روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

چشم فردا ها به راهه راه سختی مانده در پیش

سلام

چهارشنبه تون زیبا

روزتون پر از خیر و برکت


کنار عزیزاتون همیشه خوش باشید

سفر هرچقدر هم طولانی باشه ، کوتاهه

رسیدیم به آخرین روز

دیگه این روزهای آخر دلمون نیومد بخوابیم

نهایت شبها یکی دو ساعت خوابیدیم

دیگه دلمون نیومد دور شیم

هرجا بودیم و از هر راهی رفتیم دقیقه ها را قدر دانستیم...

اما ... امان از سفر

اسمش روش هست دیگه

یه جایی به ته میرسه

و این سفر برای مسافرهای دوست داشتنی ما به ته رسید

دیشب باز جمع شدیم دور هم

برامون پاستای ایتالیایی آورده بودند که توی این یک ماه وقت نشده بود بپزن

سس بشامل و یه مدل سس دیگه هم که مخصوص ایتالیا بود با خودشون آورده بودن

خواهرجان هم یه الویه خیلی خوشمزه پخته بود و آورده بود

پسرعمه اومد

خواهرا اومدن

خاله و آلاله را هم من سرراه بردم

جمع شدیم دور هم ...

پاستا خوردیم

عمه اینا هم رسیدند و قسمت اونا هم بود

دیگه حالا هرچی میگم و یادآوری میکنم اشک میاد توی چشمم و بغض گلوم را چنگ میزنه

ساعت از 12 گذشت

مغزبادوم صبح باید میرفت مدرسه

خداحافظی کرد

وقتی داداش بغلش کرد .... اشکاش ریخت پایین ...

بهش میگه پرنده ی دایی...

اونم ادا و اطوار در میاره و بال و پر میزنه توی بغل مهربونش

چقدر این پسر مهربونه...

بعد بابام حالا دارم میفهمم چقدر مهربونی های آدمها شبیه همدیگه س

اشکای مغزبادوم چکید و بند نیومد

رفت توی آسانسور

تا پایین رفتند و دیدیم آسانسور باز داره میاد بالا

صورت خیس اشکش داشت میخندید

خواهر و مغزبادوم برگشتند و گفتند هیچ جا نمیریم این لحظات آخر را باید قدر دانست

مدرسه هم تعطیل

خاله و آلاله هم که اینو شنیدند گفتند پس ما هم اسنپ را لغو میکنیم ... لغو سفر...

اونا هم برگشتند

اون یکی خواهر هم ماند

دور هم ... حرف... حرف... خنده ... و هرازگاهی بغض و اشک...

تا ساعت 4 بیدار بودیم ... بعد یکی یکی همه بیهوش شدند

صبح که اومدم سمت باشگاه همه خواب بودند

بعدش هم باید برن بانک

ولی برای ناهار برمیگردیم و همه مون جمع میشیم دور هم ....






پ ن 1: بغض داره خفه م میکنه

روزی هزاردفعه بوسیدمش

بهش نگفتم ولی بوی پدرجانم را میداد



پ ن 2: هزارتا عکس از این آخرین لحظات گرفتم

ولی آرومم نمیکنه آتیشم میزنه این دوری



پ ن 3: نمیدونم چی تو سرنوشت من بوده که اینهمه دوری قسمتم شده ...



پ ن 4: مهربونی گاهی شکل یه شاخه انگوره ...

پیرمرد همسایه ایستاد جلوی در

داشتم اشک میریختم و کار میکردم

از توی گاری خریدش یه شاخه انگور درآورد و صدام زد

تعارف کردم

گفت : هیچوقت رد احسان نکن...

اشکام را دید... گفت جای خالی بابات را منم حس میکنم اینجا... تو که حق داری...

نظرات 10 + ارسال نظر
مونا چهارشنبه 5 مهر 1402 ساعت 13:05

سلام عزیزم
خوبی؟
اینجوری که تو نوشتی منم گریه کردم چه برسه به خودت
میفهمم که دوری سخته
اما انشاالله برای همتون سلامتی باشه و شادی و دل خوش
حالا هر جای این دنیا
انشاالله برادر مهربونت بازم برای دیدن شما میاد
گریه نکن از آخرین لحظه ها لذت ببر
باز هم تکرار میشه این دیدارها
خدای برای هم نگهتون داره

سلام به روی ماهت
الحمدلله ... بله خوبم
شما خوبی؟
ببخشید که اشک همه را درآوردم

رضوان چهارشنبه 5 مهر 1402 ساعت 15:34 http://nachagh.blogsky.com

اصفانیا میگن غریب تندرست باشند،کاش مطمئن می شدیم عزیزان از دست رفته هم همینحا درحال تماشای مان هستند وفقط ما نمی‌بینیم شون،تا دلمون آرام میگرفت.
جای سفر کرده ها تون سبز باشد.خداراشکر که از تک وتا نیفتادید و توانستید خوش بدرخشید جلوی مهمان ها .حالا خوشحال باش که آنان با انرژی که کسب کردند تا مدتها انرژی دارند

بله همین را میگن
غریب تندرست ...
کاش میشد ... کاش راهی بود
خدا رحمتشون کنه
همه رفتگان را
سعی خودمون را کردیم

آتشی برنگ آسمان چهارشنبه 5 مهر 1402 ساعت 16:56 https://atashibrangaseman.blogsky.com

اشکم در اومد تیلو
منم دورم از خانواده

آخ آخ ببخشید
خداوند بهت سلامتی و طول عمر بده
غریب تندرست باشی

سعید چهارشنبه 5 مهر 1402 ساعت 17:10 http://www.zowragh.blogfa.com

سلام دختر عموجان
یاد این شعر افتادم که مهستی میخونه
دشمن راه دورم درد دلم زیاده
جاده به جز جدایی هیچی به من نداده
هر جا هستن سالم و تندرست باشن

سلام و روز بخیر
خوبین؟
ولی من یاد شعر شهره افتادم
داره کم کم نفسم میگیره برگرد
داره عطرت از تو خونه میره برگرد

Fall50 چهارشنبه 5 مهر 1402 ساعت 17:39

آخ چه بغضی گلوم گرفت ولی روم نشد جلو همسرم گریه کنم خفه کردم بغضی رو که خفه م کرده بود.سفرشون بسلامت. مهم دل شاد وسلامتی .که امیدوارم صدر دارایی ها تون باشه

اخ ببخشید
قصدم ناراحت کردنتون نبود
ممنون عزیز مهربونم

ربولی حسن کور چهارشنبه 5 مهر 1402 ساعت 17:52 http://Rezasr2.blogsky.com

سلام
مطمئنم که براتون سخت بوده اما همین که میدونین جای خوبی هستند میتونه شما را کمی آرومتر کنه.

سلام جناب دکتر
چاره ای نیست جز اینکه دلمون را آروم کنیم

رها چهارشنبه 5 مهر 1402 ساعت 20:57

امیدوارم کسانیکه باعث و بانی این مهاجرتها هستن این غم دوری را تجربه کن

الهی آمین
ولی فکر نکنم اونا کلا غمی بخورن

سارا چهارشنبه 5 مهر 1402 ساعت 20:59 http://15azar59.blogsky.com

سفرشون بی خطر باشه و امیدوارم بزودی باز همدیگر را ببینید
اون پاستا ایتالیایی رو دلم خواست بخورم

متشکرم
جات خالی
کاش نزدیک بودی و کاش اون شب بودی
اونقدر زیاد درست کرده بودن که میشد یه هیأت را باهاش شام داد

متین پنج‌شنبه 6 مهر 1402 ساعت 08:14 https://matinzandy.blogsky.com/

چقدر مهربونیها و عشق و علاقه ها رو قشنگ تفسیر کردید عالی بود عزیزم

بمونید کنار هم به خوشی
.خدا همه رفتگان و بیامرزه

نگاه زیبابین شماست که اینطوری میبینه
متشکرم
انشاله شما هم در کنار عزیزانتون همیشه شاد و سلامت باشید

لیلا هستم پنج‌شنبه 6 مهر 1402 ساعت 21:53 https://tabasomshadi.blogsky.com

سلام عزیزم
روح پدر بزرگوارتان شاد.
غم بزرگیه

سلام لیلای نازنینم
عزیزمی
خداوند پدربزرگوار شما را هم بیامرزه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد