روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

خونه ی رویایی

شده توی رویاهاتون لبخند بزنین

اصلا بزارین اینطوری بگم اصلا اهل رویا بافی و خیالپردازی هستین؟

چیزی را دلتون بخواد و خیلی ساده نباشه به دست آوردنش؟

شبها قبل از خواب بهش فکر کنید...

لابلای روز یه چیزی ببینید یهو یادش بیفتین...

تو یواشکی هاتون یه چیزی براش کنار بزارید...


رویایی که بتونه به آدم لبخند و خیال هدیه بده به نظرم خیلی شیرینه

رویایی که بتونه مدتی ذهن آدم را مشغول کنه

رویایی که برای گوشه گوشه و لحظه لحظه ش برنامه داشته باشین



من یه رویای شیرین دارم که خیلی دوستش دارم

شبا قبل از خواب بهش فکر میکنم

یه چیزایی هم براش کنار گذاشتم

گاهی لابلای حرفام با آقای دکتر یه اشاره هایی بهش میکنم

بعضی روزها که تنهام و سرم خلوت تره ، یهو ناخودآگاه فکرش میاد سراغم




اما تاحالا شده به اونجایی برسین که حس کنید  ،برای رسیدن به این رویا دیگه دیر شده

حس کنید دیگه اگه به واقعیت هم برسه خیلی شیرین و جذاب نیست

شده رویای قشنگتون آروم آروم رنگ ببازه؟

شده یواش یواش از رویاتون فراری بشید و هر وقت فکرش میاد سراغتون بخواین دیگه بهش فکر نکنید؟

یا به خودتون بگین حالا به فرض که شد... خب که چی؟

یا اصلا فکر کنید دیگه خوشحالتون نمیکنه؟


تا شده تا به حال رویایی داشته باشید که وقتی بهش میرسید ، ببنید اونقدرا هم جذاب و شیرین نبوده

به خودتون بگین وقتی رویا بود خیلی شیرین تر بود؟



پ ن 1: به نظرتون هذیان گویی کردم؟

پ ن 2: کاش رویاها تا وقتی شیرین و جذاب و خواستنی هستند به واقعیت گره بخورن

پ ن 3: با این حرف موافقید که هر چی سن آدم بیشتر میشه تعداد رویاهاش کمتر میشه؟

پ ن 4: رویاهاتون را میتونید برام تعریف کنید؟

نظرات 13 + ارسال نظر
روشن سه‌شنبه 29 خرداد 1397 ساعت 19:57 http://Roshann.blogsky.com

نمیدونم اسم اش رویا هست یا نه
ولی خیلی پیش میاد که خودم رو وقتی مثلا ۲۶ یا ۲۷ ساله هستم تصور میکنم که زندگیم سه بخشه...
یکی ش کاره
دومی اش تو منطقه ای محروم مثل سیستان و بلوچستان هستم و مشغول کمک به وضع شون ..
و سومی اش کوله پشتی رو دوشم و سفر های گاه و بیگاه با کمترین هزینه و ماجراجویی ...
من توی رویاهام هیچ وقت ساکن نیستم .هیچ وقت ماشین و خونه معمولی حتی ندارم
ولی تو رویاهام به دختر آفتاب سوخته ای هستم که از زندگی متغیرش نهایت لذت و میبره:)))
من نویسنده خوبی نیستم امیدوارم تونسته باشم درست منظورم و برسونم:)

چقدر زیبا و رویایی
چه روحیه قشنگی داری دختر آفتاب سوخته...
اونایی که کمک کردن حالشون را خوب میکنه آدمهای مهربونی هستند

لیلی سه‌شنبه 29 خرداد 1397 ساعت 20:14

گندم حرفات دقیقا تفکرات من بود با همون فرایند...
اول شیرین و لبخند اور
بعدها ناامیدانه و زجراور

آخ آخ لیلی قصه های عاشقانه
پس عین هم دیگه فکر میکنیم

mahee سه‌شنبه 29 خرداد 1397 ساعت 20:49

پ.ن2 : کاش کاش کاش

آبی سه‌شنبه 29 خرداد 1397 ساعت 20:56

تیلو عزیزم خیالبافی و رویاپردازی بیشتر در یک مقطع زمانی بیشتره برای من اینطور بوده دوران دبیرستان و کلا دوران دانشگاه الان بیشتر به واقعیتها نگاه میکنم حس میکنم رویاپردازی هام کمرنگ شده اما خب کیفیتش بالاتر رفته .مادرم سالیان سال درگیر بیماری سرطان بود نمی تونم بگم امیدی به اینکه کاملا سلامتی اش رو بدست بیاره داشتم میدونستم بیماری خطرناکیه اما خب گاهی رویا من بود اینکه تو ذهنم تصور میکردم واکسنی درست شده که دیگه نمیذاره بیماری سرطان برای دفعات متعدد عود کنه این رویا ساده ای نبود ته ذهنم میدونستم نشدنیه همینم شد رویایی که دیگه رنگ باخت .
اگه بخوام رویاهامو براتون تعریف کنم رسیدن به پول زیاده پولی که بتونم باهاش به بیماران سرطانی کمک مالی کنم پولی که بتونم هزینه های بچه های پرورشگاهی رو بدهم تقریبا این راه رو رفتم اما باز راه مونده تا تاثیرگذاری زیادی داشته باشه رویا منه بتونم من حقیر مرهمی برای زخمهای بچه های ماهک و پروشگاهی باشم بچه هایی که دردشون معصومیت شون تنهایی شون همیشه انگار مثل درد و تنهایی خودم بوده حالا میگم رویا نه اینکه برام دست نیافتنی باشه اما خب پیمودن کامل این مسیر همچین راحت و ساده هم نیست. رویا دیگه ام که گاهی بهش فکر کردم اینه روزی زمانیکه بچه دار شدم فرزندم ذات خوبی داشته باشه عقده ای نباشه مطمئنم رسیدن به این رویا برام شیرینه چون تا حالا هر جایی دیدم یک پسر جوان یا دختر جوان مانعی برای دیگران نبودند بلکه راهگشا و خوش قلب بودند دیدید تو اداره ای یا بیمارستان یا بین اقوام و ... بعضی ذاتا راهگشا و دوستدار بندگان خدا هستند تا کارشون درست بشه دل مهربونی دارند این روحیه رو همیشه دیدم تو دلم میگفتم خوش به حال مادری که تو را زایید و این چنین انسان بار آورد برای همین دلم میخواد روزی خودم شاهد تحویل دادن یک انسان واقعی به این دنیا باشم البته اول خودشو دوست داشته باشه بعدا دیگران رو حتما کسی که خودشو دوست داره دیگران رو هم دوست میداره.
رویا دیگه ام که الان ذهنمو جدی مشغول کرده و شبها بهش فکر میکنم و اساسی تو فکرشم دوران پیریه حالا سنم تا پیری خیلی راهه اما خب تو فکرشم وقتی فکر میکنم عمری باشه تو سن 50 سالگی از همه نظر اوکی باشم 60 سالگی سرحال باشم سلامت باشم و در ادامه تا زمانیکه زنده ام روی پا خودم راه بروم خیلی لبخند به لبم میاد تو این رویا ناجور غرق میشما وقتی چهره شکسته یک خانمی رو در سن میانسالی و پیری می بینم رویاهام جلوی چشام رژه میرن که رسیدن به اون رویاها برام خیلی جدی میشه .

پس همچنان رویاها هستند و ادامه دارند
چه رویاهای خوبی داشتی
رویاهایی که نشان از دل مهربونت بود

رسیدن سه‌شنبه 29 خرداد 1397 ساعت 20:58

سلام عزیزم
چه پست جالبی .
با خیلی از حرفات موافقم . کوچکتر که بودم رویاهام زیاد بود ، ازدواج ، یه خونه راحت و در حد خودم مرفه ، دکتر شدن یا حتی کارمند بانک شدن ، سفر مجردی یا با دوستام و ... از بین همه شون فقط سفر با دوستام الان برام جذابیت بیشتری نسبت به بقیه داره . درست میگی با بالا رفتن سن آدم حسش عوض میشه و رویاهاش رنگ میبازه. نگاهش تغییر میکنه چون الویت هاش عوض میشه .
چیزی که فکر کردن بش خوشحالم میکرد قبلا این بود که یه عشق داشته باشم که خوشبختم کنه . دلم میخواسته مادر بشم و قربون صدقه بچه م برم .
اووووو رویا زیاده اما واقعیت نیس . رویای الانم اینه که به آرامش برسم. رویام زندگی مجردی و مستقل شدنه.

سلام به روی ماهت
منم سفر جزئی از رویاهامه
سفرهای بی نهایت
سفر با کشتی
یادمه وقتی بیست ساله بودم همه اطرافیانم میدونستن که رویام اینه که با تور سفر به دور دنیا ، یه سفر درست و حسابی برم ... ولی هرگز محقق نشد
ساره منم سالها رویای مادر شدن داشتم... اما الان اون رویا رنگ باخته
رویاهای الانم خیلی کمرنگ و آبکی شدن...

ریحانه چهارشنبه 30 خرداد 1397 ساعت 03:49

جواب همه سوالهاتون بله هست. من پر از رویاهای همین طوری هستم.

کاش از رویاهات گفته بودی

بهار شیراز چهارشنبه 30 خرداد 1397 ساعت 07:49

یه جایی خوندم که آدم ها گاهی وقتی به آرزوهاشون میرسند دیگه چنان جذابیتی نداره براشون...دلیلش اینه که در راه رسیدن به اون آرزو در اثر گذر زمان و تجارب کلا اون شخص روحیاتش عوض میشه و ایده آل اش تغییر میکنه...
کسی که از طوفان گذر کرد دیگر آن شخص قبلش نمی تواند باشد.

اما در حال رویا پردازی شیرینه، لذت بخشه ساعت ها غرق شدن در دنیای خیالی

من که میدونم اصلا وقت نداری که بخوای ساعتها در رویا غرق بشی
اما ... رویاها خوبه که در زمان خودشون و تا وقتی رویا و آرزو هستن محقق بشن
وگرنه بعدها دیگه هیچ رنگ و بوی خاصی ندارن

نگار چهارشنبه 30 خرداد 1397 ساعت 09:15

تیلو من قبلنا رویام ی خونه معمولی و ی زندگی معمولی بود که دو تا بچه دارم ی دختر و ی پسر یا دو تا پسر حدود 2 تا 3 ساله، همسر سابقمو تصور میکردم که از سرکار میاد بچه ها میرن جلوش و پاهاشو میگیرن و میگن بغلمون کن... همیشه چشمامو میبستم و بهش فکر میکردم گاهی برای اون از رویام میگفتم، میگفت یعنی واقعا آرزوی تو همینه!!!!
الان هیچ رویایی ندارم...

اینطوری نگو دختر جون
رویا و آرزو باید باشه تا امید به زندگی و حرکت باشه
گاهی باختن یه قسمتی از زندگی نیرویی میشه برای پیروزتر شدن در قسمت های بعدی

هرچند باید اعتراف کنم الان خیلی از اطرافیانم آرزوشون یک زندگی معمولی آرام هست

نل چهارشنبه 30 خرداد 1397 ساعت 09:17

باهمه اش موافقم
پ ن ۳ بنظرم کم نمیشه.بلکه شکل جدیتری به خودش میگیره

البته بازم بستگی داره به آدم که چقدر به خودش و رویاهاش و کودک درونش اهمیت بده

کودک درون که خودش برای خودش یه قصه ی طولانی دیگه داره که باید بنویسم و کلی ازش حرف بزنیم

اذر چهارشنبه 30 خرداد 1397 ساعت 13:27

با این پستت موافقم شدید .خیالبافی کردم .به عمد بعضی رویاها رو کنار گذاشتم و نخواستمشون...ذوقمو نسبت به خیلیاشون از دست دادم...سن که بااتر میره رویا کم میشه .چون واقعیت پررنگتر میشه و زندگی شکل جدی پیدا میکنه .
حرفات حرفای منم هست ..
من هیچ وفت از رویاهام نگفتم با کسی....نمیتونم بگم .

لااقل میتونی تو وبلاگت ازشون حرف بزنی که
گاهی حتی حرف زدن ازشون هم به آدم انرژی میده

رهآ چهارشنبه 30 خرداد 1397 ساعت 15:59 http://Rahayei.blogsky.com

رویای تو چیه تیلو؟ عنوانت که نوشتی؟

رویای من ی خونه کوچیک کنار دریا! انقدددر دلم میخواد داشته باشم همچین خونه ای. که وقتی پنجره رو باز میکنم بوی دریا رو حس کنم .. صدای موج دریا رو بشنوم .. اخ .. دلم میخواااااد ...

من خیلی رویا دارم رها جان ... اما دارم تلاش میکنم از خیلی هاشون دل بکنم

انشاله که به رویای قشنگت میرسی

ز مثل زندگی چهارشنبه 30 خرداد 1397 ساعت 20:09

چه ایده قشنگی! هر روز یک چیزی برای رویات کنار بذاری
کی گفته با افزایش سن میزان رویاها کم میشه؟؟
تو از رویای من خبر داری

چه خوبه که من از رویای تو خبر داشته باشم
دوست دارم شنیدن رویاهای دیگران را

نازلی جمعه 1 تیر 1397 ساعت 20:48

در یک مقطع سنی خیلی رویاپردازی میکردم رویاهایی که بعضیهاشون خیلی دیگه تخیلی بودند . تعدادیش هم اون زمان رویا بود و الان میبینم روزمرگی های ساده بودند گرچه چندتاش هنوزم رویاست
آدمی به امید زنده هست . امید به اینکه روزی رویاهاش واقعی بشه
در 15 سالگی رویام این بود که خواننده بشم چه شبهایی که با این رویا میخوابیدم .شاید علتش علاقه شدیدم به گوگوش بود
ادم با بالا رفتن سنش رویاهاش از دست نمیده فقط ماهیتش تغییر میکنه و به طبعش امیدش در یکسری رویاها کمرنگ تر میشه چون با واقعیت بیشتر و ملموس تر زندگی میکنه و تجربه کرده
الان یکی از رویاهام اینه که قدرت یا توانی داشتم که کاری میکردم هیچ بیماری وجود نداشته باشه بخصوص وقتی بچه ها رو روی تخت بیمارستان و درگیر بیماری میبینم قلبم از جا کنده میشه
یکی از رویاهام هم از قدیم تا الان این بوه یکروز نامریی بشم و برم تو زندگی یکی دونفر ! یا مثلا برم تو فکرشون و ببینم دقیقا چی اون تو میگذره
رویا زیاده هرچی بگم تمومی نداره

ای جان ... رویاهات چقدر خوشگل بودن
کاش رویاهای قشنگت زودی به واقعیت تبدیل بشن و هیچ بچه ای در هیچ کجای دنیا درگیر هیچ بیماری نباشه... چه بهتر که کلا هیچکس درگیر هیچ بیماری ای نباشه... هیچ عزیزی

اوه اوه ... کاش میشد نامرئی بشیم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد