روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

دوشنبه ای مثل هیچ روز دیگر

سلام

دیروز گفتم گردنم درد میکنه؟

همش شده ناله

امروزم درد میکنه

البته صبح مامان برام یه پماد نمیدونم چی چی زدن... و وقتی مادرها با انگشتانشون عشق به پوست آدم بمالن.. حتما آدم خوب میشه

و من هم حتما در حال خوب شدنم


با این گردن درد ... صبح که از راه رسیدم نصف شیشه های دفترم را تمیز کردم...

شاید قرار عاشقانه ی این هفته توی دفترم باشه... شایددددددد



پ ن 1 : چالشم را به طرز عالی دارم پیش میبرم... حتی یک خطا هم نداشتم

پ ن 2 : دلم میخواد امکانش بود و برای آقای دکتر آشپزی میکردم


نظرات 21 + ارسال نظر
دل آرام دوشنبه 28 تیر 1395 ساعت 09:08

یه چیزی بپز ببر.
گردن درد رو با خیلی چیزا میشه برطرف کرد. سرت رو پایین نگیر طولانی مدت. تکیه گاه داشته باشه گردنت.
تو حموم برو زیر دوش آب داغ ماساژش بده. هم سر و هم گردنت رو ماساژ بده
روغن سیاه دونه رو من امتحان کردم خوب بود.
سانیا بهم توصیه کرده بود. تایپ رو کمتر کن

توی خونه چی بگم؟
کی بپزم؟ من صبح زود از خونه میام دفتر
خب فعلا که میدونی با اینهمه کار که ریخته سرم مسلما نمیتونم استراحت کنم و گردنم هم تکیه گاه نداره
دوش را امتحان کردم ... بهتر شده ولی رفع نشده
منم روغن ها را قبول دارم و از خیلیهاشون استفاده میکنم
ولی کارهام را نمیتونم کنسل کنم
مامان هم یه پماد مسکن برام زدن
کاش زودی خوب بشه

رسیدن دوشنبه 28 تیر 1395 ساعت 09:25

بد نباشی عزیزم . غذا درست کردن که کاری نداره . یا از غذایی که تو خونه میپزی به نیت و عشق اون ، براش کنار بذار. یا بگو میخوام برا یکی از دوستانم که مثلا فلان غذا رو دوس داره بپزم وببرم . و بپز و بیر . خیلی لذت داره برا عشقت غذا بپزی و از اون شیرین تر اینه که اس بده و بگه دست گلت درد نکنه واقعا چسبد. همین کلمه چسبید یه دنیا برات می ارزه


چقدر خوب گفتی
اما من صبح ها زود میام دفتر و اصلا از این وقت ها ندارم که بمونم خونه و غذا درست کنم و بیارم براشون...
شما قرار بود یه چیزایی تعریف کنیدها....

رسیدن دوشنبه 28 تیر 1395 ساعت 09:39

غذا رو شب درست کن و با خودت بیار اگه تو دفتر ناهار میخوری که به نام خودت بیار و بده به کام آقای دکتر . اگرم ناهار تو دفتر نیستی گفتم که بگو برا دوستمه . البته من چون خودم تو ریز ریز کارام با آقا مشکل پیدا میکنم اصرار به پیشنهادم نمیکنم چون میدونم شاید یه چیز کوچولو مانع از این کار بشه . به هرحال فقط یه پیشنهاد بود.

پیشنهادت که عالیه
ولی من منظورم آشپزی در کنار همدیگه اس
بتونیم یه چیزی بپزیم و بخوریم ... دلم میخواست سرصبر یه چیزی بپزم و بدم بخوره... نه اینکه شب غذا بپزم و هزار تا دروغ بگم... اما بازم ممنونم که به فکرمی و برام راه کار میدی
چقدر شماها دوستای خوبی هستین

دل آرام دوشنبه 28 تیر 1395 ساعت 09:41

یه گردن بند بگیر فعلا تکیه گاه گردنت بشه

دل آرام جان... فکر کردی من آدمیم که برا یه شب بد خوابیدن برم یه گردن بند بخرم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

گیلاس سرخ دوشنبه 28 تیر 1395 ساعت 10:18

خدا کنه حسرت به دل نمونی و بالاخره یه روزی بتونی براش غذا درست کنی البته بی دغدغه و در کمال آرامش.
و اینکه به "رسیدن" گفتی نمیخوام هزااار تا دروغ بگم رو به شدت درک میکنم.
وقتایی که آدم میخواد با اون بره بیرون و مجبوره به خاطرش به عزیزترین کسانش دروغ بگه خیلی بده. گاهی آدم خسته میشه از اینهمه داستان سر هم کردن.

چقدر خوشحالم دوستایی دارم که دقیق حالم را درک میکنن

دخترشیرازی دوشنبه 28 تیر 1395 ساعت 10:59

همین روغنای مالشی بهترین گزینست انشاالله زودی خوب بشی

من میدونم که غذا پختن اینجوری چه حس و حالی داره

الهم تیلوی ما بتونه یه 24 سلغت پیش آقای دکتر باشه و کلی غذا براش بپزه


تو خیلی دعای خوبی بلدیا.... میبوسمت

دخترشیرازی دوشنبه 28 تیر 1395 ساعت 11:24

منم میماچمت

گلشن دوشنبه 28 تیر 1395 ساعت 12:11

چی مانع میشه برای آقای دکتر آشپزی کنی? آشپزی کن ! خیلی خوب میشه

گلشن دوشنبه 28 تیر 1395 ساعت 12:13

فهمیدم!

سارا دوشنبه 28 تیر 1395 ساعت 12:33

سلام تیلو جان , عالیه عزیزم من هم اصلا با هیچکدوم از انگشتای دستم کاری نداشتم و دارن فعلا آروم آروم رشد میکنن

من از خودم بعید میدونستم اینهمه پیشرفت را
عالی پیشرفت کردم
وقتی به این فکر میکنم که اگه خطا کنم باید بیام اینجا بنویسم و کلی موج ناامیدی بیاد توی وبلاگم ، قوی میشم و خودم را کنترل میکنم
برای خودمم اینهمه مقاومت عجیبه

بهار شیراز دوشنبه 28 تیر 1395 ساعت 13:20

یه پیک نیک بیار تو محل کارت به بهانه چای یا گرم کردن غذا. براش شامی کباب درست کن ، آی می چسبه . مایعش رو هم از خونه آماده کن بیار با خودت

ای جان
فدای نظراتتون
خانوم خوشگله من توی دفتر آشپزخونه دارم... گاز و ... اما نه برای پخت و پز میتونم این کار را بکنم اما خیلی شک برانگیزه که چی شده که من میخوام تو دفترم غذا درست کنم
ترجیح میدم به جای هزارتا دروع گفتم سکوت کنم
و ارزوم را تا وقت مناسب توی دلم نگه دارم
البته من یه بار برای آقای دکتر آشپزی کردم
اما اونموقع هنوز با شما دوست نبودم
اواخر ابان ماه که مامان و بابا رفتن مشهد...

بهار شیراز دوشنبه 28 تیر 1395 ساعت 13:22

در مورد گردنت هم بهترین راه اینه که مدام وضعیت نشستنت رو عوض کنی ، هر ده دقیقه یکبار . اوووووف چند سال پیش کارم تایپ بود، وحشتناک بود این درد گردن

دقیقا چاره ش همینه
باید دائما مدل نشستن تغییر کنه
اما یادم میره
غرق کار میشم
نگاه میکنم میبینم سه ساعته عین سنگ نشستم تکون نخوردم

طلوع ماه دوشنبه 28 تیر 1395 ساعت 16:38

سلام
انشاالله که بهتر باشی
مبارکه قرار عاشقونه تون
خوش بگذرون حسابی باهاش

کجایی عزیزم کم پیدایی
ممنونم

شاذه دوشنبه 28 تیر 1395 ساعت 17:22 http://moon30.mihanblog.com

سلام تیلو گلم
هورااا خوشحالم که موفق بودی. منم شکر خدا خوب بودم و تونستم یک کیلو کم کنم. زیاد نیست ولی خب برای شروع خیلی خوبه.
گرفتگی عضلات علاوه بر اونا که دوستان گفتن بر اثر کمبود کلسیم پیش میاد. تو سن ما باید هرروز مکمل کلسیم بخوریم. من که یادم میره ولی چند تا دکتر بهم توصیه کردن. هرروز هم نخوای بخوری یه ورق کلسیم د ایرانی ساده بگیر ده روز بخور. فقط یک ساعت قبل و بعدش هیچی جز آب و آبمیوه نمیشه بخوری. شیر چای قهوه و غذا باعث کم شدن جذبش میشه.
بهتر باشی گلم

عزیزدلمی
حتما امروز یه ورق میگیرم و به خاطر حرف شما ده روز میخورم
مرسی که طریقه ی مصرفشم گفتین

نل دوشنبه 28 تیر 1395 ساعت 20:02

دوست داشتی ج بده..
چرا با دکتر ازدواج نمیکنین؟



آشپزی..
چندتا تخم مرغ از سوپری محل بگیر و توی دفتر درست کن با گوجه:))
آب پز کن ک روغنم نخاد..یا با کره نیمرو کن...سوسیسم میتونی بزنی کنارش:))
یا سوسیس و کالباس بگیر و نون و گوجه و خیارشور.......توی دفتر ساندویچ کن:))
سیب زمینی آب پز هم خوبه:))

توی دفتر درست کردن همینها یعنی تهههههه عشقولانه دیگه^_^

وای چقدر ایده هات خوب بود
کلی عشقولانه شدم
راست میگی تاحالا به این مدلیش فکر نکرده بودم... هورا... هورا....

من و آقای دکتر از لحاظ خانوادگی و فرهنگی و مذهبی در دو سطح کاملا متفاوت از هم قرار داریم... با این ازدواج چیزهای زیادی را از دست خواهیم داد که ترجیح میدیم همینطوری ادامه بدیم تا ببینیم بعدا خدا چی میخواد

دخترشیرازی سه‌شنبه 29 تیر 1395 ساعت 10:09

خانم امروز نیستی چرا؟

شرمنده
خیلی دیر اومدم چون موندم خونه و با مامان و بابا اومدم
بعدشم درگیر یه آینه شدم

mahee سه‌شنبه 29 تیر 1395 ساعت 10:15

تیلو من فکر میکردم خانواده ات در حریان اقای دکتر هستن.تو چطوری این همه وقت تونستی نگی و اونا هم متوجه نشدن؟؟ من راهنمایی که بودم یه بار با یه پسر تلفنی حرف زدم، درجا مامانم از حالت چهره ام فهمید! اصلا انقدر تابلو رفتار میکنم که همه می فهمن!!

دخترشیرازی سه‌شنبه 29 تیر 1395 ساعت 10:27

آینه؟


شرمنده

دخترشیرازی سه‌شنبه 29 تیر 1395 ساعت 10:32

دشمنت

دل آرام سه‌شنبه 29 تیر 1395 ساعت 10:34

بهتری؟
نیستی نگرانت شدم.

ممنونم دل آرام
ممنونم که اینهمه خوبی

نازلی چهارشنبه 30 تیر 1395 ساعت 12:48

چقدرخوشحالم اینقدر پر انرژی و با انگیزه چالشت ادامه میدی عزیزم
خوب یثک غذای عالی بپز و دکتر سورپرایز کن عزیزم

ممنونم
برای چالش همش تشویقم کنید که بهش نیازمندم
ازتون ایده گرفتم
تن ماهی و چیپس خریدم
سیر و زیتون و پیاز و گوجه هم آوردم
خانوم همسایه هم آش رشته آورده میزارم برای آقای دکتر
خودم هم الویه دارم براش نگه میدارم
شاید فردا بساط ناهار رو همینجا پهن کنیم
خدا را چه دیدی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد