روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

مهر از راه رسید...

سلام

پاییزتون مبارک

فصل عوض میشه

یهو حال دل آدم تغییر میکنه

ذوق میکنی از این تغییر

خوشت میاد از اینکه یه فصل دیگه به زندگیت اضافه شده

میدونی که دیگه هرگز تابستان 1402 برنمیگرده

یادت میاد خاطراتش را

برنامه ریزیهای تازه میکنی

به خودت میگی نیمه دوم سال چکار کنم ... نقشه های تازه میکشی

و هزارتا فکر خوب توی سر آدم شکل میگیره

امیدوارم این پاییز خاطره انگیز باشه برای هممون

هرکدوم بیاین همین جا و برام بنویسید که این پاییز چه چیزهای تازه و قشنگی به زندگیتون اضافه شده ....



من که امروزم را پر از انرژی شروع کردم

صبح دوش گرفتم

مانتو و شلوار لی از توی کمد در آوردم

با یه تی شرت ست کردم

و بعد از آرایش ملایم هرروزه به خودم لبخند زدم

گفتم فصل تازه شروع شد

دیروز کنار عزیزانم آخرین روز شهریور را سپری کردم

ظهر با وجود یه عالمه کار در را بستم و رفتم میوه فروشی نزدیک

یه کمی میوه خریدم

بعد آلاله و خاله را سوار کردم

بریانهایی که سفارش داده بودم تحویل گرفتم

بعد هم رفتیم خونه و دور هم ناهار خوردیم

بعد از ناهار بابای مغزبادوم کار داشت و رفت

داداش هم میخواست بره بیرون دوستاش را ببینه

یه کمی خلوت شد

منم همون وسط سالن بیهوش شدم

حس میکردم بچه ها از روی سرم میپرن و دور و برم بازی میکنن

اما واقعا بیهوش بودم از خستگی

دو ساعتی همینطوری خوابیدم و وقتی بیدار شدم حسابی سرحال بودم

بعدازظهر مهمان داشتیم

دایی و خاله و فامیلهای مادرجان میخواستن بیان دیدن داداش و همسرش

مادرجان هم دلمه آماده کرده بودند

ساعت 10 بود که مهمونها رفتند و مادرجان از قبل به سفارش داداش جان فلافل آماده کرده بود

بعد از رفتن مهمانها ایستادم به پیچیدن ساندویچ

بعد هم شام

دیگه دیشب مغزبادوم رفت خونشون که امروز بره مدرسه

اون یکی خواهر و فسقلیا هم بعد از چندین روز رفتند خونشون

خاله و آلاله هم رفتند

و خونمون یه کمی خلوت شد

با همسر داداش آشپزخونه را جمع و جور کردیم و حرف زدیم و حرف و حرف






پ ن 1: از صبح تا الان دارم پست مینویسم

هر یه کلمه یه بار پاشدم و نشستم


پ ن 2: مادرجان و داداش و همسرش سرراه که داشتند میرفتند بیرون یه سری بهم زدند

یه نسکافه دور هم خوردیم


پ ن 3: روزهای بودنشون ته کشیده ...

چند تا مهمونی دعوتیم و بعدش باید ساک و چمدانها را براشون ببندیم...

حتی فکر کردن بهش هم سخت هست






نظرات 12 + ارسال نظر
سعید شنبه 1 مهر 1402 ساعت 12:52 http://www.zowragh.blogfa.com

سلام دختر عمو جان
خوبی؟
خدا قوت
پاییز برای من همه چی قشنگ تر میشه
حالم یه جور دیگه ای خوبه
مهربون تر میشم از موسیقی بیشتر لذت میبرم مخصوصا از یه سری موسیقی های خاص خودم
زنگ موبایلمو عوض میکنم و یه آهنگ پاییزی میذارم
جزء به جزء طبیعت یه حال و هوای دیگه داره برام و یه جور دیگه قشنگه
بوی بارون و چوب سوخته تو طبیعت منو کاملا مست میکنه
دیروز هم آخرین روز شهریور رو از صبح رفتیم باغ یکی از دوستان
یه زن و شوهر مهمون نواز و بی تعارف و مااااااااههههه
شعر و موسیقی و آواز و همه چی بود جات خالی
پاییز درختان همه شاعر هستند
بی برگی خویش را مسافر هستند
با بارش زرد و قرمز و نارنجی
در سر به هوایی ام مقصر هستند
پاییزت مبارک و پر از حس های خوب

سلام پسرعموجان
متشکرم
شما خوبید
خانواده محترم خوب هستند
من فصل ها را تک تک دوست دارم
نمیتونم بین شون انتخاب کنم
هرکدوم در جایگاه خودشون برام زیبایی های خودشون را دارند
اخرین روزها... اولین روزها... سالگردها... روزشمارها... اینها بهانه هایی هستند که ما را به زندگی وصل میکنند... بهانه های قشنگی که میتونن زندگی را قشنگ تر کنند

شعر آخر خیلی زیبا بود
متشکرم

متین شنبه 1 مهر 1402 ساعت 13:09

سلام همچنین منم عاشق پاییزم ،پاییز خوبی داشته باشید

مگه میشه عاشق پاییز نبود

گیسو شنبه 1 مهر 1402 ساعت 16:32 http://www.saona.blogsky.com

آره میفهمم منم داداشام تهران هستن هر وقت میخان برگردن من یه دل سیر گریه میکنم...ولی خب چیکار میشه کرد انشاالله سالم باشن و دلشون خوش باشه

دوری سخته دیگه
هرکسی یه مدلی
جای گریه کردن باید دعاهای خوب بکنیم
به جای اشک ریختن براشون آرزوهای خوب بکنیم و به دلمون یاد بدیم زندگی همینه
فکر نکنی من اشک نمیریزما

صحرا شنبه 1 مهر 1402 ساعت 16:34 http://Sahra95.blogsky.com

میدونی گندم به چی فکر میکردم به اینکه این روزانه نویسی های تو چه گنجینه ی بزرگی هست، تمام لحظه های زندگی، خوش و ناخوشی، غم و شادی، یکنواختی ها


وای چه اصطلاح دلچسبی... یه گنیجه بزرگ

طیبه شنبه 1 مهر 1402 ساعت 20:14 http://parandehdararamesh.blogfa.com/

سلام تیلویی عزیزم
مهرت پرمهر
خوب و خوش باشی و خدا قوت

سلام طیبه ی عزیزم
متشکرم که کنارمی

سارا شنبه 1 مهر 1402 ساعت 21:49 http://15azar59.blogsky.com

مهر مهربان من که تولد عزیزترین کس زندگیم مامانم هست
.
من عاشق بریانی اصفهان هستم واقعا جزو خوراکهای بی نهایت لذیذ از نظر من هست

اخ اخ
سارای خوبم - مامان شما هم مهرماهی هستند....
مامان منم ...
پس باید ببرمت وسط بازار...

رها شنبه 1 مهر 1402 ساعت 22:41

از این رفتن ها متنفرم. از اینکه نمیتونم در شادی ها و غم ها کنارشون باشم متنفرم. از اینکه هر روز خانواده ها کوچکتر میشن متنفرم. کاش …….

اخ رها ... رهاجانم
منم متنفرم
چرا باید برن... چرا اینجا جای موندن نیست ؟

Mehraban شنبه 1 مهر 1402 ساعت 23:22

تیلو جان دلم چقد خوبه که حست انقدر مثبته.من حس میکنم دلم سیاه شده و از خودم و فکرام خسته ام از تک تک کاراییکه الان میتونم با عشق و حال خوب بکنم و فقط با حال بد و غر میکنم متنفرم....

اسمت مهربان هست و این چقدر قشنگه
من که از کلمات نور و روشنایی حس میکنم
انرژی خوبت را دریافت میکنم
حس خوب درونیت کاملا قابل لمسه...

مادر خونه یکشنبه 2 مهر 1402 ساعت 00:07 Http://n1393.blogsky.com


تو رو نمیدونم
ولی دلمون برای آقای دکتر تنگ شده

الهی که همیشه حال دلت خوش باشه

با خوندن کپشن بوی‌نارنگی خورد به دماغم


والا منم دلتنگشونم
به شدت هم دلتنگم
ولی یه سرگرمی جدید برای خودشون پیدا کردن و همچین در حال مطالعه و تحقیق هستند که گویا جهان همین چند روز قرار هست به پایان برسه و ایشون باید این لذت دانستن را تا ته سر بکشن...
ای جانم...

مانی یکشنبه 2 مهر 1402 ساعت 07:40

تیلوی مهربان و عزیزم
تن مسافران سالم ، و تن شما و مادر جان سالم ، زود برمی گردند ، یا شما برای دیدار می روید.

متشکرم
بینهایت ممنونم
دوری همیشه سخته
حتی با تمام این امیدها و فکرها...

رعنا یکشنبه 2 مهر 1402 ساعت 13:17

سلام. تیلوجانم.
خوبی؟
به‌نظرم همۀ فصل‌ها قشنگه. فصل بهار، موسم ریشه زدن‌های جدید در خاکه. فصل تابستون با اون میوه‌های رنگارنگش و آفتاب جنگش فصل پاییز و صدای خش‌خش برگ‌هاش و فصل زمستان لخت شدن درخت‌ها و آروم خوابیدنشون. البته تابستون رو به‌خاطر آفتاب تند و تیزی که داره خوشم نمی‌آد؛ چون هربار می‌رفتم بیرون گرمازده می‌شدم. هرچقدر هم که نوشیدنی می‌خوردم کم فایده بود. ولی عاشق میوه‌هاشم. امیدوارم نیمۀ دوم سال آدم‌ها به اهدافی که می‌خوان، برسند. لطفاً بیشتر از عاشقانه‌هاتون بذار. بذار ما هم از این لحظه‌های شیرین کنارتون لذت ببریم و یاد بگیریم که چطور می‌شه عاشقی کرد؛ حتی از راه دور. متأسفم که باید بگم ولی من هم دارم به مهاجرت فکر می‌کنم. درسته ریشه‌مون آریاییه. وطنمون اینجاست؛ ولی وقتی افکار وایدئولوژی‌های خودشون رو قبول دارن، این ما هستیم که آخرش مجبور می‌شیم مهاجرت کنیم. وقتی همه‌ش حرف‌های خودشون رو قبول دارن و متعصبانه نظر می‌دن. توی چند روز گذشته توی اینستاگرام 13 دانشجوی دانشگاه شریف مهاجرت کردن. خیلی برای وطنم دلم سوخت. آدم‌های باسواد یا دارن مهاجرت می‌کنن یا توی زندانن. به‌جاش یه عده آدم ناکارآمد اومدن راس کار. تیلو توی هر خونواده حداقل یه نفر مهاجرت کرده. کاش انگیزه موندن داشتن؛ ولی .... . به‌هرحال برای داداش و خانومش آرزو می‌کنم موفق بشن. و یه کار برای ایران و ایرانی انجام بدن.

سلام به روی ماهت
چه کامنت قشنگی
متشکرم ازت
من هم همه فصلها را دوست دارم
منم بهترین ها را در این نیمه دوم سال برای همه دارم
منم دوست دارم از عاشقانه ها بنویسم
ولی اونقدر عکس العمل های عجیب و غریب دریافت میکنم که گاهی بیخیال نوشتنشون میشم
خدا به هممون کمک کنه

سعید چهارشنبه 5 مهر 1402 ساعت 08:50 http://www.zowragh.blogfa.com

سلام دختر عموجان
خوبی؟
برای این پست یه کامنت طولانی گذاشته بودم رسید بهت؟

سلام پسرعموجان
متشکرم
یه عالمه کامنت های جواب نداده دارم
به خصوص اونهایی که نیاز داشته سرصبر و با دقت جواب بدم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد