدونم که کسی که مزه عشق را چشیده از همه بهتر طعم گس لحظه های عاشقانه را درک میکنه
و من خوشحالم که میدونم عاشقی

بهامین یکشنبه 16 تیر 1398 ساعت 17:42 http://notbookman.blogsky.com

وباز یه نشونه برای من از خانمی حضرت معصومه و استجابت های حاجت ها و دعاها

چقدر خوب بود این پست


منم ارادت خاص دارم به این بانو

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد