روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

روزهایی که پدر هست

سلام

تابستانتون خنک و شیرین


پدرجان روزهایی که مامان میرن شیفت میان دفتر

یعنی هفته ای دو روز

روزهایی که پدر اینجا هستند از صبح که میایم روی میز میوه داریم

یه ظرف تقریبا بزرگ میوه میشورن و میزارن روی میز

با توجه به دو تا فروشگاه بزرگ میوه ای که در نزدیکی دفتر هستند... حتما میرن و میوه تازه هم برام میخرن

اصولا هم زیاد میوه میخرن که به خواهرها هم بدن و برای خونه هم ببرن

هرچیزی هم که نیاز به تعمیرات داره را درست میکنن

مثلا امروز صبح قفل کتابی مربوط به در بد باز میشد که کلی وقت در حال تعمیرات و سرویسش بودن

بعدم یکی از صندلی ها را که تکیه گاهش لق شده بود درست کردند

بعدشم حساب کتابها را مرتب میکنند

ازم میپرسن چیزی لازم هست تا برم بخرن و تهیه کنند

روزهایی که پدر هست ناهار را مفصل تر و مرتب تر میخوریم

حتما باید سفره ی خوشگل پهن کنم و سبزی و دوغ و مخلفات را مرتب و منظم بچینم (روزهایی که تنهام خیلی از این کارها نمیکنم)

روزهایی که پدر هستند ظهر منو مجبور میکنن که حتما یکی دو ساعتی استراحت کنم

بعدازظهر هم حتما بساط میوه و عصرانه را جور میکنند

و کمی زودتر هم جمع و جور میکنند تا بریم دنبال مامان

روزهایی که پدر اینجاست حال هوای اینجا فرق داره

درسته که با هم دیگه جر و بحث هم میکنیم

گاهی نظراتمون فرق داره و با هم آب مون تو یه جوی نمیره

گاهی بهم سختگیری میکنند

گاهی بهم تذکراتی میدن که باب میلم نیست

گاهی حتی بهم زور میگن

روزهایی که هستند نمیزارن زیاد بیرون و این ور و اون ور برم

اما... بودنش برام دلگرمیه


خدا رحمت کنه پدرانی که نیستند و از راه دور هوای بچه هاشون را دارن

خدا حفظ کنه پدرانی که سایه شون بالای سر خانواده شون هست

خدا شفا بده پدرانی که بیمار هستند

خدا کمک کنه به پدران گرفتار

خدا نعمت پدرشدن را بده به تمام کسانی که آرزوی پدر شدن دارن

خدا یاد بده مهربونی کردن را به تمامی پدرانی که عشق ورزیدن به فرزاندشون را بلد نیستن و خودشون و فرزندانشون را از یه عالمه عشق محروم کردند



پ ن 1: دلم برای آقای دکتر بدجور بیتابه... و ایشون به دلم راه میاد و غرغرهام را ندیده میگیره

پ ن 2: قبلا اینطور عاشق لواشک نبودم

پ ن 3: امروز بعدازظهر باید برم جای عمه کلاس و آخرین امتحان را هم بدم ... باشد که رستگار شوم

پ ن 4: دلم دوچرخه و دوچرخه سواری میخواد

پ ن 5: یه دوستی دارم که برام تعریف کرد، تو این فصل هرجا بخواد بره مهمانی با خودش یک بطری شهدشربت که با میوه های فصل، خودش آماده کرده هدیه میبره

پ ن 6:  5 تا صلوات بفرستید برای سلامتی پدرتون... برای شادی روح پدرتون... برای شفای پدرتون...


نظرات 11 + ارسال نظر
عاطفه یکشنبه 3 تیر 1397 ساعت 11:03

خدا سلامتی و عمر با عزت به پدرت بده تیلو جان

خداوند به همه پدرها عمر با عزت و سلامتی بده

Reza یکشنبه 3 تیر 1397 ساعت 11:11 http://rezacplus.blogsky.com

وقتی پدر باشه همیشه سرت بلنده و پشتت گرم. اینشالله که همیشه سایه اش بالای سرت باشه

الهی آمین
خداوند پدرهمه ی دوستان را سلامت نگه داره

رسیدن یکشنبه 3 تیر 1397 ساعت 12:38

سلام تیله کوچولو و قشنگم . ندیدمت اما تیله ها معمولا کوچولو هستن . خدا همه روزهات رو پر کنه از وجود پدرت و غرق محبت و عشقش باشی همیشه .
گناه داری که دلتنگی خب پنجشنبه دیداری تازه کنید که هر دوتون سبک بشید . ایشالا هرچه زودتر همو ببینید .
منم دلم دوچرخه میخواد

سلام به روی ماهت
اتفاقا عین تیله گرد و قلنبه هستم
عزیزدلمی
هیچ خبری از قرار عاشقانه نیست ... اصلا هم صابون به دلم نمیزنم

باورت نمیشه داشتم مینوشتم هی تو توی ذهنم بودی ... انگار میدونستم دوست داری

تا وقتی خونه پدرت هستی نمیدونی چه حامی داری تو زندگیت

آدم دلش همیشه به پدرش گرمه
خدا برات حفظش کنه

الهی خداوند سایه همه ی پدرها را بالای سر فرزندانشون نگه داره
خدا دل گرمی های آدم را حفظ کنه
خدا پدر شما را هم حفظ کنه

مخمور یکشنبه 3 تیر 1397 ساعت 13:18

سلام
سایه اشون مستدام

سلام
زیر سایه حضرت امیر همیشه شاد و تندرست باشی

سحربانو یکشنبه 3 تیر 1397 ساعت 13:29

سلام تیلو جان خدا پدرت رو برات حفظ کنه لذت ببر از داشتن نعمت پدری سرحال وبا نشاط
ادم گاهی وقت ها دلش برای غر زدنشان هم تنگ میشود .زور گفتن شان و.....

سلام به روی ماهت
پدر کسالت دارند... یه بیماری چندین سال هست که باهاشون هست ... اما خدا را شکر به خاطر نعمت پدر

امیر یکشنبه 3 تیر 1397 ساعت 16:43

با سلام
انشالله که سایه پدر همیشه بالای سرت باشه . تا کسی نعمت پدر را داره قدرش نمیدونه. این حرف را کسایی درک می کنند که مثل من درد بی پدری را چشیده باشند گاهی غروب ها دلم برا بابا تنگ میشه و الان که این پیام را می نویسم اشکام جاری است . چه بسیار شبهایی که در عالم رویا کنار بابا هستم و وقتی بیدار میشم و می بینم که جایش خالی است هم دلم می گیرد از نبودنش در کنارم و هم شاد از اینکه در عالم خواب و رویا نیز در کنارم است و می توانم لذت همراه بودن با پدر را درک کنم . شاید باور نکنی وقتایی که خوابشو می بینم و بعد بیدار میشم و می بینم که خواب بوده دوست دارم دوباره بخوابم بلکه باز هم با او باشم.
دوچرخه سواری لذتی داره که نمیشه ازش چشم‌پوشی کرد . یادش بخیر یه دوچرخه هندی داشتم خیلی قدیمی که اسمش خیر و بود و سایز ۲۶ که ترمز و گلگیر و بوق و چراغ نداشت وقتی می خواستم ترمز کنم پایم را پشت چرخ جلو یا عقب می گذاشتم و ترمز می کردم . گاهی یه تکه کارتن به دوشاخه ای که چرخ ها به اون وصل میشد می بینم بستم تا صدای دهد و از این کار لدت می بردم و مقداری شبرنگ به رنگ های قرمز و سبز خریده بودم و به قسمت های مختلف آن چسبانده بودم تا در شب زیر نور برای و زیبا جلوه کند. صاحب اولی آن را به قیمت ۶۲۰ تومان خریده بود که الان پول یه بستنی یخی هم نمیشه . منم اونو به کسی دیگه دادم و پولی هم ازش نگرفتم فک کنم هنوز هم اونو داشته باشه . ولی تا راندن دوچرخه را یاد گرفتم کلی زمین خوردم و زخم و زیل شدم ولی نمیزاشتم کسی با خبر بشه . یه کسی بود که دوچرخه کرایه میداد شاید از بابت کرایه دوچرخه پول ده تا چرخ را کاسب شد. برای یاد دادن ما پشت دوچرخه را می گرفت و دنبال ما می دوید و می گفت که چه کار کنیم .. چه دوران خوشی بود.

خداوند پدر بزرگوار شما را رحمت کنه
آخ آخ ... منم بچه که بودم یه دوچرخه ی خیلی خوشگل داشتم
نمیدونم کجایی بود اما دوچرخه انتیکی بود، ماله بچگی خاله م بود
بابا داده بودن برام کلی خوشگلش کرده بودن و حسابی هم باهاش زمین خوردم
اصلا مگه میشه بدون زمین خوردن دوچرخه سواری یاد گرفت؟

روشن یکشنبه 3 تیر 1397 ساعت 19:57 http://roshann.blogsky.com

چقدر خوب که انقدر دوتایی خوش میگذرونین..
زن عموی منم افطاری که اومده بود خونمون شهد شاه توت آورده بود:)))

خوش میگذرونیم
دعوا میکنیم
بحث میکنیم
قهر و آشتی میکنیم
کلی با هم اختلاف نظر و سلیقه داریم
به هم دیگه زور میگیم

چه زن عموی هنرمندی

مامان آیسا یکشنبه 3 تیر 1397 ساعت 20:15

اشکم درآمد. یاد مهربونی پدر مرحومم افتادم که خیلی زود و یک هفته بعد عروسی م از دستش دادم. خدا پدرت را به خانواده ببخشد و عمر طولانی باعزت و آبرو بده تا عروس شدن دختر و نوه دار شدنش را با دل خوش ببیند.

آخیش
خدا رحمت کنه پدرتون را
چقدر سخت بوده اون زمان از دست دادنشون... یک هفته بعد از عروسی خیلی سخته
انشاله که روحشون قرین آرامش باشه
انشاله
متشکرم

نازلی دوشنبه 4 تیر 1397 ساعت 13:02

برای یک دختر، پدر کسی هست که هر وقت می‌گوید:«درست می‌شود» تمام نگرانی‌ها به یک باره رنگ می‌بازد.
سایه پدر مهربان تو و همه پدرها بر سر خانواده مستدام باشه انشااله
و روح همه پدرهای درگذشته قرین رحمت و آرامش

راست گفتی نازلی جان... انگار تمام دنیا ساده میشه وقتی پدر محاسبات را انجام میده
الهی خداوند به زودی سلامتی کامل نصیب پدرجانتون کنه و خیالت راحت بشه

رسیدن سه‌شنبه 5 تیر 1397 ساعت 11:58

فدای تو

عزیزمی شما

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد