روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

میشه امروز حرف نزنم

سلام

میخوام امروز سکوت کنم

آرامش بگیرم

آب بخورم

آلبالوهای کنار دستم را مزه کنم (از توی فریزر مادرجان دزدیدم... تازه ماله پارساله )

یه کمی به طراحی هام ور برم...

آخه امروز ، روز قبل از فرداست...


صبح باید میرفتم یه جایی

توضیحش اینطوریه... پارسال قبل از شروع این وبلاگ

سه ماه رفتم تو یه شرکت کار کردم

جای خوب ... حقوق خوب... کار هم اصلا نداشتم ... کلا نخودی بودم

خب پارتی خوب... کار خوب پیدا میکنه

بعد شماها که تیلوتیلو را میشناسید... نمیتونه یه جا آروم بشینه

شرکت شده بود قفس تیلوتیلو

هرچی همه اونجا بهشون خوش میگذشت و زیر آب هم را میزدن

تیلوتیلو غصه میخورد و افسرده میشد

رسید به یه جایی که آقای دکتر دست تیلوتیلو را گرفت

نشست باهاش حرف زد...

گفت تو باید لابلای رنگ و کاغذ و شعر و شور باشی

تو نمیتونی بعد از نزدیک به 15 سال سابقه تو کار خودت... کارت را رها کنی

و این شد که تیلوتیلو با شوق بی حد اون کار را رها کرد

پشت پا زد به حقوق بالا

پشت پا زد به راحتی های زیاد

پشت پا زد به بازنشستگی... بیمه... مزایا... بن ها... پاداش ها و ....

تیلوتیلو دنبال چیزای دیگه س تو زندگیش

تیلوتیلو باید خودش را با سرگرمی های مختلف سرگرم کنه

نباید تو قفس باشه

باید هروقت هوس کرد بتونه بره تو کوچه و لب جدولای خیابون راه بره

باید هر صبح که دلش خواست کفش پاشنه بلند بپوشه و رژ قرمز بزنه

تیلوتیلو نمیتونه کارمند یه شرکت دولتی گنده باشه که از صبح همه میخوان زیر آب هم را بزنن

تیلوتیلو برگشت دفتر خودش...

و خوشحاله و از این تصمیم اصلا پشیمون نیست

خب بعد از این توضیح

دقیقا یکسال و یکماه گذشته و امروز تیلوتیلو با زنگهای زیاد آقای حسابدار رفت برای تسویه حساب

و با یه چک برگشت... چک را انداخت گوشه کیفش تا یه روزی باباش بره براش نقد کنه



یه چیز باحال دیگه (خوبه نمیخواستم حرف بزنم)

دیشب  داداش برای یه آزمون زبان باید میرفت تهران

بلیط گرفته بود ساعت یک و نیم شب... ترمینال کاوه (بلدین؟؟؟)

بعدش تیلوتیلو با مامانش ساعت دوازده میخواستن داداش را ببرن برسونن

تو کوچه در حال ماشین در آوردن بودن که پسر عمه از راه رسید ... بوق و دست و جیغ و هورا

انگار نه انگار نصفه شبه... یه ربع ساعت با اون ایستادیم تو کوچه به حرف زدن

بعدش هنوز پسر عمه نرفته (ساعت را دقت کنید) دیدیم یکی دیگه داره بوق و جیغ و دست و هورا میکنه

نگاه کردم دیدم واااااااااااااااااااااااای دوستم هست که تازه نی نی اش به دنیا اومده

اونموقع شب داشتن از اونجا رد میشدن

وای نی نی اش را دیدم .... خدایا

اینقدر خوب بود... کلی حالم خوب شد...



خسته شدم

ولی هنوزم میتونم حرف بزنم

آخه امروز میخواستم سکوت کنم و ....

نظرات 5 + ارسال نظر
گلشن چهارشنبه 30 تیر 1395 ساعت 11:27

سگوت بهت نمیاد سکوت نکن
یه خوابالو صحبت میکنه

چه خوابالوی دوست داشتنی ای هستید شما

دل آرام چهارشنبه 30 تیر 1395 ساعت 11:29

می تونی خویش فرما خودتو بیمه کنی دخمل خوب.
سلام
همین امروز برو تایمن اجتماعی و خودت رو بیمه کن

راستش را بخوای
اینجا که غریبه نداریم از دست بیمه فراریم
من بیمه بابا هستم و یه جورایی نمیخوام بیمه جداگانه بشم

دخترشیرازی چهارشنبه 30 تیر 1395 ساعت 12:07

واقعا وقتی کار مال خودت باشه 1 چیز دیگست
..........................................................
چه شبی بوده ذیشب پر از جیغ و هورا

منم دوست دارم کار ماله خودم باشه

چه شبی بود

مینی چهارشنبه 30 تیر 1395 ساعت 13:19

کاوه ک سهله صفه( صفهه؟!) رو هم میشناسیم


افرین
صفه
درست نوشتی صفه

دلژین چهارشنبه 30 تیر 1395 ساعت 16:12 http://delzhin313.blogsky.com

اصلا نمیتونم تو رو تو شغل دیگه ای تصور کنم تیلوی رنگی


خودمم نمیتونم
اصلا انگار کلا رنگی رنگی میبینم خودم هم خود را

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد