روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

مگر میشود...

سلام

روزگارتون عسل


هر عاشقانه ای را میخوانم دلم برایش پر میکشد

لابلای دفترم ، بدون هیچ مخاطبی، هر چه دلم میخواهد برایش مینویسم، وقتی نگاه میکنم روی تمام صفحات از او و عشقش نوشته ام

عاشقانه های تند و آرام بی شماری را کنارش تجربه کرده ام

اما با خیابانها و درختان و آفتاب این شهر، هیچ خاطره ی مشترکی نداریم

با آفتاب و مهتاب و درختان هیچ شهر و کشوری، هیچ خاطره ی مشترکی نداریم

دلم خیلی زود زود برایش تنگ میشود

دل دل کردنهای دلم جان از تنم میرباید

گاهی چنان بی جان میشوم در دیر شدنهای تماسهایش که به راستی حس میکنم به زودی خواهم مرد....

اما چند روزی هست که دارم سعی میکنم از این عاشقانه ده ساله خارج شوم

این فکر یکسالی هست که در مغزم رژه میرود

و حالا به خاطر تمام بی توجهیهایش چنان قوت گرفته که دیگر به راحتی ساعتها گوشی را خاموش میکنم

من خسته تر از آنم که راه عاشقی را بپیمایم

حالا دیگر در تنم جانی برای تیشه زدن و کوه کندن نمانده است

بهتر است به تمام آنهایی که به تازگی میخواهند عاشق شوند بگویم که کوه کندن مال فرهادها نیست... شیرینها هم باید پا به پا بیایند...

و من خسته تر از آنم که بیایم

و تو بی توجه تر از آنی که دستم را بگیری و پا به پا ببری

و شاید آخر این عاشقانه همین جا باشد....

نظرات 29 + ارسال نظر
سلام سه‌شنبه 12 دی 1396 ساعت 15:19

نه
آخرش اینجا نیست
خودت هم میدونی
همینکه نجوای عاشقانه صداش رو بشنوی...دوباره میای اول راه عاشقی

درسته که هنوز صداش بهترین ملودی زندگیمه... اما انگار دیگه اغوا نمیشم

عاطفه سه‌شنبه 12 دی 1396 ساعت 15:19

تیلو عزیز این مدل عاشقی خیلی خیلی خیلی سخته، آگه نهایتش به جایی ختم میشد بازم قابل تحمل بود ولی وقتی بدونی قرار نیست به جایی ختم شه.... از خدا برات ی عشقی که باهاش از عاشقانه ترین جاهای شهر و دنیا خاطره بسازی رو میخوام

عاطفه جان... عاشقی نباید دچار محاسبه و انتظار و توقع بشه... اما ....
من از خداوند سپاسگزارم که عاشقی را تجربه کردم
عاشقی ای دیگه ای نه میخوام و نه فکر میکنم که ممکن باشه...

ر سه‌شنبه 12 دی 1396 ساعت 16:17

عقل چیست؟

* از دیوانه ای پرسیدم عقل چیست . گفت: نمی توانم بگویم زیرا آنرا فھم نمی کنی .

* از فقیھی پرسیدم عقل چیست . گفت : مھار نفس اماره!

* از عارفی پرسیدم عقل چیست . گفت : زنجیری است که بر جنون خویشتن زنند .

* از حکیمی پرسیدم عقل چیست . گفت : اراده خدا در بشر!

* از عاشقی پرسیدم عقل چیست . گفت : عاشق شدن !

* از عمله ای پرسیدم عقل چیست. گفت : کار کردن و کار کردن و کار کردن!

* از قبری پرسیدم عقل چیست . گفت : در مقابل روی توست.

* از خداوند پرسیدم عقل چیست . گفت : منم!زیرا کل کائنات در مھار من است.

* از خود پرسیدم عقل چیست . گفت : چیزی که بواسطه آن ھر چیزی ھمان است که ھست الا انسان

که بی عقل است اکثراً .

---------------------------------------------------

چند حکایت عرفانی

* مردی به زنش اظھار عشق کرد . زن گفت : اگر راست می گوئی ثابت کن. مرد گفت: چگونه؟ زن گفت

مرید من شو! مرد گفت حالا که خوب فکر می کنم عاشق تو نیستم چون نمی توانم مرید حرفھای تو

باشم . زن گفت : پس من مرید حرفھای تو می شوم . مرد گفت : حالا که خوب فکر می کنم واقعاً عاشق

تو ھستم.

--------------------

* عزرائیل به بالای سر بیماری رفت و گفت:« یک دقیقه دیگر وقت داری و سپس جانت را می گیرم »

بیمار گفت:« لطفاًَ صبر کن تا جواب آزمایش بدست من برسد تا لااقل بدانم به چه بیماری مرده ام ».

عزرائیل گفت: به مرضی بنام مرگ مبتلا شده ای که ھیچ علاجی ندارد جز مرگ . منتھی مرگ ھر کسی

نام خاصی دارد.



*روزی مردی به نزد عارفی آمد و گفت: ای شیخ به جستجوی خداوند آمده ام. شیخ گفت: من خود ھنوز

نجسته ام و لی اگر بخواھی دو نفری او را جستجو می کنیم چون خودش گفته که با یک نفر روبرو نمی

شود بلکه برای دو نفر آشکار می شود. مرید گفت : برای چه؟ شیخ گفت : برای اینکه اگر برای یک نفر به

تنھائی آشکار شود آن یک نفر خودش را خدا می پندارد و ادعای خدائی می کند ولی اگر یک شاھد دیگر

ھم باشد چنین ادعائی ممکن نمی شود. مرید بپرسید : حال برای کدام یک از ما آشکار می شود . شیخ

گفت: برای من در تو و برای تو ھم در من بدینگونه حق خدا محفوظ می ماند.

---------------------

به یکی گفته شد: «درب بھشت برای شما باز شده و ساعت ھشت امشب بسته می شود»*فرد

مذکور گفت: چه بد شد من ساعت ھشت و نیم با روانکاوم قرار ملاقات دارم، متأسفانه نمی توانم به

بھشت بروم.



* پزشکی در بیمارستان برای معاینه بالای سر بیماری حاضر شد و گفت:« دھانت را باز کن و بگو آ »

.بیمار گفت : آقای دکتر لطفاً برگه آزمایش ایدز خودتان را بمن نشان دھید تا به شما اجازه معاینه بدھم.



* کسی در آتش جھنم نعره می زد و می گفت:« به دادم برسید! » فرد متکبر دیگری که در ھمان

حوالی مشغول ضجه زدن بود به فرد اول گفت:« لطفاً بگو به داد من ھم برسند » .

فرد اول گفت:«چرا خودت داد نمی زنی ».فرد اول گفت: « من حوصله منت کشی ندارم »

فرد دوم گفت : من ھم اولش نداشتم .بعد پیدا کردم. تو تازه آمده ای ؟



زنی با حالت بغض به شوھرش گفت : آیا می دانی که چند وقت است نگفته ای که عاشق منی؟ مرد

گفت: بگذار حقوقم را بگیرم بعد.

* زنی با ھمکار زنش درد دل می کرد که گفت : شوھرم کلاه بزرگی سرم گذاشت. زن دوم گفت: شوھر

من ھم. درحالیکه مدتھا فکر می کردم که من کلاه سر او گذاشته ام. زن اول گفت: من ھم ھمینطور.

دومی گفت:ما زنان چقدر ساده ایم .

---------------------------------------

چند حکایت عرفانی

از حکیمی پرسیدند: عشق چیست؟ گفت: بستگی و اسارت تو در غیر تا قدر خود بدانی و به خانه

خود باز گردی و دیگر از خانه خروج نکنی و ھرزه گی ننمائی و به دزدی نروی. عشق عذاب خود

نشناسی و کفران وجود خویشتن است. آدمی تا خدا را در خود نیافته عاشق است و آنگاه

معشوق است.



از زنی پرسیدند: چرا تا به آخر دست از ناز نمی کشی با اینکه می بینی که خریداری ندارد و جز

فریب نصیبی به تو نرسانیده است. گفت: جز ناز کالائی ندارم که اگر از آن دست بکشم روسپی

شده ام. ھر چند که برای حفظ این کالا گاه مجبور به روسپی گری می شوم منتھی در خفا و با

شوھرم.



از زاھدی پرسیدند: تو خود میدانی و خلایق ھم می دانند که این زھد تماماً ریائی است پس چرا

دست نمی کشی و اینقدر بیھوده عذاب می کشی؟ گفت: یعنی فاحشه شوم!



از منافقی پرسیدند: ھمه می دانند که منافقی پس چرا توبه نمی کنی؟ گفت: بخدا که نفاق

بدترین عذاب الھی است و کسی را یارای رھائی از عذابش نیست. و این عذاب انکار کسی است

که موجب ایمانم شده بود.



از رھگذری پرسیدند: به کجا میروی و از کجا آمده ای؟ گفت: از عدم آمده ام و به عدم می روم.

ولی مدتی است که ره گم کرده و سر از دنیا در آورده ام و ھیچ ره خروجی نمی یابم.



از کتاب " دایره المعارف عرفانی " استاد علی اکبر خانجانی جلد سوم ص26-24

نمیدونم چرا این نوشته های طولانی منو یاد یکی از دوستای قدیمی انداخت

آواره سه‌شنبه 12 دی 1396 ساعت 17:15 http://avare.blog.ir

چی میشه که اینجوری میشه؟
منم دارم دل میکنم...

دل کندن آسون نیست

صحرا سه‌شنبه 12 دی 1396 ساعت 17:45

عاشقی و فارغی...
گندم جان امیدوارم آنچه برایت خیر است اتفاق بیفتد‌ . من باب تجربه می گویم اگر اگر اگر خواستی نقطه ی پایانی بر این دوران بگذاری مجبوری قاطع عمل کنی. اگرقرار است تمام شود خداحافظی و قطع ارتباط کامل. چون که ممکن است دوباره دلت پر بکد یا یار دوباره با بغلی از حرفهای عاشقانه سر برسد و تو خام هیچ کدامشان نشوی. تنها راه همین است.
خیر پیش پایت

نمیدونم چرا اینقدر حساس شدم
کامنت را چند بار خوندم و اشک ریختم
من آدم تمام کردن این رابطه نیستم... به خصوص که آقای دکتر هم نمیخواد که این رابطه تمام بشه... اما این روزها دارم عذاب میکشم

mahee سه‌شنبه 12 دی 1396 ساعت 19:46

تیلو! باورم نمیشه اصلا...باهاش حرف بزن حتما گرفتاره و مشکلی داره

سلام ماهی جان
من باهاش حرف میزنم
از مشکلات و گرفتاریهاش خبر دارم
اما تازگی انتظاراتم پیدا شدند... انتظاراتی دارم که هیچ بهشون توجه نمیشه
بهش نیازمندم ... میبینه و بی توجهه
و از اون طرف هم نمیخواد که رابطه تمام بشه
بین یه دو راهی بزرگ موندم

آزاده سه‌شنبه 12 دی 1396 ساعت 21:39

ای جانم صبر کن همه ابن حس های دوگانه از بین می روند اما اگر قراره چیزی تموم بشه تو تموم کننده باش ابنطوری همیشه برگ برنده دست تو هستش می دکنی که من چه روزگاری داشتم

آزاده جانکم
تو خودت هم خوب میدونی تو این قضایا هررفتاری بکنی هیچ کس برنده نیست
خودت هم میدونی که اگه یک رابطه تمام بشه هر دو نفر باختن... تمام لحظه ها را ... تمام احساس شون را ... خیلی چیزها را
من نمیتونم چیزی را تمام کنم... این عشق یه دونه ی بی ارزش بود که ما کاشتیم و حالا یه درخته بزرگه... من نمیخوام تبر بزنم به این درخت

دلژین چهارشنبه 13 دی 1396 ساعت 08:21

امیدوارم هرچه که به صلاحته اتفاق بیفته تیلوی مهربانم...
همراه داشتن یک مشاور در این زمینه میتونه خیلی کمکت کنه که چجور کنار بیای و چ کار کنی...
برات آرزوی آرامش میکنم مهربانم

منم آرزوی آرامش میکنم
من با اینکه این روزها از رفتارها و کنش های آقای دکتر راضی نیستم... ترجیح میدم بمیرم تا بخوام به پایان رابطه فکر کنم

رهگذر چهارشنبه 13 دی 1396 ساعت 10:39

می شود

الهی که نشود

فرساد چهارشنبه 13 دی 1396 ساعت 11:15

سلام ، امیدورام همیشه شاد باشی

دوست من، شما برای من مثل یک اسطوره خوش اخلاقی و خوش بینی هستی
شناختی که من از خواندن وبلاگ شما بدست آوردم، شما را خانم فهمیده ای که فراتر از احساسات معمولی افراد عادی جامعه فکر میکنه و یک عشق ناب را به وجود آورده، تصور می کنم

هربار وبلاگ شما را خوندم به این باور رسیدم، عشق شما و آقای دکتر، نتیجه عشق خالص و ناب شما هست که همیشه اونو گرم و زیبا نگه داشته اید

به نظر من عشق ویژگی شما هست و مطمنا این شرایط به بهترین وجه مدیریت می کنید

اگر عشق شما حتی یک و یا دوساله بود، امکان جدایی وجود داشت

10 سال، یک پیام داره، اگر شما آقای دکتر رها کنید، هرگز نمی تواند بدون شما زندگی کند و کلا نابود میشه

غفلت ها را نباید دست کم گرفت، بدترین بلاها را همین غفلت ها به وجود میاورند و این تصمیم ها تلنگری برای شکستن غفلت ها هستن

به خودتون، قلبتون و آقای دکتر فرصت بدهید اندکی تنهایی را تجربه کنید، این تجربه گاهی لازمه

سلام دوست خوبم
خیلی وقت بود از شما بی خبر بودیم
به نظر من شما بهتر از 90 درصد دوستای وبلاگی ما را شناختین
به نظرم این پخته ترین نظری بود که میشد داد
شما همه ابعاد را در نظر گرفتید
دقیقا ما بدون هم نمیتونیم زندگی کنیم
و اینها تلنگرهایی بر غفلتهای ماست

بهار شیراز چهارشنبه 13 دی 1396 ساعت 11:23

سلام تیلوووووووووو...دلمو لرزوندیا
امیدوارم که بتونی بهترین تصمیم رو بگیری

بهار خانم
دل قوی دار که عاشقی راه دشواریه
ما در نهایت از این آزمون هم به لطف پروردگار عاشق بیرون میایم

مخمور چهارشنبه 13 دی 1396 ساعت 11:46

سلام بر تیلو جانم
تیلو جان عاشق مرا چه شده که این تصمیم را گرفته است . اجازه دارم بپرسم چرا ؟ اگر دوست داشتی کمی درموردش گپ بزنیم

سلام عزیزدلم
اتفاقا باید در موردش گپ بزنیم
باید بگیم... بشنویم
این روزها به حمایت نیاز دارم

مخمور چهارشنبه 13 دی 1396 ساعت 11:48

تیلو تک تک کلماتت را می خوانم و می دانم که می دانی با بند بند وجودم می فهمم از چه می گویی
اما این جمله ات را نفهمیدم
به خاطر تمام بی توجهی هایش

لطفا گریه نکن
رنج های عاشقی هم قسمتی از عاشقی هست
خودت میدونی وقتی داری درد میکشی در راه عشق یعنی داری قوی تر میشی... بزرگتر میشی و این عشق ریشه دار تر میشه
وقتی کلماتم را درک میکنی میفهمی که تحمل بی توجهی هاش برام سخته
هرچند که دلایلش را بدونم

طلوع ماه چهارشنبه 13 دی 1396 ساعت 12:31 http://mmnnpp

نازلی چهارشنبه 13 دی 1396 ساعت 13:41

خوب تیلو جان ؟ نگرانت شدم
متاسفانه شماره ات در فلش گوشی از بین رفت
پایان به یک رابطه ده ساله ! خیلی سخته ... خیلی
اما شاید لازم باشه
امیدوارم هر تصمیم و راهی انتخاب میکنی موفق پشت سر بذاری

سلام نازلی جانکم
فعلا تو فراز و نشیبم
خودم بهت زنگ میزنم عزیزدلم

نل چهارشنبه 13 دی 1396 ساعت 15:18

تیلو؟؟
به خودت فرصت بده....ده سال کم نیستا....اگه دلیل محکمی داری همین امروز ببند و برو!
اما اگه صرفا کمی خسته ای...به خودت فرصت بده...فرصت بده...

هر دلیل محکمی هم داشته باشم باید صبوری کنم
ده سال عمر کمی نیست... میخوام کنارش سالهای زیادی عاشقی را تجربه کنم

هفت دقیقه چهارشنبه 13 دی 1396 ساعت 16:47 http://7min.blogsky.com

نمیشه بیاد و علنی بشه و تمام ؟

نه نمیشه و نمیخوام و نمیخواد

ص چهارشنبه 13 دی 1396 ساعت 20:17

من که خوندم دلم گرفت ... چقد بد ... گل باشی

عزیزی شما

هفت دقیقه چهارشنبه 13 دی 1396 ساعت 20:52 http://7min.blogsky.com

ده سال یه عمره

یک عمر از بهترین روزهای زندگی

رسیدن چهارشنبه 13 دی 1396 ساعت 20:59

وای تیلوی عزیزم. شرایط خیلی بد و حال بدتری. ولی صبور باش و پای دلت بایست و بسوز . تیلو اگرم تمومش کنی حالت بهتر نمیشه . عمق این حس ده ساله بیشتر از اونه که بتونی بیای رو سطحش. ریشه ش قویتر از اونه که بتونی تیشه بش بزنی . ریشه ش خیییلی تنومند و قوی شده و نمیتونی جلو رشدش رو بگیری ..
خدا بت سلامتی و عاقبت به خیری بده .

نمیسوزم... عشق کمال آدمی هست... باید باهاش رشد کنی . قد بکشی و بزرگ بشی
درسته این عشق در تار و پود من ریشه داره... من تیشه به ریشه های خودم نمیزنم

بهار شیراز پنج‌شنبه 14 دی 1396 ساعت 07:47

تیلووووووووو بیا بغلممممم...بیاااااا
بگو که خوبی دختر جونممممم

بغل تو جای امنی برای آرامش

تسنیم پنج‌شنبه 14 دی 1396 ساعت 14:58

سلام عزیزم. کاش این فراق به وصال همیشگی می رسید. مردها وقتی شلوغ باشند نمیتونن به چیزهای دیگه فکر کنن. مغز اونها توانایی انجام دو کار با هم رو نداره. اقای دکتر رو درک کن عزیزم و نرنج. قوی باش

دارم سعی میکنم قوی و قوی تر بشم

سمیه جمعه 15 دی 1396 ساعت 09:02

تصمیم عاقلانه ی سختی است

عاشق نباید زیادم عاقل باشه

بهار شیراز شنبه 16 دی 1396 ساعت 07:52

تیلو جانم خوبی دختر؟؟؟؟؟؟؟؟؟
اوضاع خوب پیش میره؟؟؟؟؟
میدونم که بهترین تصمیم رو میگیری...برات دعا می کنم ...
دلم عاشقانه هات رو میخواد ...که با خوندنشون ضربان قلبم بالا بره

من همیشه شرمنده محبتهات هستم بهار خانم

می سا شنبه 16 دی 1396 ساعت 23:35

خووووبی؟

خوبم
هر دردی که منو نکشه منو قوی تر میکنه

رسیدن یکشنبه 17 دی 1396 ساعت 20:00

خوبی عزیزم؟ ؟؟ کجایی . چه خبر .

ببخشید که بی خبر گذاشتمتون

رابعه دوشنبه 18 دی 1396 ساعت 18:45

تیلو جان کجایی دلمون تنگته زودتر بیا.

چشم
چشم
ببخشید که دیر شد

ز مثل زندگی دوشنبه 18 دی 1396 ساعت 20:15

چقدر قشمنگ نوشته بودی
همینو براش بفرست
البته قبلش این پست رو رمزی کن.بعد بفرست براش چون با یه سرچ وبلاگت میاد بالا :))
ولی حتما حتما بفرست
عالیه این متن
حیفه نخونده باقی بمونه


مرسی از حرفات

آواره پنج‌شنبه 21 دی 1396 ساعت 01:19

بله آسون نیست. اما منم به ته خط رسیدم...

همیشه میشه دوباره از اول شروع کرد
تلاش کن
به آخر رسیدن خیلی چیزها را خراب میکنه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد