روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

بیداری شکفته پس از شوکران مرگ...

سلام

سلام به همه اسفندماهیا

سلام به اونایی که مثل من عاشق اسفند ماه هستند

سلام به اونایی که اسفند را یه فصل عاشقانه زیبا قبل از بهار میدونن نه یه ماه از فصل زمستون...



خوب هستید

همچین در دام انفولانزا اسیر شدم که نگو و نپرس

چهارشنبه از سر شب حس کردم یه حالی هستم

بساط دمنوش را راه انداختم و کلی ویتامین خوردم

صبح پنجشنبه که بیدار شدم یه کمی بیحال بودم

فسقلیا صبح زود اومدن خونمون

لباس پوشیدم و با فندوق و پسته رفتیم سوپر و خرید کردیم

بعدش باهاشون رفتم نانوایی

بعدش یه مغازه از این خوشحال فروشیا نزدیک نانوایی بود که بردمشون و گفتم هرچی میخواین بردارین

هرکدوم یه چراغ قوه برداشتن و ساز دهنی

برای مغزبادوم هم یه چیزایی برداشتن

بعد رفتیم یه سری به پدرجان زدیم

برای پدرجان شمع و عود روشن کردیم

براشون خوردنی خریدم و برگشتیم خونه

تا نزدیک ناهار هم خیلی بد حال نبودم ... ولی دیگه یهو بدحال شدم

ماسک زدم و رفتم توی اتاقم که لااقل بقیه مبتلا نشن

خاله و الاله هم اومده بودند

کم کم بدحال و بدحال تر شدم

سرشب تحملم تمام شد و بدو بدو رفتم کلینیک

غلغله بود... تب داشتم و تحمل اون شلوغی خیلی سخت بود ولی چاره ای نبود

خانم دکتر تبم را گرفت و متوجه شد که خیلی تب بالایی دارم

سرم و ویتامین سی و تب بر و ...

برگشتیم خونه و مهمونا یکی یکی رفتند

ولی کلا بد حال بود

شنبه را به بیهوشی گذروندم و هیچی از اطرافم متوجه نمیشدم از شدت بی حالی و بدن درد

یکشنبه مادرجان هم با تمام رعایتی که من کردم مبتلا شدند

سرفه های شدید شبانه و بی حالی که اصلا قصد رفتن نداره

ولی دیروز مجبور شدم برای یه سری کار از خونه بیام بیرون

باید یه سری مدارک از یه جایی میگرفتم و تحویل بانک میدادم

بانک هم یه جای فوق العاده شلوغ که هیچوقت جای پارک نیست...

کلی پیاده روی کردم تا برسم به بانک در حالی که نا نداشتم حتی قدم از قدم بردارم...

خلاصه که کارها هم در نهایت انجام نشد و موکول شد به امروز...

بعدش هم رفتم کافی نت برای تمدید پروانه کسب!

اونم گفت یه سری مدارک براش ارسال کنم




امروز صبح هم باز دیر از خونه اومدم بیرون چون واقعا توان نداشتم

ساعت 9 بود رسیدم بانک

کار طولانی و مسخره و کاغذ بازی که من واقعا عین دور باطل داخلش گیر کردم ...

کار بی سر و ته بازم حل نشد و کلی نیاز به دوندگی و کاغذ بازیهای بیشتر داره ...

کافی نت را پیگیری کردم و اونم کلی دنگ و فنگ بیخود داره

میگه باید کلاس احکام تجارت شرکت کنید... میگم من ده سال پیش آزمون دادم و ...

میگه که فرمالیته ست ... باید چهارصد و خرده ای پول بدید ... فهمیدم قضیه چیه

میگم من باید شرکت کنم ... میگه نه من حلش میکنم ... یعنی پولش را باید بدیم...

خلاصه که سپردم بهش تا حلش کنه و کارهای مربوط به تمدید پروانه را انجام بده

نهایتا باید پول بدیم دیگه..

در این بین دوتا کار دیگه هم باید انجام میدادم که دادم

و الان اومدم یه سری دفتر

یه فایل جدول خیلی طولانی صد و خرده ای صفحه را باید ویرایش کنم که اصلا حالش را ندارم

دوتا برنامه کلی هست که باید بنویسم و طراحی کنم که اونم اصلا در توانم نیست



تنها کار مفیدم الان این هست که بطری آب پرتقالی که مادرجان برام گرفتند را گذاشتم کنار دستم و پست مینویسم!

حالم بهتره

هوا یهو اونقدر گرم شده که امروز از پوشیدن هودی واقعا به خودم لعنت فرستادم

کلاسهای باشگاهم را نرفتم

و دارم به شدت با انفولانزا دست و پنجه نرم میکنم ...







پ ن 1: عجب هوایی شده

قرار هست زاینده رود را هم باز کنند

باید اسفند را یه جور متفاوت زندگی کرد



پ ن 2: چند تا کار اداری دست و پا گیر دارم

کارهایی که از سر بیتوجهی و درست کار نکردن دفترخانه و اون سردفتر بی حواسشون واقعا گرفتارم کرده

امیدوارم بتونم قبل از رسیدن بهار از شر این فکرهای مزاحم رها بشم



پ ن 3: تقویم هام را چاپ نکردم ...