روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

دوست بد خودتونین

سلام

دیشب دوباره ، شب سختی بود برای من و چالشم

فهمیدم فشار اصلی برای من از وقتی شروع میشه که میرم توی اتاقم و تنها میشم

اونوقته که دستای تنهام که دستی برای گرفتن ندارن میرن سراغ موهای بیچاره

خطا نکردم ... نگران نشید... حتی یک شاخه هم خطا نکردم

اما خیلی به سختی با خودم کنار اومدم

بگذریم یه شب سخت دیگه را البته به کمک آقای دکتر سپری کردم




امروز از اون روزایی بود که موندم خونه و دو ساعتی برای خودم وقت گذاشتم

جلوی آینه نشستم و با خودم زمزمه کردم

دوش خوبی گرفتم و کلی با بوها و حبابها بازی کردم

بعدش یه سری به کمد لباسهام زدم و رنگها و طرحهای لباسها را با هم قاطی پاطی کردم

کنار مامان و بابا صبحانه ی مفصلی خوردم و بعد از بابا خواستم یک آینه بزرگ برای دستشویی دفترم بخرن...

خب نیاز به توضیح نیست که ما در دفترمون دستشویی و توالت (با عرض پوزش) داریم اما آینه داخل دستشویی نداشتیم (جای دیگه آیینه بزرگ داریم)

خلاصه بابا هم گفت کار خیلی ساده ای هست... اون قسمت جا برای نصب آینه ی مخصوص روشویی نیست

اما اگه یه قاب داشته باشی ... برات آینه میزارم داخلش و نصبش میکنم برات

منم سریع یاد قابی افتادم که سالها به عنوان یادگاری از یه دوست خیلی عزیز نگهش داشته بودم

و البته شعر بسیار زیبایی داخلش بود

نگید تیلوتیلوی بی احساس

نباید با هدیه دوستت این کار را میکردی

این هدیه ماله حداقل بیست سال پیش بود و من با این کار این قاب را برای خودم جاودانه کردم...

یه قاب آبی رنگ خوشرنگ

الان با آیینه براق و نو .... نصب شده... تا من هر روز جلوش بتونم کرم بزنم و صورتمو بشورم و با خودم حرف بزنم



پ ن 1 : لطفا به خاطر معدوم شدن هدیه دوست سرزنشم نکنید......

من به پدر گفتم لطفا شعر داخلش را وقتی آقای شیشه بر در آوردن برام بیارین... که این کار را هم یادشون رفته بود


پ ن 2 : کارهای کلینیک به مشکل خورده و آقای دکتر به شدت عصبی شده....میشه براشون دعا کنید


پ ن 3 : کمتر از 48 ساعت وقت دارم ... کاش مرض قند نگیرم... آخه بدجوری تو دلم قند آب میشه


پ ن 4 : از داشتن دوستایی که یک ساعت دیر اومدنم را متوجه میشن به خودم میبالم....

نظرات 13 + ارسال نظر
دل آرام سه‌شنبه 29 تیر 1395 ساعت 10:44

خدا رو شکر که موفق شدی تو چالشت

هنوز خیلی مونده
قبلا هم من گفتم که تا سه ماه این عادت را ترک کرده ام

دخترشیرازی سه‌شنبه 29 تیر 1395 ساعت 10:51

پس توهم تو آینه حرف میزنی؟
..............................................
الهم کار آقای دکتر راه بیفته الهم الهم الهم
..............................................
ملاقات؟؟؟

دختر که باشی خیلی وقتا تو آینه حرف میزنی
تازه تو آینه درد دل هم میکنی

وای ممنونم
تا این لحظه قرار عاشقانه سرجای خودشه

omid سه‌شنبه 29 تیر 1395 ساعت 10:52 http://axneveshte.ir/

سلام دوست خوب من!
واقعا وبلاگ زیبایی دارید، بهتون تبریک می گم! این مطلبت رو هم خوندم و لذت بردم؛ خوشحال می شم حضور شما رو هم شاهد باشم.
علاقه مند به تبادل لینک بودید، با افتخار استقبال می کنم...
موفق و موید باشید 


اومدم همش عکس بود
دستتون درد نکنه

دخترشیرازی سه‌شنبه 29 تیر 1395 ساعت 11:04

من میدونم تو میتونی بیشتر غلبه کنی
روزی میرسیه که کلا این بیماری خوب شده باشه و میشی مشاور کسایی که این بیماریو دارن تا از تجربیاتت استفاده کنن.

وای اشک اومد تو چشمام
شمو نمیدونی من چقدر از دست این بیماری رنج میبرم
نمیدونی هر بار اسم یه مهمونی میاد من اولین چیزی که به ذهنم میرسه اینه که من حالا چیکار کنم.. دهها عروسی و عقد را با کلاه گیس رفتم و لبخند زدم در حالی که از ته دل داشتم حرص میخوردم... نمیتونی تصور کنی توی مهمونیها و دور همی ها که نمیشه کلاه گیس گذاشت... من چقدر باید حرص بخورم... نمیتونی تصور کنی استخر را کلا گذاشتم کنار... کلاس ورزش نمیرم... نمیدونی که چقدر بهم زندگی سخت شده با این بیماری... چقدر گوشه نشین شدم... چقدر رنج میبرم

حامد سه‌شنبه 29 تیر 1395 ساعت 11:35 http://hamed-92.mihanblog.com

واسه غلبه کردن بر بیماریتون از ته قلب براتون دعا کردم
من فکر میکنم مشغولیت زیاد داشتن باعث میشه که سراغش نرین
استخر که با کلاه شنا میشه رفت
دورهمیها هم یه روسری کوتاه شیک مجلسی جواب میده نمیده؟
ممنون از کامنت زیباتون
موفق باشین

اولا که از دعای خوبتون به شدت ممنونم
من سرم زیاد شلوغه ... فکر میکنم این اشکال در اعصاب هست... کما اینکه من همیشه مشغول کار هستم و خیلی زمان کمی هست ولی گاهی حتی لابلای کار هم دچار این خطا میشم...
مگه از لحظه ی اول کلاه شنا سر آدم هست... من چون باهاش دست و پنجه نرم کردم ثانیه ثانیه اش ر امیشناسم... اول که وارد میشی و باید اول دوش بگیری... و بعد کلاه بزاری و ....

دور همی های زنونه که روسری نداره... البته من بهرحال مجبورم هزارتا راه کار پیدا کنم و همش نگران یه ذره پس و پیش شدن این راهکارها باشم

ممنونم بهرحال از توجهتون

دخترشیرازی سه‌شنبه 29 تیر 1395 ساعت 12:55

عزیز دلم همه این چیزا راه حلش تلاش و پشتکار خودته متوجه ام و میفهمم که من هرگز نمیتونم درکت کنم و بفهممت که چقدر اذیت میشی
از ته دل برات آرزو میکنم هر چی زودتر این بیماری ازت دور بشه و بره که بره که بره.

کاش تموم بشه
همین که مهربونی کافیه
عزیزمی
ممنونم

اذر سه‌شنبه 29 تیر 1395 ساعت 13:25 http://azar1394.blogfa.com

سلام تیلو جان
راستش اینقد از بیماریت نمیدونستم .فکر میکردم ی چیز سادس .مثل ادمی که به موهاش فقط ور میره.ایشالا که حل میشه.
چالش من خوب پیش میره.اصن چالش باید در راستای خوردن باشه تا خوب پیش بره.
گردنت خوب شد؟تیلو شاد باش

سلام عزیزدلم
متاسفانه این بیماری در من در حال حاضر از جدی هم جدی تر شده
چقدر خوبه چالش خوردنی باشه به به
ممنونم که احوالپرسیت
امروز صبح دیگه اصلا یادم هم نبود که گردن درد داشتم

دلژین سه‌شنبه 29 تیر 1395 ساعت 13:45 http://delzhin313.blogsky.com

سلاااااام

آینه ی نو مبارک....
منم گاهی تغییر کاربری میدم به وسائل

اینقدر آینه هه بزرگ و باحاله
هی میرم دستشویی

sevil سه‌شنبه 29 تیر 1395 ساعت 13:52 http://ashpazisevil.persianblog.ir

سلام خوبی
هر روز بهت سر میزنم و می خونمت اما از بس تنبلم نظر نوشتنم نمیاد اما تک تک جملات رو تو خاطرم دارم البته و صد البته بیماریت رو درک می کنم و درست میگی عین همونی که من تو اطرافیانم دارم و هی بهش تذکر میدهم که این کار رو نکنه ولی گوش نمیده تازگی ها وبلاگ تو رو بهش معرفی کردم و هی از تو براش مثال میزنم و هی میگم چالش رو اونم توش شرکت نکنه این دیگه از ما می ترسه وگرنه گاهی براش ابرو هم نمی مونه یعنی این به موی سر و ابرو رحم نمی کنه البته اون آقاست بعدش چالشت خیلی خوبه من زیادی در مورد خودم فکر کردم خوبه که به نتیجه ای نرسیدم یعنی مثلا عادت بد ندارم البته از نظر خودم ولی کلا وبلاگت خوبه منم صبحی دوبار اومدم ولی دیدم نیستی این یعنی من هر لحظه به همه دوستام سر میزنم
تو همه مراحل زندگیت هم خودت و هم اطرافیان موفق و شاد باشین

وای چقدر خوبی شما... ای مهربون
اول بگم که لطفا به اون شخصی که نزدیکتون هست تذکر ندید
اینقدر این تذگر آدم را عصبی میکنه که باورتون نمیشه
من که وقتی مثلا مامانم بهم میگفتن دست به موهات نزن بدتر میرفتم یه جای خلوت و بیشتر موهام را اذیت میکردم... پس لطفا بهش تذکر ندید...
بهش بگین بیاد و با ما گروهی شروع کنه
من از وقتی که قراره هر روز گزارش بدم... اصلا دست به موهام نزدم
البته یکی از دوستای دیگمون هم هست که ابرو و مژه هاش را آسیب میزنه
من صرفا موهای سرم را میکنم
یکی دیگه از دوستا هم مو میکنه و هم ناخن میجوه
پس بهش اطمینان بدین که شدنی هست...
از اینکه میبینم هر روز بهم سر میزنی به خودم میبالم
واقعا ممنونم از اینهمه محبتت

مگهان سه‌شنبه 29 تیر 1395 ساعت 14:25 http://Meghan.blogsky.com

تیلوی عزیزم من نمی دونستم این بیماری شدت داره اینقدر:(
از ته ته ته ته دلم برای درمانش دعا می کنم. تو خیلی قوی و با اراده ای، اینو از نوشته هات هم میشه فهمید
خدایا کارهای آقای دکتر تیلوجان هم به بهترین نحو پیش بره، آمین

ممنون عزیزدلم
این بیماری به جایی رسیده که اگه اینبار و با این چالش نتونم باهاش به نتیجه برسم دیگه میرم دکتر
یعنی این آخرین فرصتیه که به خودم دادم
دیگه باید درمان دارویی بشم... هرچند برام ناخوشایند باشه...
الان هم برای همین دارم با تمام قوا باهاش میجنگم
دوست ندارم اینو بگم به نزدیکانم
دوست ندارم برای کسی هم تعریف کنم اما اینبار بلایی سر موهام آوردم که خودم را که توی آینه دیدم اشکم در اومد... وحشتناااااااااااااااااااک
دیگه به جای بحرانیه این بیماری رسیدم
عصبی هست میدونم
اما من حق ندارم اینکار را با موهای خودم بکنم
دیگه موهام را دوست نداشتم تا حدی که یکی دوماه پیش کوتاهشون کردم و برام اصلا مهم نبود... اما الان باید به خودم ثابت کنم
شکست تو این چالش برام خیلی دردناک خواهد بود
دارم با تمام قوا میجنگم
ممنون از دعاهاتون برای آقای دکتر

شاذه سه‌شنبه 29 تیر 1395 ساعت 14:52 http://moon30.mihanblog.com

سلام تیلوجان
من فکر می کنم هیپنوتیزم برای ناراحتیت خیلی خوب باشه
چند سال پیش یه سری سی دی برای لاغری خریدم که پایه کارشون هیپنوتیزم بود.
"سایت زیباتر دات کام"
می خوابیدم و با گوشی هیپنوتیزم میذاشتم تو گوشم. بیست دقیقه خواب خوب داشتم و تاثیر عالی ای که روی ذهنم داشت. برنامه اش دو ماهه بود و من تو دو ماه ده کیلو کم کردم با حال خوب و بدون ذره ای گرسنگی.
اصلا موضوع صحبت این هیپنوتراپیست این بود که حال آدم رو خوب کنه که ناراحتیهاشو با پرخوری جبران نکنه. خیلی خوب بود ولی من شاید یک ملیون بار گوش دادم و الان دیگه بدجور به صداش عادت کردم و هیپنوتیزم نمیشم.
اگر بتونی یه متخصص پیدا کنی خیلی خوبه. وگرنه راههای خودهیپنوتیزم که تو نت آموزشهای مفصلی دارن خوب هستن. منم دارم ازشون استفاده می کنم. کار عجیب غریبی نمی کنم فقط آخر شبها به لاغری و بدن سالم و ورزشکار فکر می کنم و هی به خودم تلقین می کنم که موفق میشم. تا اینجا دو کیلو. ما می تونیم

وای چقدر خوب
قبلا هم یه چیزایی در موردش شنیدم
اما هیچ اطلاعاتی ازش ندارم
باید به آقای دکتربگم برام پیگیری کنن ببینم چی میشه
ممنون از راهنماییت

soly سه‌شنبه 29 تیر 1395 ساعت 15:23 http://www.soly61.blogsky.com

امید بخدا ...صبروآرامش مشکل گشاست...

صحرا سه‌شنبه 29 تیر 1395 ساعت 15:29

تیلو یه حرف بد بزنم؟ رابطه ات با آقای دکتر و فشار و اذیتی که ناخودآگاه بهت میاد از جهت اینکه دوستش داری و معلوم نیس بهش برسی روی بیماریت اثر بد نگذاشته؟اونطوری که فهمیدم شدت بیماری بستگی به میزان ارامش ذهنیت داره

حرفت بد نیست
میفهمم که شماها دوست من هستید و خیر منو میخواین
دقیقا شدت این بیماری با روح و روانم در ارتباطه
اوایل آشناییمون با آقای دکتر یه رکود سه ماهه برای ترک این عادت دارم
اما ....
نمیدونم
بهرحال فشارهای عصبی این قضیه غیرقابل چشم پوشی هستن

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد