روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

حالم خوب نیست

سلام دوستای خوبم

شماهایی که تیلو رو خوب میدونی و منبع انرژی لطفا این پست را نخون





خوب نیستم

گاهی دلم ترک برمیداره

تازگی یا متوقع شدم یا آقای دکتر بی توجه

دلم شکسته

بی دلیل

هیچ کار بدی نکرده

هیچ حرکتی که بهم بربخوره

اما فهمیدم گاهی میتونی هیچ کاری نکنی تا طرف مقابلت را بیشتر داغون کنی

و من الان داغونم

سردرد چندین و چند روزه بهم فشار آورده و توانم را کم کرده و نبودن هاش...

سراغ نگرفتن هاش...

تلفن های کوتاهش ...

بی توجهی به مسائل من

شبها دیر اومدنش

قیافه حق به جانبش

من عاشقم... من حساسم... من تحملم در مسائل عشقی کمه

من ازش انتظار دارم... وقتی محبت میدم باید محبت دریافت کنم

الکی گریه میکنم... بهانه میگیرم و اینکه فقط مینویسه «عزیزم» منو بیشتر عصبی میکنه

اینکه مینویسه «حق با شماست« منو بیشتر عصبی میکنه

اینکه مینویسه « ببخشید»

اینکه در مقابل کلی حرف و حدیث من فقط مینویسه »جووووون»

و اینا را میدونه

میدونه من عصبی میشم

میدونه چه رفتاری را اگه نداشته باشه آرامشم بهم میخوره

میدونه و باز ....

سالهاست گفتم : در طریقت ما کافریست رنجیدن. به پیر میکده گفتم که چیست راه نجات. بخواست جام می و گفت عیب پوشیدن...

سالهاست اینطوری باهاش تا کردم... سالهاست اینطوری دوستش داشتم... سالهاست هیچ توقعی ازش نداشتم

سالهاست هرچی خواسته داشته به دیده گذاشتم

هرچی گفت که بر خلاف میلم بود با کمال میل پذیرفتم

به حساسیت هاش توجه کردم

من بی چشم و رو نیستم ...

سالهاست اونم به من عشق داده... محبت کرده... بهم چیزهایی یاد داده که هرگز کسی بهم یاد نداده بود

سالهاست تلاشش را کرده که ناراحت نباشم

سالهاست رنج راه دور را به جان خریده

سالهاست که هیچ قهری را کش نداده.. هیچ دلخوری را نزاشته  باقی بماند

سالهاست که تکیه گاه بوده..

مشاورم بوده...

دوست بی چشم داشت بوده...

هرگز سو استفاده نکرده...

منافع منو به منافع خودش ترجیح داده

هرگز اجازه نداده راه را غلط برم

مونسم بوده .. همدمم بوده... دوستم بوده ... آرامشم بوده...

اینقدر خوب بوده که همیشه بهش گفتم تو هدیه خدای منی...

اینقدر خوب بوده که هروقت تونستم از بودنش تشکر کردم

سرفصل همه دعاهام بوده... اما من جزئی از دعاهاش بودم

اولویت اول زندگیم بوده ... اما من قسمتی از زندگیش بودم

تمام فکر و ذکر من بوده... اما اون به فکر من هم بوده

و ...



وقتی تمام دیروز را هزار بار زنگ زدم و عین هزار بار را گفت جلسه دارم...

وقتی من داشتم حرف میزدم : و اون منشی احمق بدون اینکه در بزنه وارد شد و ایشون بدون هیچ حرفی تلفن را روی من قطع کرد...

وقتی گفت اصلا وقت نداشتم و همه روزم پر بوده و صدای خواهرش را از توی ماشینش شنیدم...

وقتی گفت حالم خیلی بده و بعد از مطب دکتر یک راست رفت مهمانی

وقتی شب اینقدر دیر اومد که میدونست ساعتها از ساعت خوابم گذشته و منتظرش موندم ... با این حال خیلی ساده بعد از چند کلمه بدون اینکه اشاره به دلخوری من بکنه راحت رفت و گرفت خوابید....

وقتی من دیشب به هیچ عنوان از ناراحتی خوابم نبرد

وقتی اندازه سه تا برگه براش نامه نوشتم و صبح که بیدار شده فقط زیرش نوشته «جووووووووون»

وقتی به من زنگ میزنه میدونه دلخورم اصلا به روی مبارک خودش نمیاره

این میشه که من یهو عین یک کوه آتشفشان ، منفجر میشم و اشکهام همین طوری میریزه

این میشه که میام اینجا شکایت میکنم و غر میزنم و اینقدر کلمات در من در حال فوران هستند که میتونم تا سه روز دیگه همینطوری به نوشتن ادامه بدم

اگه نمیدونست اینهمه بهم برنمیخورد

اگه متوجه نمیشد بهم برنمیخورد

اگه روحیات منو از بر نبود بهم برنمیخورد

الان هیچی آرومم نمیکنه و نمیخوام خودش هم آرومم کنه

در حالی که میدونم تنها کسی که میتونه منو آروم کنه خودشه... نمیخواااااااااااااااام







نظرات 13 + ارسال نظر
دل آرام پنج‌شنبه 24 فروردین 1396 ساعت 11:56

چرا اینطوری شده؟

بالاخره برای هرکسی ممکنه پیش بیاد

Nahid پنج‌شنبه 24 فروردین 1396 ساعت 12:02 http://rooznegareman.blogsky.com

چرا همه ی مردا کاملا مثل همن؟ بی توجه و متوقع؟ چراااااااااا؟!!!!
عزیزم، بیا بغلم

البته میدونی ما خانومها هم گاهی بدجور میریزیم بهم
و هزارتا چیز را فراموش میکنیم و حساس میشیم

گیلاس سرخ پنج‌شنبه 24 فروردین 1396 ساعت 12:36

واااای تیلو واقعا می فهممت.

نشستم پا به پای نوشته هات گریه کردم.

اخیش
بمیرم
کاش ننوشته بودم
ببخشید که اشکت را در آوردم

گیلاس سرخ پنج‌شنبه 24 فروردین 1396 ساعت 12:38

تیلو جان یه سوال خصوصی دارم
شما بهم محرم هستین؟

میدونی چرا میپرسم، چون وقتایی که ما محرم بودیم منم اینجوری انتظار داشتم اما وقتایی که نیستیم هیچ انتظاری ندارم با اینکه خیلی دل تنگ میشم.


عزیز دلمی گیلاس خانمی
من یه عالمه خاطره برات زنده کردم با این پست... عذرخواهی

نامرده پنج‌شنبه 24 فروردین 1396 ساعت 13:52

پس این دکتره چقده نامرده .... آدم نباید اینقدر اشغال عوضی باشه ... بیشعور باشه باشه نفهم باشه .... تو واقعا بهشتی همه آرزو دارن یکی مثل تورا داشته باشند بعد اون اینجوری می کنه این واقعا آخر نامرده ... من مدتها ست خواننده خاموش بوم خواستم بمونم خاموش اما این حرفات نزاشت سوزند تا صدام در بیاید ..‌‌. تو به دل نگیر عاشقی یعنی سوختن ... به خدا سوختنشم شیرین هست ...‌ بعضی معرفت شون همین اندازه است سواد دارن چون فقط کتابها باروش هست مثل یه وانتولی عقل ندارند از شانس تو یه بی عقلش نصیب تو شده .... از خدا برات خواستم هرچه زودتر به آرزو هات برسی .... حلالم کن ...

چی بگم
دیگه در این حد؟؟؟

الی پنج‌شنبه 24 فروردین 1396 ساعت 22:34 http://elhamsculptor.blogsky.com

جانا سخن از زبان ما میگویی
چقدر این جملات برای من آشناست و این لحظات
در عالم عاطفی وقتی ما زنها عاشق میشیم انگار باید حتما زجر بکشیم تفاوت ها بیشتر فشارش رو بر ما زنها میاره تیلوی عزیزم
اینو از من کمترین بدون که مردها زبان بدن رو خوب نمیفهمن. خوب میشنون اما خوب گوش نمیکنن. هر چقدر هم بیشتر دوستت داشته باشن انگار برای فرار از توضیح دادن ( ممکنه حس کنن این توضیح طرف مقابل رو ناراحت تر و عصبی تر میکنه) بیشتر دروغ یا کتمان میکنن در نتیجه برای فرار از این فاجعه و عواقب دروغگویی که بسیار هم تابلو هست مجبور میشن مخفی بشن کم پیدا بشن کمتر زنگ بزنن تا کمتر خطا کنن.
همه خطاها به هم ربط داره.
تجربه به من ثابت کرده معشوق دوست و شنونده خوبی در لحظات سختی و دلگرفتگی نیست
اینم جز سختی های زنذگی هست که معمولا بیشتر فشارش بر دوش ما زنهاست چون حساستر و شکننده تر هستیم.
میدونم که فردا درست میشه اما این یه پروسه دردناک و پرتکرار برای ماست.

میدونی الی جان
این پروسه پرتکراره چون خودمون هم بی تقصیر نیستیم
حساس هستیم و زیادی همه چیز را جدی میگیریم

صحرا جمعه 25 فروردین 1396 ساعت 09:39

عزیز دلم... درکت میکنم گندم عزیزم. چشیدم زمانی این دورانو ‌. و نمیدونم چی بگم. شاید از یه زمانی به بعد لازم باشه آدم کل زندگی یک نفر باشه تا بخشی از زندگی یه نفر. تو لیاقتشو داری...

میدونی که میفهمی چی میگم

رسیدن جمعه 25 فروردین 1396 ساعت 20:59

سلام عزیزم خوبی. نبینم ناراحت باشی . به هم نوشته های دلت حق میدم . میدونم که چقدر عاشق بودی و هستی . میدونم که چقدر از خودت مایه گذاشتی . میدونم که برای هر لحظه لحظه ش درد کشیدی و ضعف کردی . فقط زمان دل تو رو سبک میکنه وگرنه حرفای من یه مسکن لحظه ای هست . درون تو الان آشوبیه که با این کلمات آروم نمیشه . ولی سرپا شو و قدر خودت رو بدون .

سلام دوست بینظیرم
حرفات همیشه انرژی بخشه

امیر شنبه 26 فروردین 1396 ساعت 08:41 http://balot1395.blogfa.com

با سلام
عزیز دلم دوست خوبم تیلوی مهربانم خواهر گرامی ام !
درک می کنم ، می فهم کلماتت را اگه مثل خودت نمی سوزم اما گرماو هرم کلماتت را با همه وجودم درک می کنم و می فهم ....
شاید بگویی تو از دور دستی بر آتش داری و جملاتت فقط فقط از روی آشنایی با من است اما نه عزیز چون منم زمانی این درد و هجر را کشیده ام .....
در ترازوی عدالت اگه دو کفه هم وزن باشند تعادل برقرار است و اگه یکی از آنها فقط کمی سنگین تر باشد تعادل به هم می خورد ..... ... در معادله میان شما تعادل برقرار نیست و میزان عشق شما بیشتر از طرف مقابل می باشد و این عدم تعادل لازم سبب این گونه کنش ها و واکنش ها شده است . عشق اگر با میزان عقل سنجیده شود ملاحظه کاری را دنبال دارد همان کاری که آقای دکتر انجام میدهد . عشق ناب شما از احساسات پاک شما نشأت گرفته و عشق آقای دکتر با ملاحظه کاری و عقل آغشته شده و این امر موجب شده که این گونه حساسیت ها به وجود آید. تین نکته را هم یاد آوری کنم که دریا با همه عظمتش نیز جذر و مد دارد گاهی خالی می شود و گاهی لبریز ادمی هم شباهت هایی با دریا دارد گاهی ممکن است که نتواند مطابق دلخواه طرف مقابل باشد و این وضع ایجاب می کند طرف مقابل با گذشت ، این حساسیت بر طرف شود
البته نه اینکه این گذشت ها روی هم تلنبار شده و یک روز با زلزله و تنش کوچکی تبدیل به آتش فشان بزرگی شود و همه چیز را نیست و نابود کند.
و شما دوست عزیز همه گذشت هایت را به حساب بخشیدن و گذشت کردن تلنبار شده بود که اینک به مرحله انفجار رسید و فوران کرد. این ملاحظه کاری ها و تضادی که بین اخلاق شما وجود داشت و دارد تبدیل به دمل چرکینی شد که اینک سرباز کرده است ...
و این خیلی خوب است که توانستی حرف هایی که توی دلت مانده بود بیرون بریزی .
دوست خوبم تیلوی مهربان!
با اینکه میدونی احتمال وصال درصد بالایی را بخودش اختصاص نمی دهد ولی شما حاضرید ادامه دهید با اینکه در این نامعادله ضرر و خسران بیشتری متوجه شما می باشد و این را آقای دکتر باید بیشتر از هر کسی دیگه درک کند و تلاش بیشتری در راه جلب رضایت شما داشته باشد.
نمی خواهم برایتان نسخه بپیچم چون این گونه نسخه ها عملا هیچ گونه کاربردی ندارند وقتی پای عشق در میان است پای عقل لنگ است و درمانده ....
ولی به عنوان یه دوست که دلش می خواهد آرامش خاطر و راحتی روح و جسم را داشته باشید پیشنهاد می کنم یا درجه حساسیت ها را کم کن و ببند (که امکانش وجود ندارد) یا درجه تحمل را بالاتر ببر و دست آخر یا اینکه بزن به سیم آخر و یا زنگی زنگ و یا رومی روم
یا وصال برای همیشه و یا فراموش کردن همیشگی ولو به هر قیمتی که باشد....
برایتان آنچه به صلاح و مصلحت تان است از خداوند آرزو می کنم

وای با اینمهه محبت چه کنم؟

mahee شنبه 26 فروردین 1396 ساعت 08:53

تیلوی ما چطوره؟
دلت پر از شادی باشه دختر

سلام ماهی خانم جان
الان که خوبم شکر خدا

رسیدن شنبه 26 فروردین 1396 ساعت 09:34

سلام خوشکل خانم . سلام مهربون . خوبی ایشالا

سلام عزیزدلم
خوبم

نازلی شنبه 26 فروردین 1396 ساعت 09:52

اینم جزیی از عاشقی هست تیلو
روزهای سختی که همه چیز زیر و رو میشه و این تلاطم های روحی و دلشکستگی ها
همه جزیی از عاشقیه مثل دکمه های سفید و سیاه پیانو
حق داری از اون عکس العملها دلگیر بشی
اما صبح امروز باز افتاب از سمت عشق طلوع میکنه

نازلی میدونی این کامنت دقیقا نشون میده که لحظه های عاشقی را دونه دونه زندگی کردی
دقیقا همینطوریه

بهار شیراز شنبه 26 فروردین 1396 ساعت 10:20

تیلوی عزیزممممم....
فدای اون دل عاشق و دیوانه ات...
میدونم چی کشیدی اون روز رو...یه وقتایی همه چی دست به دست هم میده...روزهای قرمز تقویم دخترانه و تغییرات هورمونی و حساسیت زیاد و شاید گرفتاری و مشغله زیاد اون روز آقای دکتر ...
کمی صبور باش که برات توضیح بده دلیلش رو ...اگر ادامه پیدا نکرد که خدا رو شکر مقطعی بوده و تمام ولی اگر ادامه دار شد رفتارشون، دنبال دلیلش باش ...
دوستدارت بهارررررررر

ممنون بهار خانوم گل
چقدر آرامش بخشی
همین که میای و میگذری عین نسیم همه جا را آروم میکنی
متشکرم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد