روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

روزهای ملس...

سلام

صبح بخیر

دیدم آخرین پست ماله چهارشنبه هست...

پس باید گزارش بدم ، چون خیلی روزهای شلوغی بوده این روزها


چهارشنبه تا ظهر سرکار بودم... به امر مامان خانوم زنگ زدم نانوایی... نانهایی را تحویل گرفتم و بدو بدو رفتم خانه

نمونه اعلامیه فوت خان دایی را تحویل دادم تا اگه اشکالی داره برطرف کنند برای چاپ... ناهار خوردم و توصیه های اعلامیه را تحویل گرفتم و برگشتم دفتر... اعلامیه آماده کردم ... مشتریهای زیاد داشتم.. گفتن باید برای کتابچه های دعا صفحه ی التماس دعا درست کنیم ... اونا را تند تند درست کردم وخلاصه با هر سختی بود خودم را برای ساعت نه رسوندم خونه... تا ساعت یازده کتابچه ها را چسبوندم و مرتب کردم...

ساعت یازده دیدم پدر با خاله جانشون اومدن خونه...

خاله جان در یکی از روستاهای نه چندان نزدیک زندگی میکنن و حضورشون برای پدرم که مادرشون را از دست دادن خیلی رمانتیک بود...


داداش چیزی از زمان اومدن نگفته بود و من از صبح چهارشنبه به دلم افتاده بود که داره میاد

هرچی بهش زنگ و مسیج دادم جواب نداد و من چشم به راه شده بودم

شب نتونستم بخوابم... هی بیدار شدم ... هی خوابیدم... دیگه 5 صبح بی طاقت بیدار شدم... دوش گرفتم ... آماده شدم برای مراسم روز 5 شنبه ... یک دفعه یادم اومد داداش یه سیم کارت ایرانسل همراهش هست... به اون زنگ زدم و .................بللللللللللللللللله

جواب داد و از تهران داشت میومد... دیگه لبریز از شادی بودم

رفتم مراسم و بعد ترمینال دنبال داداش....

خیلی لحظه های خوبی را گذروندیم

اینکه چقدر سوغاتی های خوبی گرفتم بماند

براش دم راهی چیدم

براش هدیه خریدم

و ...

دیگه متوجه شدین که چرا اینهمه غیبت داشتم

الانم با یه دنیا کار تلمبار شده روبرو هستم

برام دعا کنید....

نظرات 23 + ارسال نظر
delaram شنبه 4 دی 1395 ساعت 09:39

Inja bi tilooo bi safast
Salam khanom khanoma

فدای مهربونیات
عزیزی شما

امیر شنبه 4 دی 1395 ساعت 09:40

بعضی وقتا هم
مغـزت میگه آره
قلبت میگه آره
ولی غرورت میگه: آخه...


دقیقا اینطوریه ها

امیر شنبه 4 دی 1395 ساعت 09:42

خوش آمدید
صفا گلدی
قدمتون رو چشم دختر بزرگه طبقه بالای همسایه روبرویی

بیچاره دختر بزرگه
ترشیده؟
خواستگارم نداره؟
ای بابا
شما کسی را سراغ نداری؟
ثواب داره

امیر شنبه 4 دی 1395 ساعت 09:51

تا باد چنین شادی بادا
چه چیزی مهمتر و خوشحال کننده تر از اینکه داداش بیاد و پشت بندش هم خدا بخدا حرف یواشکی خواستگاری باشه (البته خدا رحمت کنه دایی بابا را ) یواشکی گپ و گفتی باشه تا سر فرصت تیلو بتونه درست و حسابی قر کمرشو خالی کنه و به ما شربت و شیرینی بده (اصفهانی ها به غریبه شام و ناهار نمیدن)
به هر حال خیلی زحمت کشیدین و تشریف آوردن قدمتون رو چشم (چشم کی باشه نیازی نیست در جمع گفته بشه) انشالله که کارای مردمو سریع و فوری برقی با نهایت سوتی و اشتباه تحویل میدی و خودتو خلاص می کنی....
در ضمن سوغاتیی که اورده سهم ما را باید بدی و همه را هاپولی نکنی. و گرنه من میدونم و تو

نوشته بودی براش دم راهی چیدم یعنی چی؟ بقول شیر فرهاد : این که گفتی یعنی چی ....

یعنی برای خیر مقدم .. چیزی شبیه سفره هفت سین... سفره یلدا.. براش خودرنیایی که هوس کرده بود آماده کردم و هدایایی که خریده بودم و ...

امیر شنبه 4 دی 1395 ساعت 10:07

به قصد فتح قلبم آمده بودی
اما ویرانه اش کردی..
و حالا هرچقدر هم که بخواهم فراموشت کنم،
آثاری که از تو بر روی سرزمین کوچک من به جا ماند، نمیگذارد!
تو در من چیزی شبیه به چنگیز بودی..
آمدی و به آتش کشیدی سرزمینم را
و هنوز که هنوز است
از تو،چیزی دارد مُدام می سوزد میان سینه ام

امیر شنبه 4 دی 1395 ساعت 10:10

اگر وقت نداری حالم را بپرسی،
درکت می کنم؛
اگر وقت نداری با من صحبت کنی،
درکت می کنم؛
اگر وقت نداری مرا ببینی،
درکت می کنم؛
اما اگر بعد از تمام اینها، دیگر
دوستت نداشتم،
این بار نوبت توست که
درکم کنی... !

امیر شنبه 4 دی 1395 ساعت 10:23

درجهانی
زندگی میکنیم...
که باید پنهانی
عشق بازی کرد!
درحالی که
خشونت را
درروز روشن تمرین میکنند...!


من جهان را اینهمه سیاه نمیبینم

امیر شنبه 4 دی 1395 ساعت 10:35

آسمان همه جا یک رنگ نیست
یا لاقل برا همه یک رنگ نیست
برای بعضی ها بهشت و برابعضی ها دوزغ و برا عده ای هم برزخ است
انشالله تو وسایر دوستان جز قسمت اول باشید

اصلا نمیشه که همیشه در یک حال باشیم
هیچکس اینطوری نیست
همه ی ما همه ی روزهای هر سه حالت را تجربه میکنیم

امیر شنبه 4 دی 1395 ساعت 10:39

بر عکس باید دلتنگ کار باشی
یا حداقل دلت برا دوستانت تنگ شده باشه
با این حساب ما ول معطلیم

شما ربطی به کار ندارین
دوستام را میتونم در صورتی که سرکار نباشم داخل خونه داشته باشم
کار خسته م کرده و گاهی که یه ذره دور میشم دیگه دلم نمیخواد برگردم

بهار شیراز شنبه 4 دی 1395 ساعت 12:03

چه کار قشنگی ... سفره دم راهی .... منم یاد می گیرم ازت و برای عزیزترین هام اجراش می کنم ...
دختر تو فوق العاده ای


نه عزیزم
فقط عین خودت به زندگی عشق می ورزم

سلام شنبه 4 دی 1395 ساعت 12:53

به به چشمت روشن
عکس از سوغاتی هات بذار؛اصلا هم فضول نیستم

چه حرفا
خوب دوستمی دوست داری ببینی
اما من عکس نگرفتم

امیر شنبه 4 دی 1395 ساعت 13:04

تو واقعا هنرمندی و از طرفی غیر منتظره هستی
کارهایت فلبداهه است یهو می بینی برای کاری تصمیم میگیری و کلی هم خلاقیت و کارهایی که به ذهن کسی نمی رسه انجام میدی

از این کارات خوشم میاد که برای هر کاری برنامه خاصی داری با کلی حاشیه های زیبا و دوست داشتنی

ظریف کاری هایت نمیدونم به کی رفته گر چه کل اصفهان همه شون هنرمند و ظریف کار هستند اما تو چیز دیگری هستی

هرگز نیاید در نظر نقشی ز رویت خوبتر
حوری ندانم ای پسر فرزند آدم یا پری؟

آفاق را گردیده‌ام مهر بتان ورزیده‌ام
بسیار خوبان دیده‌ام اما تو چیز دیگری

چقدر خوبه که اینهمه از آدم تعریف میکنی
اعتماد به نفسم رفت بالا

امیر شنبه 4 دی 1395 ساعت 14:05

خدا نگهدارتون عزیز
امروز هم سرت شلوغ بود و نرسیدیم دو کلوم گپ بزنیم


فکر کنم شما هم شلوغ بودین و اصلا نیومدین

حامد شنبه 4 دی 1395 ساعت 16:32 http://hamed-92.mihanblog.com

سلام تیلو خانوم عزیز
و اینکه چشمتون روشن ایشالا بسلامتی داداش برگشتن

کادوها رو رو کن اونا مهمترن

شما فکر کن من یه ذره حال کار داشته باشم این روزها

امیر شنبه 4 دی 1395 ساعت 19:05

در حق دو کس جفا میشه یکی که خوب کار کنه و کار خوب کنه و ازش قدردانی نشه و یکی هم بدون اینکه کار کنه مورد تفقد و تشکر قرار بگیره
حالا تو واقعا کدبانو هستی و هنرمند اگه ساکن باشم و چیزی نگم وجدانم ناراحته . تو دوست خوبی هستی که مملو از انرژی هستی و نباید از دستت بدم

من نباید دوستای خوبی مثل شما را از دست بدم

امیر شنبه 4 دی 1395 ساعت 19:07

خدا قوت و خسته نباشید حس ششم قوی بود ولی زودتر از آمدن من عمل کرد. باید آخرای کارات باشه خدا قوت و خسته نباشی اتفاقا امروز کار زیادی نداشتم ولی چون حس کردم سرتون کمی تا قسمتی شلوغ است نخواستم مزاحم باشم

شما هرگز مزاحم نیستین
همیشه مراحم هستین

امیر یکشنبه 5 دی 1395 ساعت 09:06

سلام
فک کنم امروز کادو ها را با خودت اوردی که سنگین هستند و دیر شد و هنوز نیومدی
لطفا سهم منو نگهدار خودم میام می برمش

نخیر
ابدا
فقط از بس شبا دیر میخوابم دیر بیدار میشم

امیر یکشنبه 5 دی 1395 ساعت 10:49

دوست داشتم
معلمِ املایِ تو بودم !
و " دوستَت دارم " را املاء بگویم ...

و هی بپرسم تا کجا گفتم ؟
تو بگویی " دوستَت دارم "


چه خوب بود این نوشته

امیر یکشنبه 5 دی 1395 ساعت 10:56

دلم برایت تنگ شده!
می خواهم آنقدر اشک بریزم
تا غبار فاصله از قلبم تمیـــز شود.
ولی می ترسم...

بابا من که همش هستم
دیگه به دلتنگی نمیرسه

امیر یکشنبه 5 دی 1395 ساعت 11:08

وقتی باهمیم نمی فهمیم
وقتی ازهم دورشـدیم
تازه میفهمیم که اونی که رفته
چقدرازوجــــودت رو کنده
و باخودش بــــرده وچقدرشو
برای خودت جاگذاشته
با هــــم بودنهــــامون روقـــــدر بدونیم...

اخیش
آدمها یادشون میره این حس ارزشمند را قدر بدونن

امیر یکشنبه 5 دی 1395 ساعت 11:14

تَنِ من پیشِ تو فهمید بغل یعنی چه

بغلم کن که آدمیزاد باید دلش به چیزی گرم باشد

امیر یکشنبه 5 دی 1395 ساعت 11:34

دوستت دارم♡
و این راروزی هزاربار
برایِ خودم تکرار میکنم

وسرمست میشوم ازداشتنت
همین که
بودنت،سهم مَن است

مَن خوشبخت ترین
آدم روی زمینم

خاله ریزه یکشنبه 5 دی 1395 ساعت 11:59 http://yaddashte-yek-zan.blogfa.com/

چشمت روشن تیلو جان بخاطر اومدن داداش عزیزت

فدای مهربونیات

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد