روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

پاپریکا

سلام

روزتون پر از شادیهای یهویی


نزدیک و کنار باغچه ی ما تعدادی گلخانه و باغ کوچولو هست

یه رسمی بین این چند تا گلخانه و باغچه وجود داره که هر کسی هرچیزی را که داره وقتی زمان برداشت میشه با بقیه سهیم میشه

بخصوص مازاد استفاده خودشون را

مثلا ما وقت غوره ها و انگورها، چون زیادتر از حد خودمون هست روزانه به بقیه هم میدیم

یا انجیر... چون خدا را هزارمرتبه شکر درخت انجیرهای خوبی داریم و بار خوبی هم نصیبمون میشه

به ترتیب هرچیزی را با بقیه سهیم میشیم... سیفی جات مامان هم که جای خودشون را دارن

به همین ترتیب همسایه ها هم همینطور هستند

گلخانه های خیار درختی، بادمجان و فلفل دلمه ای.... به نوبت خیار و فلفل و ... به بقیه میرسونن

دیروز زمان جمع آوری کامل یکی از گلخانه های فلفل دلمه ای بود... آماده میشه برای کشت بعدی

در این مواقع به همسایه ها میگه که دیگه قراره بوته ها جمع بشن و هرکسی بیاد و هرمقدار که میخواد برای خودش بچینه و ببره

و ما هم برای بردن فلفل دلمه ای رفتیم

بعد هم بساط پختن یک مدل سس فلفل پاپریکا را راه انداختیم

یک مقداری از فلفل دلمه ای ها را هم جدا کردم برای للی... اونها هم کمی سس پاپریکا بپزن و بی نصیب نمونن


شاید تو این روزهای سخت بد نباشه که بیشتر هوای هم را داشته باشیم

حتی اگه کمک اقتصادی نباشه، دلخوشی های کوچیک باعث دلگرمی میشه و مهربونی اول حال دل خودمون را خوب میکنه




همه میدونن من فوبیای حشره و بالاخص سوسک دارم

دیشب بعد از خستگی فراوان خوابیدم

یهو حس کردم چیزی توی رختخوابم هست.. با جیغ بنفش بیدار شدم و یه عالمه بالا و پایین پریدم و دور هال دویدم

بعد که کمی آروم شدم به خودم گفتم خواب دیدی و هیچی نبوده

رفتم ملحفه و لحافم را تکان دادم و دیدم چیزی نیست، آماده شدم که دوباره بخوابم که چشمتون روز بد نبینه... یک سوسک خیلی بزرگ داشت برای خودش روی بالش من قدم میزد.....

من نمیتونم سوسک را حتی بکشم و اسپری هم توی طبقه ی خودم نداشتم

دلم نمیومد نصفه شب برم طبقه مامان اینا و باعث بد خواب شدنشون بشم

این شد که نشستم بیرون جلوی در اتاق و هی اشک ریختم... تقریبا یک ساعت بعد دیدم جناب سوسک قدم زنان از اتاق خارج شدن و به سمت اون یکی اتاق در حرکت هستند.... فقط نگاش کردم و اشک ریختم تا رفت داخل اون یکی اتاق... در اتاق را بستم و به تختم برگشتم ... خیلی طول کشید تا دوباره خوابم ببره


پ ن 1: دوباره کولر اتاق من بازی در آورده و درست کار نمیکنه... والا تازه یه موتور خوب براش خریدیم


پ ن 2: داداش و زن داداش توی گلدان فلفل دلمه ای کاشتن و محصولشون عالی شده



نظرات 9 + ارسال نظر
سولی دوشنبه 15 مرداد 1397 ساعت 10:57

الهی الهی
از سوسک نترس فدات شم .با دمپایی میزدی تو سرش .اشک نریز من ناراحت میشم.

آقای دکتر هم کلی باهام حرف زدن
واقعا نمیتونم

رسیدن دوشنبه 15 مرداد 1397 ساعت 11:08

سلام خوبی عزیزم
چه خوب که باغ دارید و توش چیزایی می کارید . ما هم قبلا درخت انگور و انجیر داشتیم . چه انجیرای خوشمزه ای بودن . حتی تو خاک باغ مون قارچ هم درمیومد و من باش پیتزا درست میکردم. اما بعد ساخت مغازه برای داداشا دیگه باغی در کار نیست.
من از سوسک میترسم ولی از جونش هم نمیگذرم میکشمش
ولی ترسم از سوسک بیشتر از مارمولک نیس . از مارمولک مرگ دارم . چند شب پیش گرفتارش بودیم تا داداشم کشتش.

سلام عزیزدلم
تو خوبی
داشتن باغچه واقعا نعمت هست...
من میتونم مارمولک را بکشم
اما سوسک را هرگز

الی دوشنبه 15 مرداد 1397 ساعت 11:56 http://elhamsculptor.blogsky.com/


حالا من از سوسک نمیترسم میزنم پخشش میکنم
فقط مشکل اینه که اگر سوسک رو بکشم دیگه مثلا از اون ملافه نمیتونم استفاده کنم




الی خبیث و ملعون میشود
"سوسک که ترس نداره"
حالا خودم عینهو چیز از مارمولک میترسما

وای اون بحث که پاهای کثیف و گندیده ش را به همه جای زندگی آدم میماله و از همه چی حالم بهم میخوره که کلا نگفتنی هست... اه

واقعا گریه کردی؟؟؟؟!!!!
نگو تیلو من باورم نمیشه

خیلی شرمنده ام
شاید گریه میکردم که چرا اینهمه ناتوانم در برابر موجودی که یک هزارم من محسوب میشه و با یک حرکت ساده میتونم از دستش خلاص بشم

جین دوشنبه 15 مرداد 1397 ساعت 14:22

اون وقت من در رو روی خودم و موش بستم که یه وقت موشه تا صبح در نره:|
حالا گریه چرا میکردی؟ جای خالی یه بت من رو حس کردی؟

تو واقعا شجاعی
تو که اینهمه نترس بودی خودت حسابش را میرسیدی

جین دوشنبه 15 مرداد 1397 ساعت 15:48

دل کشتنشو نداشتم فقط می دونستم نمیتونه بیاد رو تختم

حالا کی گفته که نمیتونه بیاد رو تخت؟

جین سه‌شنبه 16 مرداد 1397 ساعت 00:43

کوچبک بود دیده بودم که نتونسته بود از ارتفاع۳۰ سانت بالا بیاد و تخت من خیلی بلندتر از اینه

وای چه ترسناک

خاله ریزه سه‌شنبه 16 مرداد 1397 ساعت 13:45

والا حق داری .منم بوده همین اوضاع شما رو داشتم . سوسک تو رختخواب

روشن سه‌شنبه 16 مرداد 1397 ساعت 15:58 http://roshann.blogsky.com

وای تیلویییالهییی....
راستش من ک از حشرات و این جور موجودات نمیترسم
ولی درک میکنم گریه از سر ترس و استیصال خیلی دردناکه ....
فقط میتونم دعا کنم دیگ برات پیش نیاد

چقدر خوبه که شجاع و نترس هستی
چقدر خوبه که از هیچی نمیترسی
متشکرم از دعات

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد